11 اسلاید صحیح/غلط توسط: S_Queen👑 انتشار: 4 سال پیش 64 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بریم سراغ داستان
نقشه و حرف های الینا رو که شنیدم نزدیک بود خودکشی کنم ...😑😑
چرا من اینقدر خنگم ...😑😑🙁
حالا مهم نیست خوبه که الینا بهم گفت ...نقشه ی خیلی خوبی کشید ..
با الینا قرار شد برم آرایشگاه/
۲ساعت بعد/
از آرایشگاه اومدم بیرون از قیافه ی خودم خوشم نمیومد ..🙄😬احساس میکردم خودم نیستم ...قرار شد با الینا و دوستای گلم برنامه بچینیم ...
الینا رو مثل خواهر میدیدم...
مثل خواهرم که 😔😔🥺😭
نزدیک بود گریه کنم جلوی اشک هام رو گرفتم ...قرار شد بریم خونه ی آزونا ...۱ ساعت بعد / همه دور هم جمع شدیم دوستام و خودم و الینا ..قراره تست بزاریم ...
من باید تست بازیگری میدادم که یه وقتی سوتی ندم ...
تست رو دادم همه امتیازصفر بهم دادن :(😶اصلا برام عجیب نبود میدونستم داخل بازیگری افتضاحم ...
داخل دانشگاه قبلا برای نقش اصلی انتخاب شدم که بازبگری کنم ....یه افتضاحی شد که نگو 😶😶
آزونا بهم گفت وقتی داری حرف میزنی یادم به داخل داشنگاه میوفته که بدجوری خراب کردی بازیگری رو ...😂😂
گفتم/ خفه شو لطفا آزونا اگه حرف نزنی نمیگن لالی ...😠
من برم آب بخورم ...بهتره صحبت نکنم ...آزونا گفت/ شوخی کردم خنگول ...
منم توجهی نکردم و رفتم ...
رفتم داخل آشپزخونه یه لیوان آب ریختم ....خوردم ...خیلی عصبی بودم ..آخ ..سردرد گرفتم ..سرم داره تیر میکشه ...چشمام هیچی نمیبینم ..
داستان هنوز از زبان جسیکا/ آخ ..چه سردرد بدی دارم
...من کجام ..اینجا کجاست مگه من داخل آشپز خونه ی آزونا اینا نبودم (داستان از زبان نویسنده/ صدایی مخوف گفت: مواظب باش نزدیکش نشو ، بهت اخطار میدم
جسیکا گفت: این صدا دیگه چیه اینجا کجاست
صدایی مخوف گفت: به زودی میفهمی ، فقط بدون ما داخل ذهن تو هستیم... من میرم اما با جواب هایی دفعه ی طولانی باهم صحبت میکنیم...
داستان هنوز از زبان جسیکا/ آخ ..چه سردرد بدی دارم
...من کجام ..اینجا کجاست مگه من داخل آشپز خونه ی آزونا اینا نبودم (داستان از زبان نویسنده/ صدایی مخوف گفت: مواظب باش نزدیکش نشو ، بهت اخطار میدم
جسیکا گفت: این صدا دیگه چیه اینجا کجاست
صدایی مخوف گفت: به زودی میفهمی ، فقط بدون ما داخل ذهن تو هستیم... من میرم اما با جواب هایی دفعه ی طولانی باهم صحبت میکنیم...
دایتان از زبان جسیکا: وقتی بیدار شدم خیلی ترسیده بودم ...گیج شده بودم ... مگه من چیکار کردم ....😶 یه لحظه نگاه اطرافم کردم ...من داخل خونه ی آزونا بودم و داخل تختش بودم ...نگاه به ساعت کردم دیدم فقط ۱۰ دقیقه گذشته ...یهو الینا در اتاق رو باز کرد و گفت خوبی ؟
گفتم : آره خوبم من چم شد؟
گفت قندخونت افتاد بیهوش شدی گفتم آها قرار شد فردا برگردیم ...یوار ماشین شدیم و با الینا به سمت خونه راه افتادیم ...داخل ماشین همش به اون صدا فکر میکردم ذهنم درگیر بود...
به خونه رسیدم یک راست رفتم داخل اتاقم ...همش فکرم درگیر بود ..در اتاقم رو قفل کردم ..آخه میترسیدم ...تقریبا ساعت حدودا ۷:۴۰دقیقه بود تقریبا شب بود ...در بالکن اتاق رو باز کردم هوای خیلی خوبی بود ..یهو همون صدا گفت بیا باهم آشنا بشیم ..برگشتم طرفش ...و
اینم از این قسمت بچه ها ایمیلم اشکال پیدا کرده متاسفانه ...شاید نتونم چند وقت دیگه داستان رو ادامه بدم ببخشید
بای بای ، راستی عکس این پارت ،
(عکس آزونا هست)راستی یه شخصیت جدید داستان هست یه اسمی ازش آوردم اسمش هانا هست و داخل قسمت بعد بیشتر درموردش توضیح میدم .
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالیی
داستان منم بخون
باشه عزیزم
وای خیلی خوب بود داره جالب میشه
پارت بعدیو نوشتی؟!
اره میخوام فردا پارت رو کامل کنم . هنوز درحال نوشتنه
عالیییییی سو پرفکت
مثل همیشه معرکه بود 👌👌👌👌👌
⚘⚘⚘
عالی بود حرف نداشت😍😍😍💜💜راستی پارت جدید رمان منم اومده.بخون😃🙂🙂
چشم حتما ..⚘⚘⚘