10 اسلاید چند گزینه ای توسط: Blackwolf انتشار: 4 سال پیش 139 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام،این تست درباره دختری به نام مایا هست که یک خوناشام رو میبینه و خوناشام عاشقش میشه و اونو با خودش میبره به قلعه خودش
امروز توی پمپ بنزین بودم،اخه از پرورشگاه فرار کردم،چون همه اونجا اذیتم میکردن،دیگه نمیتونستم تحمل کنم،از وقتی پدر و مادرم توی تصادف توی جنگل مردن،دیگه هیچکس باهام رفتار خوبی نداشت،هرکی بهم میرسید،اذیتم میکرد،دیگه تحمل نداشتم،
واقعا خسته شده بودم،خسته....
توی پمپ بنزین که بودم یک اتفاق عجیب افتاد،یک ماشین خیلی سریع اومد،اما توی جایگاه بنزین نرفت،رفت پارک کرد یکجای دیگه،منکه یک گوشه از پمپ بنزین نشسته بودم،دیدم یک نفر با لباس عجیب غریب روی سقف پمپ بنزین واستاده،توی اون یک ماشین دیگه هم یک مرد بود که تو دستش یک تیر بود،یک تیر چوبی،توی دست دیگش هم یک چراغ خیلی نورانی بود،وقتی بیشتر دقت کردم،دیدم اونیکه روی سقف پمپ بنزینه خوناشامه،چون هم دندوناش عجیب بود هم لباسش،دیدم اون خوناشامه میخواد بپره پایین که اون مرده تو ماشین با نور میخواد بسوزونتش،اما من سریع بلند شدم و رفتم جلوی خوناشام تا نور بهش نرسه،اخه دلم براش سوخت،با خودم گفتم شاید اون هم مثل من بی خانمانه،وقتی رفتم جلوش اون افتاد زمین،بهش گفتم بلند شو برو ازینجا،فرار کن،اون هم بلند شد و پرواز کرد و رفت،اون مرده توی ماشین اومد سمتم،گفت دختره ی دیوونه،چرا فراریش دادی،الان به جای اون تورو میکشم،منم با تمام سرعتم فرار کردم،رفتم سمت جنگل که کنار پمپ بنزین بود،اون مرده دنبالم نیومد.فکر کنم کار مهم تری از دنبال کردن من داشت....
رفتم سمت جنگل،نفسم دیگه بند اومده بود،خیلی خسته بودم،خیلی،به یک درخت تکیه دادم،ذاشت خوابم میبرد که دیدم یک نفر بالای سرم واستاده،فکر کردم همون مرده توی ماشینه،اما بهتر که نگا کردم دیدم نه همون خوناشامس،نمیدونم چرا اومدی بود پیشم،شاید میخواست ازم تشکر کنه،نمیدونم،اون بهم گفت:ممنون که نجاتم دادی،ولی...ولی برای چی اونکارو کردی؟
من یک خوناشامم چرا منو نجات دادی؟بهش گفتم:دلم برات سوخت،اخه دیدم بی گناه داری کشته میشی،فکر کردم تو هم مثل من بی پدر و مادری،راستی،اسمت چیه؟اون گفت:من لیاساکو هستم،میتونی منو لیا صدا کنی؛گفتم:منم مایا هستم،ولی..ولی مگه من قراره بازم تورو ببینم که اینجوری صدات کنم؟!
یکدفعه دیدم حال ندارم و بیهوش شدم،نمیدونم،از خستگی بود،لیا کاری کرده بود،ولی هرچی بود خوابم برد....
