
عام صلاپ شرمندهععع دیر شد واقعا شرمنده و اینکه فقط امیدوارم ناظر منتشر کنه چون اینبار رو عکس نزاشتم :) هرچی ناظر لطفا منتشر کن
× نجاتت میدم باشه؟ خ.و.ن.ر.ی.زی مغزی داشت و من نمیتونستم جلوشو بگیرم از چند جا شیشه رفته بود تو پوستش همه جمع شده بودن و هی زیر لب پچ پچ میکردن ... زنگ زدم به منشی بیمارستان.. _بیمارستان بفرمایید.. × منم دکتر پارک فوری به این آدرسی که میگم یه آمبولانس بفرستید .. _ یه لحظه دکتر فعلا هیچماشینی نیستش بعضیا که شیفتشون تموم شده بعضیا هم رفتن استراحت یدونه ماشین آمبولانسمونم خراب شده دارن تعمیرش میکنن.. با عصبانیت داد زدم × یعنی چی یه عالمه ماشین تو اون بیمارستان خراب شده هستش الان که اوضاع یه نفر وخیمه آمبولانس نیست؟ .. _ آخه دکتر.. با عصبانیت گوشی رو قطع کردم و نگاه ب جمعیت که دورمون جمع شده بودم انداختم.. × یاااا کسی از شما اینجا ماشین دارههه؟ دیر کنیم این دختره از بین میرههه .. یه نفر اومد جلو .. _ من ماشینم اینجاست الان میارم .. نگاهی بهش انداختم یه مرد میان سال بود × ممنون بقیه هم اگه دیگه نگاه کردناتون تموم شده برید خونه تون نصفه شبه .. دختره رو براید استایل بغل کردم متشین ک اومد در و باز کردیم و گذاشتیمش رو صندلی پشت خودمم نشستم کنارش و سرش و گذاشتم رو پام نباید سرش پایین میبود به سر و وضعمنگاه کردم لباسای سفیدمتماما قرمز و کثیف شده بودن .. × آقا شرمنده زحمت دادم
این روکش صندلی ام کثیف شده هرچقدر پول میخواید بگید بهتون بدم .. _ نه بابا پسرم پول چه پولی اینم یه کار خیره فقط یه چیزی شما نسبتی با هم دارید؟ آخه خیلی نگران به نظر میرسی .. × نه بابا چه نسبتی منم فقط یه دکترم که وضیفه م اینه ..._ خوشبحال این دختر خدا شمارو رسوند.. لبخندی زدم نگاهمت برگردوندم سمت دختره که چیزی چشمم به خودش جلب کرد
یه چیزی توی کتش برق میزد کتشو زدم کنار چشمام دو تا بود چهار تا شد چرا این دختر باید اصلحه داشته باشه؟ .. صداشو در نیاوردم ک دردسر نشه .. چیزی شبیه به یه کیف پول کوچولو توی جیبش بود .. منم که فضولیم گرفته بود برش داشتم و بازش کردم که کارتی توش بود سرگرد کانگ تیفانی.. شت دختره پلیسه.. اسمش قشنگه ولی یه لحظه من این اسمو یه جا شنیدم توی افکارم بودم که صدای مرده باعث شد ازشون بیامبیرون... _ رسیدیم .. حول شدم و اون کیف کوچیک و اصلحه رو گذاشتم تو جیب کت م دختره رو از ماشین آوردم بیرون همینجوری که تو بغلم بود داشتم میدویدم سمت در ورودی وارد بیمارستان شدم و داد زدم..× برانکارد بیاریدد .. یکی از پرسترا فوری با عجله یه برانکارد آورد و دختره رو گذاشتم رو برانکارد .. × فوری ببریدش اتاق عمل وضعش وخیمه منم الان آماده میشمباید عملش کنیم .._ اما دکتر امشب شیفت شما نی... × خودم عملش میکنم فهمیدی؟ .._ چشم .. فوری برانکارد و بردن منمرفتم سمت اتاقی که اونجا استریزه میشدیم لباسامو تماما در آوردم و لباس های مخصوص پوشیدم یه نگاهی تو اینه به خودمانداختم وضعمخوب نبود صورتم آشفته بود موهام بهم ریخته بود برای اولین باره که دارم اینجوری میشم
