
سیلام بچه ها اومدم یه داستان ترسناک آما واقعی واقعی براتون بگم تست های دیگمم انجام بدید جالبن
سلام من آریانا هستم این داستان زندگی من بعد از جا به جایی خونمونه که خیلی سختی کشیدیم😔😔😱 بلاخره بعد از ۱۸ سال از خونه ی قدیممون جا به جایی کردیم.بابام تو این مدت کللی پول جمع کرد که خونه ی جدید و بزرگ بگیریم که ویلایی باشه و فقط و فقط خودمون باشیم،وای من خیلی هیجان زدم تا خونه ی جدیدو ببینم. هوه اخیش بلاخره رسیدیم خونه جدید حالا برم ببینم چه شکلیه.وااای چه خونه ی قشنگی ۶ تا اتاق و ۳ تا دستشویی و ۳ تا حموم داره ! وای خدا باورم نمیشه الان وسایلامو میارم و زودی میچینم تو اتاقم عم اتاق من اتاق شماره ۶ هست یعنی اخرین طبقه وای اینجا کلی پله هست و ک ک کلّی در هست و برای من دوباره پله میخوره میره بالا تو اتاق شیروونیه که به بالکن هم داره من الان ۱۵ سالمه و اینجا از مدرسه یه کمی دور تره اخه بیرون از شهره و نزدیکه شهر نیست.، ولی من عاشق این خونه ام. خب الان سه روز بعد گرفتن خونه همه ی وسایلو چیدیم خیلی خوشمل شد🤩
البته من یه خواهر دیگه هم دارم اون۱۷سالشه اسمش آلیس هستش و ما با هم خیلی صمیمی ایم اون قبلا گفته بود وقتی من بچه بودم یعنی ۲ سالم بود و اون۴ سالش بود صدای لالایی از اتاقم میشنید و وقتی درو باز کرد کسی تو اتاق نبود و مامان هم داشت ظرف هارو میشست من که سکته کردم وقتی شنیدم من و آلیس به هن قول دادیم اصلا دروغ نگیم به هم و تا الان هم نگفتیم خب اتاق آلیس رو به روی اتاق من بود و بعد از اون یعنی اتاق شماره و ۴ برای مهمون بود و ما خیلی مهمون داشتیم و اتاق ۳ برای اطیقه بود و یادگاری های همه ی ما اونجا بود و اتاق ۲ برای مامان و بابا بود و اتاق ۱ برای کار بابا. خب بعد از یک هفته که مامان و بابا رفته بودن سر کار و من و الیس خونه بودیم بعد از اون در خونه زنگ خورد ما هم رفتیم پایین دیدیم کسی نیست بعد یک جعبه جلوی در بود من و آلیس گفتیم حتما برای مامانه چون اون تو کار لباس فروشی و بوتیک و... بود بعدش من و الیس کنجکاو شدیم و در جعبه رو باز کردیم دیدیم یه لباس عروس سفید و خوشگل ولی خونی جلوی دره ما ترسیدیم
آلیس:وای اریانا چیکار کنیم خیلی ترسیدم ا ا اخه خون روی لباس عروس چی کار میکنه ع ع عروس کی بوده که کشتنش جریان چیه؟ من:آ آ آلیس بخدا نمیدونم منم به اندازه ی تو ترسیدم میگم بیا این لباس عروسو در بیاریم شاید یه سر نخی باشه توش؟آلیس:اره فکر خوبیه لباس عروسو در اوردیم ته جعبه یه پاکت بود باز کردیم توش نوشته بود:=من دست یه شیطان افتادم اون میخواد منو بکشه ولی نمیدونم کِی!من باید فرار کنم فردا عروسیمه نمیخوام چیزی بشه لطفا کمک کنید واقعا راست میگم!!!!! من و آلیس رنگمون پریده بود رفتیم باهم کیک خوردیم چون نهار نخورده بودیم و اون روز چهارشنبه بود و ما صبح از مدرسه اومده بودیم
بعد رفتیم به مامان زنگ زدیم نزدیک به ۵ بار به مامان و ۵ بار به بابا هیچ کدومشون جواب ندادن رفتیم به دوست هامون زنگ زدیم اونا دوتاشون اومدن پیش ما دوست من بیل و دوست الیس ریان که هر دوتاشون دختر بودن اومدن ما همه ی جریان رو بهشون گفتیم اونا هم باور نکردن بعد لباس رو که نشون دادیم باور کردن ساعت تقریبا ۶ بود و تو ماه دی بودیم هوا خیلی سرد بود و همه تو اتاق الیس بودیم بفدش رفتیم پذیرایی اونجا کنار شومینه نشستیم و هاتچاکلت خوردیم بیل:اریانا! من:بله بیل:میگم یادت میاد تو مدرسه بودیم و تو کتابخونه یه نفرو دیدیم و بعد ناپدید شد! اها تو دستش هم کتابی بود که درباره ی شیطان نوشته شده بود من:واب اره خیلی بد بود، الیس گفت:وا اریانا چرا بهم نگفتی من:ببخشید الیس بخدا یادم رفت ریان:راستی بحث اینا شد منم امروز داشتم میومدم اینجا یه نفرو دیدم که مثل راحبه بود
