
هماکنون در رمان حال هستیم و دیگر فلش بکنیست 😐✌
از زبان اوفیلیا: حدود ۲ سال از زمانی که متوجه شده بودم کلر یه ساحرس و جادو داره ، میگذره. دقیقا همون روز اولی که فهمیدم، متوجه شدمکه اون ،یه بخشی از جادوی منو به ارث برده.باید بهش بگم.البته وقتی برگشت.چون تو این دو سال،فقط ۱ بار به خونه اومده و گاها هم تماس های تلفنی گرفته. باید صبر کنم،صبر .🔮
^۵ ماه بعد^🔮
از زبان کلر:بعد جنگ ها و درگیری های پی در پی،بلخره محفل سری بیخیال نابودی دنیا شد.جیم هنوز غولکش بود و توبی هم هنوز رفیق فابریکش بود .حس میکردم دیگه برای جیم ارزشی ندارم.حس میکردم دیگه دوستم نداره.این بی توجهی هاش باعث میشد به فکر خیانت بیوفتم.براممهم نیست . تصمیم گرفتم یه سر به خونه بزنم و با خونوادم دیدار کنم.به مامانم پیام دادم و بهش گفتم دارم میام. 🔮
^روزی کلرمیره خونشون^🔮
از زبان اوفیلیا: وقتی فهمیدم کلر میخواد برگرده،از خوشحالی بال در آوردم. تصمیم گرفتم دقیقا همون روز که اومد بهش بگم،البته بهتره اول با خالش و دختر خالش و شوهر خالش و بقیه اقوامش آشنا بشه و اون ظاهر منو ببینه. ولی باز کمک نیاز داشتم. یه کمک یه پروتال، با مورگانا تماس گرفتم .مورگانا:الو؟سلام؟شما؟ گفتم: مورگانا؟ مورگانا:بابا یه ذره احترام بزنین خیر سرم من ملکه ی سایه هام! گفتم:عذر میخوام،علیاحضرت. من اوفیلیا نونیز هستم. شاهزاده ی سابق مردگان. مورگانا:یعنی.....شما خواهر ملکه لامورته هستین؟ گفتم:بله. 🔮
از زبان کلر:نفس عمیقی کشیدم و در زدم. در کمال تعجب،یه زن اسکلت مانند متحرک در رو باز کرد.گفت:کلر!دختر عزیزم تو برگشتی😍 و بغلم کرد. شوکه شده بودم.این کیه؟!چرا به من میگه دخترم؟! گفتم:ما-مامان؟😳 و از شدت تعجب، غش کردم.🔮
وقتی به هوش اومدم، دیدم ۳ تا خانم اسکلت متحرک و یه آقایی که خیلی قیافه ی یه جوری داشت و بابام بالا سرم بودن......و در کمال تعجب،مورگانا هماونجا بود! از زمانی که آرتور رو کشته بود ندیده بودمش.🔮
گفتم:م-مامان؟ خانماسکلت متحرکی که موهای سیاه داشت:بله عزیزم؟ گفتم:اینجاچه خبرههههههه مگه میشه تبدیل به اسکلت بشی ؟؟؟؟ مورگانا اینجا چی کار میکنه؟؟؟مگه اون نمرده بود؟؟؟؟ اینا کین؟؟؟؟؟؟ هانننننننننن؟ مورگانا: فرزندم، آروم باش .میبینی که من کاملا زندم و هم اکنون ملکه ی سایه ها هستم. اوفیلیا : خب کلر عزیزم . ایشون خالت هستن. ملکه لامورته . و به اون خانم اسکلت متحرکی که یه کلاه بزرگ رو سرش بود اشاره کرد. گفتم:وات؟مگه میشه تو یه انسان باشی یا یه چیزی تو این مایه ها،ولی اون یه اسکلته! اوفیلیا: در اصل،منم یه اسکلتم. و اون روی انسانی من،شکل اصلیم نبود. و وقتی با پدرت ازدواجکردم یه شکل انسانی واسه خودمانتخاب کردم. ولی تو به همین دلیل ،انسان هستی. لامورته:خیلی دوست داشتم خواهر زادمو ببینم. اسکلیتا سرتو از گوشی دربیار و به دختر خالت سلام کن .🔮
اسکلیتا:به نظر میاد من جد بزرگ اون باشم نه دختر خاله .چن سالته جوجو؟ گفتم:۱۹ . اسکلیتا:یعنی تو هنوز یک هزار سالت نشدهههههه؟؟؟؟ گفتم:نه با اجازتون.بعد همتو چرا انقد پیری؟ اسکلیتا: من پیر نیستم تو نی نی کوچولویی. گفتم:هی به کی گفتی نی نی کوچولو شاهزاده خانم؟ فک نکنم تو ۳ بار دنیارو از نابودی نجات داده باشی. اسکلیتا: دلمنمیخواست، واگرنه با یه حرکت ۱۰۰ بار دنیا رو نجات میدادم . لامورته و اوفیلیا: دخترا دعوا نکنین . زیبالبا :عزیزم ،بزار بکنه.دعوا نمک زندگیه. خاویر یه نگاه بدی به زیبالبا کرد. مورگانا:خواهرم دلم برات تنگ شده بود . گفتم:به من نگو خواهرم . اوفیلیا: راستشو بخوای، اون خواهرته. گفتم:جانمممممممممممممممممممممممم؟ مورگانا: بزارین من توضیح بدم. خب راستشو بخوای مامانت منو به فرزندخواندگی قبول کرد😐😹 🔮
میدونستین ما سر یه پارت پاره میشیم؟:) پس لطفا لایک و کامنت فراموش نشه😐✌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسکلیتا فسیل کن
فسیل نکن
فسیل نکن
بگذار پارت بعدو
فسیل نکن فسیل نکن
فسیل فسیل از همه رنگ
فسیلتو با چی میشوری با فسیل اسکلیتا رنگ
مورگانا:یعنی.....شما خواهر ملکه لامورته هستین؟
تازه با ویرایش خوندم😂خوبه درستش کردی😂
اره آبروم میرفت
خیلیم زیفاست
تو این وسط چه زری میزنی
چ زری بزنم😂
نویسنده این پارت من بودم
حالا منکیم؟😐✌
من کلرم😐😹✌
عععرررر عاعلی بیددد
مرسی
خاهش😐
(غلط املایی عمدی)
خیلی خوبه ادامه بده بیب
چشم
مرسی بیب 😘