
اکاسو:دیروز دخترا مارو غافلگیر کردن خیلی خوب بود ولی شب باید میخوابیدیم و صبح زود میرفتیم دبیرستان استفانی:صبح بیدار شدم صبحانه اماده کردم و بچه ها رو بیدار کردم و رفتیم دبیرستان وقتی رفتیم معلم ورزش اومد سر کلاس شیمی همه تعجب کردیم که چرا اومد اینجا بعدش معلم ورزش گفت که من واسه مسابقه دو انتخاب شدم اکاسو:وقتی معلم ورزش گفت استفانی انتخاب شد خیلی تعجب کردم اخه اون فقط یه هفته بود اومد اینجا کی ثبت نام کرد بهش گفتم کی ثبت نام کردی گفت همون روز اول که اومدم اینجا گفتم اها پس موفق باشی گفت ممنون وقتی رفتیم خونه اکاتوسو و اندریا یه کاری داشتن واسه همین رفتن بیرون فقط من بودمو استفانی استفانی:خواستم بخوابم رفتم رو تخت خوابیدم بعد یه دفعه در اتاق باز شد نمیتونستم بلند شم و خودمو زدم بخواب دیدم اکاسویه اومد رو تخت و منو سفت گرفت تو ب غ ل ش گفتم اکاسو ولم کن خفه شدم گفت نمیخوام گفتم الان یه نفر میاد داخل گفت هیچکس اینجا نیست گفتم پس اندریا و اکاتوسو گفت اونا کار داشتن رفتن بیرون گفتم اها اکاسو یه سوال گفت بگو گفتم من قبلا طراحی لباس میکردم الان هم میخوام داخل یه شرکت استخدام کنم گفت باشه هرجور راحتی گفتم ممنون گفت خواهش ع ش ق م دوتامون خوابیدیم
اکاسو:دیروز دخترا مارو غافلگیر کردن خیلی خوب بود ولی شب باید میخوابیدیم و صبح زود میرفتیم دبیرستان استفانی:صبح بیدار شدم صبحانه اماده کردم و بچه ها رو بیدار کردم و رفتیم دبیرستان وقتی رفتیم معلم ورزش اومد سر کلاس شیمی همه تعجب کردیم که چرا اومد اینجا بعدش معلم ورزش گفت که من واسه مسابقه دو انتخاب شدم اکاسو:وقتی معلم ورزش گفت استفانی انتخاب شد خیلی تعجب کردم اخه اون فقط یه هفته بود اومد اینجا کی ثبت نام کرد بهش گفتم کی ثبت نام کردی گفت همون روز اول که اومدم اینجا گفتم اها پس موفق باشی گفت ممنون وقتی رفتیم خونه اکاتوسو و اندریا یه کاری داشتن واسه همین رفتن بیرون فقط من بودمو استفانی استفانی:خواستم بخوابم رفتم رو تخت خوابیدم بعد یه دفعه در اتاق باز شد نمیتونستم بلند شم و خودمو زدم بخواب دیدم اکاسویه اومد رو تخت و منو سفت گرفت تو ب غ ل ش گفتم اکاسو ولم کن خفه شدم گفت نمیخوام گفتم الان یه نفر میاد داخل گفت هیچکس اینجا نیست گفتم پس اندریا و اکاتوسو گفت اونا کار داشتن رفتن بیرون گفتم اها اکاسو یه سوال گفت بگو گفتم من قبلا طراحی لباس میکردم الان هم میخوام داخل یه شرکت استخدام کنم گفت باشه هرجور راحتی گفتم ممنون گفت خواهش ع ش ق م دوتامون خوابیدیم
اندریا:اکاتوسو اومدی بیرون چیکار گفت هیچی خواستم بریم خرید کنیم گفتم خرید چی گفت حالا هرچی گفتم اکاتوسو میخوام یچیزی بهت بگم گفت بگو گفتم اکاتوسو من واقعا دوست دارم دروغ نمیگم اکاتوسو:اندریا گفت که منو دوست داره منم گفتم خب منم دوست دارم بعدش من که نگفتم دروغ میگی گفت واقعا میگی گفتم اره دروغم کجا بود اندریا:اکاتوسو به نظرت واسه استفانی و اکاسو یه مهمونی بگیریم گفت نمیدونم ولی به نظرم بزار واسه تولد استفانی چون بعد از مسابقه ی دو تولد استفانیه گفتم اره راست میگی پس من واسه استفانی یه کادو بگیرم گفت باشه منم باید بگیرم
