خیلی مهمه خیلی
روز فارغالتحصیلی همین طور میگفتن که فارغالتحصیل شدی داستان از دید ته :چند تا از دوستام صدام کردن رفتم پیششون ولی وقتی برگشتم ات نبود و فقط یه نامه اونجا بود نامه رو باز کردم یه دستبند داشت که یه ماه نیمه بود شروع کردم به خوندن نامه سلام ته عزیز احتمالا الان که اینو میخونی من رفتم نمیتونستم رو در رو بهت بگم یادته اون هودی ست رو گذاشتم تو خونت هم را با اون ساندویچی که دوست داری کلید رو دادم صاحبخونه به کوک بگو من برات هودی ست نخریدم چون داشتم برات خودم درست میکردم بگ دلم براش تنگ میشه دلم برا تو جیمین نامجون و همگی تنگ میشه ته قطره ای اشک از چشاش بیرون اومد که کوک اومد سمتش کوک: هی تیهونگ ات کوک ته نامه رو داد دست کوک و رفت کوک از اونجایی واسه خودش بود خوند نشست رو زمین و آروم آروم گریه میکرد ته به سمت درختی رفت که با ات اونجا بودن رفت و نشست چند دقیقه بعد جیمین اومد جیمین: هی کجا بودی کوک چرا داشت گریه میکردم این حرف هارو کمی با داد میگفت ته پاشد و با داد گفت ات رفته اون رفته و من نتونستم بهش بگم دوستش دارم جیمین : متاسفم تیهونگ و رفت
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (3)