
خوب بریم سر کارش.
من ا.ت و ۲۴ ساله هستم پدر و مادر من بخاطر کارشون مجبورن که به کشور ها سفر کنن ولی من خسته شده بودم از این همه تغییر پس در همین کشور ( کره🇰🇷) به مستقل بودن فکر کنم و تصمیم رو گرفتم و در همین جا بموندم و مادر و پدرم به کارشون ادامه دادن ولی هر سال روز کریسمس به دیدن من میان و کمی پول🤑 به من میدن . بیدار شدم و رفتم سراغ یخچال ولی چیزی نبود 😒 کیفم رو برداشتم و رفتم سمت سوپرمارکت کلی نودل و خوراکی برداشتم و گفتم...... ا.ت:: آقا اینا چقدر میشه؟☺️. فروشنده:: ۵۰ تومان. توی کیفم رو نگاه کردم دیدم ۱۰ تومان بیشتر نداشتم گفتم.....ا.ت:: آقا لطفاً به اندازه ی ۱۰ تومان کمش کنید . آقا کمش کرد و پول رو در آوردم .....وا این تا همین الان ۱۰ تومان بود چطوریه که الان شد ۱ تومان شد؟؟🤨.
ا.ت:: آقا لطفاً تا ۱ تومان کمش کنید. و با یه شکلات کوچولو اومدم بیرون🍬 پوفی کردم و با باد دهنم موی جلوی چشم رو به بالا دادم......باید به فکر یه کار میبودم .........ولی هیچکس من رو قبول نمیکرد آخه چرا؟!!!!!! با صورتی کاملا ناراحت و گرسنه قدم میدم که هوا بادی شد که یه برگ🍃 خورد به صورتم. این دیگه چی بود؟. از روی صورتم برش داشتم و دوباره به راهم ادامه دادم که باز یه چیزی خورد به صورتم ولی این برگ نبود یه کاغذ بود📄 .....چی؟ خدا قوربونت برم یه ورقه ی کار بود ....آشپز میخواستن ( تو آشپزین خیلی خوبه ) وایسا تا ۱ ساعت دیگه وقت دارم بدو بدو، آی خدا ....نفسم ....بالا .......نمیاد. رفتم تو و با کلی آدم مواجه شدم وا اینهمه آدم برای چی؟
فقط من باید میومدم که اومدم😎. شروع به انتخاب کردن . و من هم جزوش بودم هووووووررررررراااااااا شروع کردیم به آشپزی همه خیلی برام غریبه بودم و دوست نداشتم باهاشون حرف بزنم. یه آقا:: خانوم میشه همزنتون رو بدید؟. ا.ت:: نه😒. بعد از چند دقیقه. یه دختره:: خانوم میشه اون روغن رو بدید؟. ا.ت :: وا مگه خودت نداری 😡( تو ذهنت:: خوب شد گفتم دوست ندارم با کسی حرف بزنما). رفت. یه آقای دیگه اومد که زد روی شونم و من هم برگشتم و با داد گفتم ا.ت:: وای دست از سرم بردارید نمیشه با آرامش آشپزی کنم ؟؟. که سرم رو بالا آوردم جیمین بود و همه داشتن به من نگاه میکردن....وای آبروم رفت😬.....ببخشید. جیمین:: من شما رو با آشپزیتون تنها میزارم.
من هم سرخ شدم وای خدا😳. آشپزیه همه تموم شد و نوبت انتخاب شخص بود برای آشپز بودن همش خدا خدا میکردم که من هم جزو اون افراد باشم چون فقط ۲ نفر باید برای آشپز بودن از ۵۰ نفر انتخاب میشد . اسم نفر اول رو گفتن و........بعدش اسم من ، که یه هورای بلند به معنای کامل کشیدم😳😁. رفتیم تو ماشین هوا سرد بود پس بخاری ماشین روشن بود من هم تا یکم تو ماشین گرمم میشد حالت تهو میگرفتم ولی سعی کردم خودم رو نگه دارم که وسط ماشین بالا نیارم ولی نشد و بالا آوردم........ جیمین:: خانوم شما حالت خوبه؟. ا.ت:: آره........( بالا آوردم 🤮) ولی من نمیتونم تو هوای گرم قرار بگیرم . جیمین:: میشه اون بخاری رو کم کنید لطفاً.......ممنون.......حالتون بهتر شد؟. ا.ت:: بله ممنون ولی الان ماشین.... جیمین:: اشکال ندارد پیاده بشید که یه ماشین دیگه بیاد. پیاده شدیم و یه ماشین دیگه اومد. ...... سوار شدیم و رفتیم سمت خونه خیلی بزرگ بود .
جیمین:: خب برید تو پذیرایی که شما ها رو به اتاقاتون راهنمایی کنن..... خانومی که داخل ماشین بالا آورد بیاد کارش دارم. رفتم پیش جیمین . ا.ت:: بله با من کار داشتید؟ ( منو به عنوان خانومی که بالا آورده میشناسه؟ مگه من اسم ندارم؟). جیمین:: بله کار داشتم میخواستم بدونم که اسمتون چیه. ا.ت:: خوب من ا.ت ...... جیمین:: اینجا نه . رفتیم تو راهرو ها . جیمین:: خب داشتید میگفتید. ا.ت:: آره داشتم میگفتم که به لطف شما تمام نشد😒. جیمین:: ببخشید. ا.ت:: من ا.ت هستم و از دیدارتون خوشحالم😁🤝. جیمین:: من هم همینطور . یکدفعه ای نمیدونم اون پوست موز اون جا چیکار میکرد تا اومدم به جیمین هشدار بدم😧 که پاش روی اون نره ولی دیر شد و پای جیمین رفت روی اون و سر خورد و به سمت من اومد و من هم به عقب نزدیک تر میشدم که به دیوار رسیدن و جیمین هم جلوی من یه چند میلی متری بینمون فاصله بود . که من از لای دستش بیرون اومدم و گفتم. ا.ت :: چیکار میکنی؟😡. جیمین:: ببخشید اشتباهی شد......به هر حال .... اینم از اتاقت از فردا سر کار میبینمت. ا.ت:: باشه ممنون... شب بخیر. رفتم داخل و در رو بستم.