چشمامو محکم فشار دادم باز کردم و رفتم سمت اتاق عمل...( دو ساعت بعد) .. عملش کردیم اما ممکن بود بازم هر آن لحظه خ.و.ن.ری.زی. مغزی کنه و تنفسش هم میزون نبود بخاطر همین فرستادیمش کما .. لباسای دختره رو از منشی گرفتم و رفتم سمت اتاقم .. نشسته بودم رو صندلی و همینجوری داشتم ب اصلحه ی توی دستم نگاه میکردم .. خشابشو باز کردم توش پر گلوله بود .. پوزخندی زدم.. جالبه اصلا به این دختره نمخوره بخواد پلیس باشه چه برسه اصلحه داشته باشه .. که صدای زنگ گوشی اومد گوشی شو از تو جیبش برداشتم .. به صفحه ی خورد شده ی گوشی نگاه کردم ..کسی داشت زنگ میزد .. اسمش.. فاقد از کمی عقل؟ .. این چه سمیهههعع.. گوشی رو جواب دادم .. ^ تیفانی دختر کجایی مگ رئیس نگفت باید اینجا بمونیم هاا؟ × شما؟ .. یه لحظه صدایی نشنیدم ک صداش سرد شد و گفت ..^ من بهتره از شما بپرسم
× عام این خانم پلیسه مون متاسفانه با یه ماشین تصادف کرده .. ^ چییییی یعنی چی تصادف کرده حالش چطورهههه؟ ..× حالش خوب نیست.. ^ کودوم بیمارستانه.. × بزرگترین بیمارستان سئول کجاست؟ ...^ الان خودمو میرسونم .. بعد گوشی رو قطع کرد .. حتما دوست پسرش بود .. از اتاق اومدم بیرون تا برم از بوفه ی بیمارستان یه چیزی بخرم بخورم..
(از زبون لوکاص) ماشین و داشتم با سرعت بالایی به سمت بیمارستان میروندم ..چراغ قرمز ها برام اهمیتی نداشتن و فقط با سرعت تمام ازشون رد میشدم .. ساعت ۴ صبحه و آفتاب کم کم داره طلوع میکنه . چقدر من ب این دختر گفتم تنهایی تو این مواقع نرو بیرون .. رسیدم بیمارستان.. فوری رفتم سمت میز منشی .. ^ انگ تیفانی تو کودوم بخش بستریه.. یه نگاهی ب سیستم انداخت .. _عام این خانوم تو بخشی بستری نیستن تو کما ن...یعنی چی یعنی انقدر وضعش وخیمه..^ میشه دیدتش؟ .._ نه متاسفانه.. کارتمو از تو جیب م دراوردم ^ خانم من پلیسم.. _خوب باشه طبقه ی بالا سمت راست یه دری هست روش زده .. رفتم سمت پله ها و همونجا اتاقشو دیدم نمیشد برم تو فقط میتونستم از پشت شیشه نگاش کنم .. به صورتش کلی چسب زخم زده بودن و دور سرش باند پیچیده بودن .. که یه نفر از پشت یه حرفی زد..× شما همون کسی بودید که زنگ زده بودید؟
برگشتمو یه نگاهی بهش انداختم وضعش خوب نبود لباساش کلا کثیف بودن اما چهره ی جذابی داشت..^ شما؟ .. × دکتر اینجام پارک جیمین و شما؟.. ^ لوکاصم.. وضعش چطوره؟ ..× خیلی عجیبه اما اصلا هیچ کودوم از استخون هاش ضره ای ترک بر نداشتن ولی خ.و.ن.ری.زیش زیاد بود ب خاطر همین منتقلش کردیم به کما.. ^ کی حالش خوب میشه؟..× تا وقتی که ب هوش بیاد.. کلافه دستامو بردم تو موهامو بهش گفتم..^ میشه یه خاهشی ازت بکنم؟ ما یه مآموریت مهم داریم به خاطر همین نمی تونم مراقب تیفانی باشم مجبورم برم میتونم بسپارمش به تو؟..× تو دوست پسرشی؟..^ نه دوست پسر چیه من مثل داداششم .. × عا .. ^ فقط یه چیزی میگم مراقبش باش به خاطر اینمیگم ک این دختر خیلی کله شقه یهو دیدی به هوش اومد کلا از بیمارستان زد بیرون ..× باشه..^ و اینکه ب هوش کع اومد به من زنگ بزن