اکاسو:از خواب بیدار شدم ولی استفانی هنوز خواب بود نخواستم بیدارش کنم و یواش از اتاق رفتم بیرون اندریا و اکاتوسو هنوز نیومدن من موندم رفتن بیرون چیکار کنن استفانی:از خواب بیدار شدم اکاسو نبود از اتاق رفتم بیرون دیدم داره فیلم نگاه میکنه گفتم بستنی میخوای گفت اره تو کی از خواب بیدار شدی گفتم همین الان اندریا و اکاسو هنوز نیومدن گفت نه اکاسو:گفتم استفانی گفت چیه گفتم حالا این شرکتی که گفتی میخوای داخلش استخدام کنی مال کی هست گفت نمیدونم هنوز درستش نکردن نیمه کاره گفتم اها استفانی:بستنی رو بردم براش مال خودشو خورد گفت استفانی بازم میخوام گفتم دیگه نیس اخرش بود گفت من میخوام گفتم بیا مال منو بخور گفتم اکاسو من میرم واسه مسابقه تمرین کنم تو بمون همین جا تا بچه ها بیان اکاسو:استفانی خواست بره تمرین کنه گفتم ی دقیقه بایست گفت چیه گفتم خب من که وسایلمو جمع نکردم گفت من گفتم بمون داخل خونه گفتم نه منم میام بعد به اندریا و اکاتوسو میگیم بیان پیش خودمون گفت باشه و سوار ماشین شدیم و رفتیم
استفانی:با اکاسو رفتیم یه زمین مسابقه دو خیلی قشنگ بود اکاسو گفت حالا تو برو تمرین کن منم میرم استراحت کنم گفتم نه توهم با من میای گفت نه من میخوام استراحت کنم گفتم اکاسو به خاطر کسی که دوست داره نمیای گفت باشه فقط همین یه دور گفتم باشه اکاسو:با استفانی رفتیم واسه مسابقه ولی من برنده شدم گفتم استفانی من میرم استراحت کنم گفت نه باید بازم بیای گفتم قول دادی فقط یه دور گفت به خاطر من گفتم باشه و رفتیم واسه مسابقه استفانی:باز اکاسو رو واسه مسابقه بردم ولی باز اون برنده شد گفت باز من برنده شدم حالا برم استراحت کنم گفتم نه بازم میای با من مسابقه بدی گفت استفانی انگار ول کن نیستی گفتم نه اکاسو:استفانی باز منو برد واسه مسابقه ولی بالاخره اون برنده شد خیلی خوشحال بود و پرید ب غ ل م منم ب غ ل ش کردم و گفتم حالا برم استراحت کنم با خنده گفت برو رفتم استراحت کنم هوا هم داشت سرد میشد تاریک هم بود به استفانی گفتم دیگه بریم خونه گفت باشه بزار وسایلمو جمع کنم گفتم باشه استفانی:اکاسو گفت بریم خونه منم رفتم وسایلمو جمع کنم و سوار ماشین شدیم گفتم اکاسو به اندریا و اکاتوسو گفتی که بیان اینجا گفت یادم رفت گفتم خسته نباشی
اندریا:اکاتوسو نمیدونی استفانی و اکاسو کجان گفت نه نمیدونم گفتم پسر کجا رفتن دو ساعته دارم دنبالشون میگردم یه دفعه گوشیم زنگ خورد استفانی بود گفت درو باز کن اکاتوسو:گوشی اندریا زنگ خورد گفتم کی بود گفت استفانی و اکاسو گفتن درو باز کن گفتم اها اندریا:درو باز کردم استفانی و اکاسو اومدن گفتم کجا بودین استفانی گفت رفتیم زمین مسابقه دو گفت پس مارو یادتون رفت اره گفت نه خواستیم بهتون زنگ بزنیم که این اقا یادش رفت بعدش شما رفتین بیرون چیکار گفتم رفتیم خرید یه دفعه گوشی استفانی زنگ خورد رفتم جواب بده استفانی:معلم ورزشم بود گفت که مسابقه فرداس اکاسو گفت کی بود گفتم معلم ورزش بود گفت حالا چی گفت گفتم