من و الیس:واااقعااااا ریان:اره بخدا بعدش از یکی از اتاق ها یه صدایی اومد که داشت اهنگ میخوند چون ما اونجا پیانو داشتیم رفتیم دیدیم اتاق اطیقه بود بعدش که اومدیم در رو باز کنیم در زود بسته شد بعد از ۵ بار سعی بلاخره باز شد دیدیم که پیانو همین جوری داره میزنه من:ا ا ا اللییس الیس:ساساساکت بیل:یا حض ضرت عیسی مسیح. من و الیس همیشه دور گردنمون گردنبند حضرت عیسی مسیح رو داشتیم یهو به هم نگاه کردیم و گردنبند رو اوردیم و رو به پیانو و اتاق کردیم وقتی که اوردیم یه صدای غرشی در گوش من اومد و گفت: تووووو رو بعدش به الیس گفت:میکشمممم بعد در اتاق رو به رویی بسته شد چون نیمه باز بود
بعدش ریان گفت:بدوید ببینیم چیه اونجا اول الیس رفت اونجا اتاق مهمون بود هیچی اونجا نبود و ما دوباره زنگ زدیم به مامان و بابا ساعت ۹ شب شده بود و ریان و بیل داشتن میرفتن و من خیلی اسرار کردم که بریم خونه ی بیل چون خیلی میترسیدم الیس هم قبول کرد بیل یه خواهر دیگه و دوتا برادر دیگه داشت و من خانوادشونو خیلی دوست دارم خیلی گرم و صمیمی هستن خلاصه رفتیم من و الیس به شدت نگران مامان و بابا بودیم بعد فردا با مامان و بابای بیل رفتیم خونمون
بعد من و الیس دوباره جریان رو گفتیم و لباس رو نشون دادیم مامان بیل:وای خدای من خیلی چیز عجیبیه. بابای بیل:اصلا چرا مامان بابای اریانا و آلیس نیومدن🤔 بیل:مامان بابا میشه بریم بیرون حالم بد شد. بعدش رفتیم بیرون تو جاده یه دوری بزنیم و حال و هوامون عوض بشه. رفتیم توی جاده من دو نفر رو بقل جاده دیدم بعدش رفتن به الیس گفتم الیس گفت اونجا رو نگا!!!!همون جعبه ای بود که به ما دادن!!همون جعبههههه بغل درخت اینجا چیکار میکنههه😨 همون موقع گفتم لطفا نگه دارید بعدش رفت عقب و دیدم اون جعبه دوباره نیست بعد پشت و نگاه کردم دیدم پشت ماشینه پیاده شدم دیدم دوباره نیست بعد گفتم ول کنید
راه افتادیم...... رسیدیم به مرکز شهر چون مامان و بابای بیل خرید داشتن من و بیل و الیس تو ماشین موندیم بعد بیل گفت :بچه ها منم همونی که دیدید رو دیدم خیلی وعض خرابه. آلیس گفت:نمیدونم چیکار کنم عه چرا ما اخههه من:عه عه عه چرا اون جعبه رو باز کردیم بیل گفت؛ بچه ها من از مامان و بابام اجازه گرفتم تا مامان و باباتون بیاد پیش من بمونید چون منم نگران شمام خواهش میکنم بمونید من و الیس به هم نگاه کردیم گفتیم باشه فقط ببخشید تروخدا
بعد راه افتادیم تو راه ماشین یه ربع تا ۲۰ دقیقه دیگه میرسیدیم وسط های راه بود که ماشین خاموش شد و تقریبا ساعت ۷ شب بود و شب های زمستون انگیلیس خیلی خیلی سرد و مهی میشه و از شانس بد ما امشب هم اونجوری بود بعد بابای بیل پیاده شد و میخواست ماشینو درست کنه بعدش من پشتم رو نگاه کردم دیدم به عروس با همون لباس خونی و جسم های سفید و مو های به هم ریخته و قد بلند و همون جعبه تو دستش داره نگاهم میکنه بعد یه دفعه ماشین درست شد و رفتیم خونه بیل
خب بچه ها این پارت تموم شد منتظر پارت بعد بمونید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خودت فکر کنی میفهمی به جز این کلیییی خالی بندی دیگه داشتی😑
1_یعنی الان میخوای بگی انگلستانی؟
2_یکم مسخرس هرکاری کردم باورم نشد.
3_اگه تا 18 سال تو خونه قبلی بودین و الان آبجیت دو سال از تو بزرگتره چون تو اون داستانه تو 2 سالت بود اون 4 و الان 17 سالشه و دو سال بزرگتره یعنی الان تو 15 سالته، خب پس چطور 18 سال موندین؟ حتی خواهرتم که بزرگتره تازه 17 سالشه!
چقد باهوشی:)
ولی حق با توعه باور کردنی نبود
نه خب بابا سخت نگیر داستان خیالیه چرا باید بگه اتگلیسیهگ
وای چقدر خفن بود پارت بعدی پلیز🙂😍
پارت بعدم بگذار خیلی خفنه
پارت بعد رو پری روز ثبت گردم نمیدونم گی میاد😬🤕
داستان قشنگی ولی چطور میگه بعد از ۱۸ سال ولی خودش ۱۵ سالش؟
یعنی اینکه ۱۸ سال اون خونه رو داشتن و عوض نکردن