از زبان لیا:دختر خوبی بود،فکر کنم عاشقش شدم،اما خیلی عجیبه،معمولا خوناشاما عاشق انسان نمیشن،ولی،نمیدونم،بزار با خودم ببرمش،اونجا حتما پیش من زندگی خوبی داره،اینجا یا از گرسنگی میمیره یا از بی محبتی،خیلی بهش سخت میگذره،بغلش کردم،خیلی سبک بود،قدش هم کوتاه بود،دختر ریزی بود خیلی خوب تو بغل جا میشد،این خصلتش هم خوب بود،اخه هر موقع میخواستم میتونستم بغلش کنم،چهره خیلی زیبایی هم داشت،موهاش مشکی بود و چشماش سبز،وای خدا...حس میکنم خیلی دوستش دارم،وقتی پرواز کردم،تو خواب عمیقی بود،صدای نفس هاش هنوز توی گوشمه،توی خواب یکچیزایی میگفت،میگفت:خواهش میکنم منو نزنید،من اشتباه کردم،ببخشید...نازی،بیچاره،فکر کنم توی زندگیش سختی های زیادی رو تحمل کرده،توی خواب،کُتم رو گرفت،فکر کنم داشت بغلم میکرد،وقتی رسیدم خونه،گذاشتمش روی تختم،پتو رو کشیدم روش،وای خدای من،توی خواب خیلی زیبا میشد،مثل فرشته ها بود...
از زبان مایا:صبح بلند شدم،دیدم توی یک تختم،ولی صبرکن ببینم،مگه من توی جنگل نخوابیدم؟وای خدا اینجا کجاست؟سریع از روی تخت اومدم پایین،یکم نگاه کردم اینور و اونورو،یک در دیدم،رفتم بازش کنم دیدم قفله،یک کمد بود،پر از لباسای عجیب و غریب،لباسا منو یاد یکی مینداخت،واااااای....خوناشامه....اون منو اورده اینجا؟.....خدایا اگه بخواد منو بخوره چیکار کنم؟دیدم یک میز هست که روش پر عر و ادکلنه،واااا مگه خوناشاما عطر میزنن؟،یکم صبر کردم که دیدم در باز شد،همون خوناشامه،اسمش چی بود؟اها لیا،اومد تو،یک دسته گل کوکب سیاه دستش بود،اونو گذاشت کنار تختم،بعد خودش اومد نشست کنارم،بهش گفتم چرا منو اوردی اینجا؟تو کی هستی؟گفت:گفتم که من لیا هستم،دیدم زندگی خیلی سختی داری،گفتم بیارمت اینحا تا بتونی با خوشبختی کامل زندگی کنی،توی تمام کدتی که باهام صحبت میکرد،با انگشتش با موهام ور میرفت،ازین کارش خجالت میکشیدم و سرم رو مینداختم پایین،بعد بهش گفتم خوشبختی؟اگه تو بخوای بخوریم من باید چیکار کنم؟هااااا؟
لیا گفت:نه نترس،من میتونم جلوی خودمو بگیرم،اما اگه میخوای خیلی بهم لطف کنی،هر چند وقت یکبار فقط یک قطره خونتون بهم بدی خیلی ممنونت میشم!اما اگه خودت نخوای من اینکارو نمیکنم،چون تو راضی نیستی...با خودم فکر کردم اون پسر چقدر جذابه و مهربونه که به فکر رضایت منه....حس کردم دوسش دارم،اما باید صبر میکردم ببینم چی میشه،اگه به قولش عمل نکنه و نتونه جلوی خودشو بگیره،باید ازینجا برم،لیا گفت فقط یک چیزی،:من شب ها میرم جایی،ینی مدرسه،ببین،برادررهای من نمیتونن جلوی خودشونو بگیرن،پس مجبورم در رو قفل کنم،پره رو قفل نمیکنم اما وقتی رفتم،اگه دیدی کسی هست خودت قفلش کن،چون اگه اونا خونتو بخورن،دیگه مال اونا میشی و دیگه هر شب باید بهشون خون بدی و دیگه خبری از خوشبختی نیست،اگر میخوای تنها نباشی،اگه خودت میخوای من یک گربه کوچیک دارم که خیلی نازه،اگه میخوای بیارمش تا باهش بازی کنی و سرت گرم بشه،من گفتم:خیلی ممنون...
بلند شدم برم پنجره رو ببینم،داشتم نگا میکردم،که یکدفعه لیا از پشت دستمو گرفت،خیلی خجالت کشیدم،لپام سرخ شد،اون اومد نزدیکم،دستمو بوسید و بهم گفت:من خیلی دوستت دارم،تو همین حس رو بهم داری؟گفتم:راستش من هنوز کامل باهات اشنا نیستم،تازه اشنا شدم،باید یکم صبر کنی،اونقت بهت میگم.اون گفت:هرچقدر لازم باشه صبر میکنم،راستی.یکچیزی رو میخواستم بهت بگم،تو خیلی زیبایی!من باز هم خجالت کشیدم،تاحالا هیچکس اینجوری بهم ابراز محبت نکرده بود....