. جیمین:: وای خدا چقدر قشنگه باید حتما دلش رو ببرم. ( تو دلش) رفت. شب از خواب پرید ی و رفتی تو آشپز خونه وای اینجا که چیزی برای درست کردن نیست که ول کن فردا میرم بازار.... داشتم از در آشپز خونه میرفتم بیرون که وووووای 😟 این دیگه چی بود؟ ته هو:: سلام ببخشید من ته هو هستم و دست یارت که تو غذا کمکت میکنم. ا.ت:: یه مرد🧐. ته هو :: مگه چیه؟. ا.ت:: هیچی. رفتم سر جام و خوابیدم فردا صبح زود از خواب بیدار شدم و کارام رو کردم ( همون مسواک و......) و رفتم پایین آهنگ بی تی اس رو با هدفون داشتم گوش میدادم و توی جو آهنگ بودم و چک میکردم که چی داریم و چی نداریم که متوجه جیمین شدم که کنارم گوشم بود. ا.ت:: یااااااا اون از دیشب اینم از امروز چرا اینطوری میکنی؟🤨.
جیمین:: تو آرمی هستی؟. ا.ت :: معلومه. جیمین:: چه خوب....... راستی اون پسره ته هو گفت که برین برای خرید. ا.ت:: باشه ممنون . رفتم یه لباس خوب و شیک پوشیدم و رفتم پیش ته هو . ا.ت:: بریم. ته هو:: چقدر قشنگ شدی. ا.ت:: من اینم دیگه 😎. رفتیم بازار ته هو رفت که آلو بخره و من هم بیرون موندم با کلی کیسه. ا.ت:: ته هو بدو دستم درد گرفت😖. ته هو:: باشه دیگه اومدم. وای خدا از دست هام😖. بالاخره اومد بیرون😡. ا.ت:: میخواستی یکم دیگه تولش بدی هان؟ دستم ترکید بابا. ته هو:: چقدر غر میزنی بیا دیگه. رفتیم خونه آشپزیم تموم شد که تمام کارکنان خونه اومدن تو آشپز خونه و به خودشون میرسیدن. ا.ت:: اینجا چه خبره؟🤨.
خدمت کار:: قراره دوست های آقای جیمین بیان وای نمیدونی که چقدر با شکوه و زیبا هستن. ا.ت:: واقعا😱. وکمی موهام رو مرتب کردم . زنگ در خورد و همه یه صدای وای از خودشون در آوردن😧 و سریع رفتن سر کار هاشون . اومدن داخل بله جانگ کوک هم بود( بایس من در داستان ). خیلی ذوق کرده بودم که بی تی اس رو دارم میبینم خیلی در حد توصیف نبود🥳🥳🥳🥳🥳😆 . توی ذوق مرگ بودنم بودم که وقت غذا شد. غذا هارو بردم سر میز و اون گوشه وایسادم که جیمین گفت:: برای همه آب جو بیار( همون الکل) ا.ت:: اما ....... جیمین:: برو بیار اشکال ندارد برای یکبار. ا.ت:: چشم من رفتم بیارم. جین:: این کیه؟. جیمین:: آشپزم. جانگ کوک:: چقدر قشنگه. جیمین:: میدونم و میخوام...... من اومدم و آب جو رو به جیمین دادم و دوباره کنار وایسادم داشتم به آتیش روی شومینه نگاه میکردم که احساس کردم کسی از جلوی در رد شد. ( در خیلی کم باز بود). غذا های پسرا تموم شد و خدمتکار ها شروع به جمع کردن میز بودن و من هم داشتم میرفتم توی آشپز خونه که .....
خب بچه ها این از پارت اول امیدوارم خوشتون آمده باشه و نظر هاتون برام محترم است لطفاً نظر بزارید ممنون.
راستی بچه ها از کوکی هم بزارم یا نه؟. نظرت رو بگو لطفاً چون مهمه. ممنون بای بای خوشملا فایتینگ.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واحد پول کره ایا تومان نیست وونه
عااااالی🤩😍
خواهش میکنم پارت بعدی بزار
کی میزاری بعدی رو عالیه فقط میخوام بیشتر رمانتیک باشه یکم عاشقانه تر بکن خیلی خیلی خیلی قشنگه
عالی بود پارت بعدی رو بزار زود تر دیگهههههه مُردَم انقدر صبر کردم 😑😂😂😂😂😂💜💜💜💜💜💜💜💜
آه عالیه بعدی رو بزااااااار❤️💜❤️❤️💜❤️❤️
عالی
ممنون
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم آفرین خیلی خوب بود
💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍
ممنون عسیسم
آره از کوکی هم بزار
مرسی داستانت مهشر هست ادامه را بزار
باشه حتما میزارم