گفت که مسابقه فرداس اکاتوسو:اکاسو بیا کارت دارم گفت چیکارم داری گفتم تو بیا گفت باشه اومدم چیه گفتم میدونی که فردا تولد استفانیه گفت چیییییی پس چرا به من نگفت گفتم نمیدونم اکاسو:حالا چیکار کنم چه کادویی براش بگیرم اصلا اون چرا به من نگفت وای دارم دیوونه میشم و سوار ماشین شدم رفتم رسیدم به مغاره دوستم کلی جواهرات داشت از بینشون یکی دیدم خیلی قشنگ بود اونو خریدم براش و زنگ زدم به چند تا از دوستام که برن زمین مسابقه رو تزئین کنن واسه تولد استفانی تا شب نرفتم خونه وقتی گوشیمو نگاه کردم دیدم استفانی پنجاه بار بهم زنگ زد رفتم خونه
استفانی:اکاسو اومد خونه بهش گفتم کجا بودی پنجاه بار بهت زنگ زدم فکر کردم بلایی سر خودت اوردی گفت بابا هیچی نشد یه اتفاقی افتاد برا رفیقم رفتم ببینم حالش خوبه یا نه گفت باشه ولی دفعه بعدی هرجا رفتی منم باهات میام گفت باشه دیوونمون کردی اکاسو:رفتم ایستادم جلو اکاتوسو اندریا و یواش گفتم فردا بعد از مسابقه استفانی ساعت نه بیاین زمین مسابقه و لباسی که داخل اتاق منه هم برا استفانی بعد از مسابقه اونو میپوشه و میاین زمین مسابقه اندریا:اکاتوسو فهمیدی گفت یجورایی حالا حلش میکنیم استفانی:اکاسو خیلب مشکوک بود خب ولی ماهم رفتیم خوابیدیم که صبح زود بیدار شیم واسه مسابقه
استفانی:رفتیم زمین مسابقه نه اونیکه منو اکلسو رفتیم یکی دیگه رفتیم واسه شروع مسابقه هنوز مسابقه تموم نشد اکاسو بلند شد رفت اندریا:دیدیم اکاسو رفت ولی نمیدونیم کجا رفت ماهم منتظر برنده شدن استفانی بودیم داشتم به حرفای دیشب اکاسو فکر میکردم فکر کنم میخواد واسه استفانی تولد بگیره استفانی و یکی از حریفاش نزدیک خط پایان بودن اصلا معلوم نبود که کدوم برنده شد داورا میخواستن فیلم مسابقه رو نگاه کنن که بلند گو صداش دراومد میخواستن برنده رو اعلام کنن گفتن که استفانی برنده شد همه خوشحال بودیم ولی استفانی داخل یه فکر دیگه بود گفتم چیه گفت اکاسو کجاس گفتم نمیدونم حالا بریم خونه گفت بریم استفانی:رفتیم خونه اکاسو اونجا نبود بعد اندریا اومد یه لباس هم تو دستش بود گفت اینو بپوش گفتم چرا گفت تو بپوش رفتم لباسو بپوشم هنوز تو فکر اکاسو بودم وقتی لباسو پوشیدم رفتم بیرون بعدش با اکاتوسو و اندریا رفتیم داخل زمین مسابقه ای که با اکاسو رفتیم یه عالمه ادم اونجا بود زمین مسابقه هم خیلی تزئین کرده بود ولی من فقط اکاسو رو میخواستم
استفانی:بعدش یه دفعه تو اسمون نوشته شد ع ش ق م تولدت مبارک دوست داشتم بدونم که کی اینکارو کرده بعد یه دفعه یه نفر اومد نمیدونم کی بود وقتی اومد نزدیکتر دیدم اکاسو بود گفت تولدت مبارک خیلی خوشحال بودم چون این همه وقت که غیبش میزد فقط بخاطر تولد من بود ب غ ل ش کردم گفتم ممنون بعدش یه جعبه رو از تو جیبش در اورد یه گردنبند قشنگ داخلش بود یه پلاک جام هم روش بود خیلی خوشحال شدم اون شب خیلی خوش گذشت منم خوشحال بودم که یه خانواده ی کامل دارم اکاسو اکاتوسو و اندریا
امیدوارم خوشتون بیاد تا پارت بعدی بابای👋😍❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)