بهش گفتم:الان من دقیقا اینجا چیکار کنم؟حوصلم سر رفت،لیا گفت:تنها راهی که میشه بری بیرون،امممممم.......بزار فکر کنم...اها فهمیدم،خودت رو به حای یک خدمتکار جا بزنی،اونوقت میتونی بری بیرون،اما باید کار کنی،ولی نه به بقیه خدمتکارا سفارش میکنم که بیشتر کارهارو خودشون انجام بدن که تو خسته نشی.گفتم اره فکر خوبیه....
لباس خدمتکاری رو پوشیدم،خیلی اندازم بود،رفتم بیرون،همراه لیا،اون به چهار تا برادر دیگش گفت:این خدمتکاره جدیده،هیچکس حق خوردن اونو نداره،اون مال منه،هرکدومتون یک خدمتکار دارین،منم برای خودم انتخاب کردم،من به لیا نگا کردم و اون چشمک زد،اونا گفتن باشه،من رفتم سراغ کارم توی اشپز خونه،بعد کلی کار،وقتی شب شد اومدم توی اتاق لیا،لیا نشسته بود و داشت کتاب میخوند،بهش گفتم ببخشید ولی مد باید کجا بخوابم؟اون گفت روی تخت من...گفتم مگه خودت نمیخوای بخوابی؟گفت من سب ها نمیخوابم،اگر هم بخوابم پایین میخوابم.رفتم نشستم روی تخت،اون بهم گفت:میزاری یکم از خونت بخورم؟گفتم نه،من تازه اومدم،بزار حداقل چند شب بگذره بعد،اون گفت باشه،کتابشو بست و رفت،گفت که من مزاحمت نمیشم،بخواب....
خو بچه ها تموم شد،بقیه رو توی تستای بعد میزارم،امیدوارم خوشتون اومده باشه و حتمااااااااااااااا کامنت کنیناااااا
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
انیتا جون یک بخشی اضافه شده به نام دنبال کردن
اگه تستای منو دوست داشتی برو توی پروفایلم(بزن رو عکسم)
بعد بزن دنبال کردنبعد هر موقع من تست جدید بسازم توی تازه ها برای تو میاد
هرکی هم داستانای منو دوست داشت از همین روش دنبالم کنه
سلام دوستان من دارم اسم پروفایلمو عوش میکنم و اسمشو میزارم black wolf
اگه تستی از من دیدید و این اسم روش بود تعجب نکنین من اسممو عوض کردم
دوستان واقعن ممنون از جمایتای گرمتون
اگه خوشتون اومد لطفا تستامو لایک کنید
هرکی لایک کنه حمایت بزرگی ازم کرده و من بیشتر تشویق میشم تستای جدید بزارم
تست جدید همونطور که گفتم در حال بررسی هست
دلیل اینکه تستام دیر میان صف شلوغ بررسی تستا هست
و من هر موقع تست قبلیم منتشر بشه تست جدیدو میسازم که پایان اون تست قبلیو ببینم و بتونم ادامش بدم چون یادم میره
ممنون از شما دوستان💗💗💗💗
دوستان منتشر شد قسمت جدید برید تست کنید
ببععددیی
سلام دوستان.با استقبال زیادی که از تستم شد حتما پارت بعد رو هم میزارم.ثبت کردم و پنج روز از ثبت شدنش گذشته و منتظر تایید هستش.خیلی ممنون برای نظرات الهام بخشتون.تازه یک تست دیگه هم تو صف بررسی هست که اسمش هست (جن ها عاشق میشوند)ژانر ترسناک داره و عاشقانست.امیدواردم خوشتون بیاد
خیلی خوبه
خوب بود👍🏻ب داستان منم سر بزن^-^
داستانت یه ایرادایا خییییلییییی کوچولیی داشت مثلا به جای خیلی اندازم بود اگه خیلی رو نمی نوشتی بهتر بود ولی داستانت خیلی قشنگه و حتما ادامش بده😁