× اوکی شماره تو بده ... بعد از دادن شماره از بیمارستان اومدم بیرون دیگه تقریبا صبح شده بود سوار ماشین شدمو رفتم سمت خونه م .. یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و رفتم سمت اداره..(از زبون جیمین) (دو روز بعد) بعد از عمل یه بیمار دیگه وقت استراحتم شد این دختره ام هنوز بهوش نیومده .. رفتم سمت اتاقش و درو باز کردم .. همه چیزش نرمال بود ضربان قلبش نفس کشیدنش همه شون .. نشسته م روصندلی و یکم خاستم با گوشی بازی کنم ک چشمم خورد بهش که چشمشو باز کرد .. رفتم بالا سرش .. × حالتون خوبه؟..+ ن..نه سرم درد میکنهه..× عادیه ..+ تو دیگه کی ای؟.. × دکتر پارکم .. + کسی که منو نجات داد کی بود این..نجاست؟ .. گوشه ی لبم کش اومد ..× به نظرت کیه؟ .. + نم..یدونم ولی باید ببینمش .. × خو اون آدم الان کنارت وایساده .. سرش و ب سختی برگردوند سمتم ..+ تویی؟..×اره ... + خوبه.. بعدم چشماشو بست.. خنده ام گرف خدا گفتم حالا حتما میخواد ازم ی تشکری چیزی بکنه.. پرستارو صدا کردم و منتقلش کردیم ب بخش آیسیو.. زنگ زدم به اون پسره تا بیاد اینجا
(از زبون لوکاص) داشتم با رئیس حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد نگاهی به صفحه ش انداختم یه شماره ی ناشناس بود .. ^ بله.. × پارک جیمینم عا تیفانی بهوش اومده.. لبخندی زدم .. ^ واقعاا؟ باشه من الان میام.. گوشی رو قطع کردم .. رئیس مژدگونی بدید تیفانی بهوش اومده.._ میدونستم اون دختره سگ جون تر از ایناست که بخواد چیزیش بشه تو ام حالا برو ما هستیم.. رفتم سمت ماشین و روندم سمت بیمارستان ..رفتم تو میخواستم برم سمت پذیرش که اون دکتره رو دیدم .. ^ تیفانی کجاست؟ .. × دنبالم بیا.. سوار آسانسور شدیم و به سه طبقه بالاتر رفتیم و اتاق تیفانی رو دیدم و رفتیم تو اتاق.. چشماش بسته بود اما وقتی که در باز شد چشماشو نیمه باز کرد ..(از زبون تیفانی) صدای در اومد با بیحالی چشمامو باز کردم و لوکاص و دیدم با اون پسره..^ سلام دختره آهنی..+ علیک..^ خوبی؟ ... + نه .. نگاهی به اون پسره ک دکتر بود انداختم .. + سرم و کتفم بدجور درد میکنن.. پسره اومد سمتم و لوکاص نشست رو صندلی .. × این علائم عادیه و اینکه میتونی دستتو تکوت بدی؟ .. با سختی دوتا دستامو بردم بالا .. × پاهات.. خاستم پاهامو ببرم بالا که دیدم چیزی حس نمیکنم اول فکر میکردم حتما ضربه دیده بخاطر اونه اما دیدم حتی نمیتونم انگشت پامم تکون بدم ..× چیشد؟ .. با ترس نگاهش کردم .. + نمیتونم پامو تکون بدم یعنی چی نمیتونممم.. اومد و با دستش فشاری به پام آورد اما بازم هیچی احساس نمیکردم .. جیغی کشیدم + نمیتونممم پامو حس نمیکنمممم .. نیم خیز بلند شدم لوکاصم از رو صندلی بلند شد .. پسره فوری دوید سمت در و داد زد پرستارا بیان .. لوکاصم همینحوری خشکش زده بود ... دیوونه شده بودم اشک از چشمام سرازیر بود میخواستم از اونجا فرار کنم نمیتونستم باور کنم که دارم فلج میشم .. سرم و با عصبانیت از دستم کشیدم و گریه کنان جیغ میزدم که پرستارع اومدن تو پسره دکتره محکم منو چسبیده بود که حرکت نکنم منم فقط جیغ میزدم .. اگه قرار بود من اینجوری بشمو عذاب بکشم هموت بهتر بود میمردم .. صورتم که زخم هایی داشت که هنوز خوب نشده بودن وقتی اشک های صورتم میخوردن بهشون بدتر میسوختن اما بدتر از دردی که از درون داشتم نبودن .. که یهو سوزشی روی بازوم احساس کردم یکم آروم شدم چشمام گیج میرفت که چشمامو بستم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد رو کی میزاری؟