10 اسلاید امتیازی توسط: Sakora انتشار: 4 سال پیش 61 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عشقیا بریم برا داستان 😉
از زبون یوکی صبح ساعت ۶ پاشدم هیچ کس بیدار نبود نشستم خواستم پنکیک درست کنم که یو ها نا بیدار شد و گفت بدون من گفتم هههههههه ببخشید ولی از طرفی خدا رو شکر بیدار شدی میشه بقیه رو بیدار کنی گفت به روی چشم و رفت بقیه رو بیدار کنه بعد از تقریبا ۱۰ دقیقه تونست بیدارشون کنه گفت خانم تنبل برین دستا و صورتتون رو بشورین و بیاید که صبحونه حاضره همه گفتن به روی چشم و رفتن دستا شون رو شستن من هم به کمک ماری و یوهانا سفره رو چیدیم که آلیس اومد و گفت چه عطری چه بویی دلم آب رفت منم میخوام که میساکا پرید تو بغل آلیس و گفت منم میخوام که ساکورا گفت بسه تازه بیدار شدین سریع بریم صبحونه بخوریم و بریم مدرسه تا دیرمون نشده اما هم گفت آره به این میگن صبحونه و نشست رو صندلی منم رفتم آشپز خونه تا سوپرایزشون رو بیارم گفتم بچه ها چشماتون رو ببندین که سوپرایز داره میاد که ماری گفت من عاشق سوپرایزم و چشماشون رو بستن منم سینی رو گذاشتم رو میز و گفتم خب حالا چشاتون رو باز کنید که اما گفت کی وقت کردی گفتم عزیزم این کیکایی که میبینی رو تو پنج دقیقه درس کردم ولی نمی تونم محتویاتش رو بهت بگم چون یه دستور پخت خانوادگیه واون هات شاکلت ها رو هم درست کردم تا از حالت خواب درتون بیارم خلاصه صبحونمون رو خوردیم سریع رفتیم لباس مدرسه مون رو بپوشیم ولی من بخاطر موهام روی لباس فرمم یه هودی پوشیدم و کلاه رو گذاشتم رو سرم
از اتاقم اومدم بیرون و گفتم آماده این همه گفتن بله و سریع رفتم سه تا چتر اوردم داشتم میومدم پایین که اما گفت عزیزم خوشگل کی بودی تو شبیه پرنسس ها شده وایسادم و اینجوری نگاش کردم 😐😑 خودش ساکت شد که یهو پام در رفت و تپ تپ افتادم پایین وقتی رسیدم به ته آلیس و یوهانا گفتن و صلوات که داد زدم درد داره ولی بعد از چند ثانیه دردش خوابید و چتر ها رو دادم به اما و نیکو نیکو گفت یوکی چان این دیگه براچیه گفتم عزیم نمی دونی امروز بارونی و بارون شدید هم داریم گفت ببخشید هواشناسی رو ندیدم گفتم از این به بعد باید ببینی ساعت ۷:۱۵ رسیدیم مدرسه (پیاده رفتن ۲۰ دقیقه شد) رفتم داخل کلاس هنوز فقط لیندو و بقیه ی دوست های لیندو نشسته بودن سر جاشون بقیه نیومده بودن منم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم اما تو این کلاس نیستی گفت آره ولی این خواهر کوچیکمون چرا من تو کلاس خانوم شارماکم زنگ بعدی میبینمت بای هممون خداحافظی کردیم و رفتیم نشستیم سر جامون که لیندو گفت
اینجا خیلی دلم خواست بگم سلام علیکم و علیکم و سلام 😐😂🤣😅
سلام من گفتم سلام میساکا هم گفت سلام به روی ماهت وخندید لیندو گفت ههههههههه خندیدیم😐منم گفتم دور دهنت شیر کاکائو دیدیم لیندو سریع دهنش رو پاک کرد و گفت چرا از اول نگفتی گفتم چون نمی خواستم و همه زدن زیر خنده که چند تا دختر اومدن که سر دستشون کلارا بود و با دیدن من که دارم با لیندو حرف میزنم و میخندم از عصبانیت قرمز شد و زیر لب برا خودش غرغر کرد که احساس کردم گرسنه شدم (چون کم غذا خورد) و یه سیب از کیفم در اوردم یه گاز زدم که ادگارد گفت خیلی خنده داری خانم خوشگله منم پاشدم و سیب رو کردم تو دهنش و گفتم ببند و و باز همه زدن زیر خنده بعد از چند دقیقه کلاس کاملا پر شد ولی ما داشتیم حرف میزدیم و می خندیدیم که ممسر کلاس اومد و گفت عزیزان میشه سکوت رو رعایت کنید مخصوصا شما خانم کلارا و دوستاتون خانم این زنگ نیست و تا اون موقع آزادیم هر کاری بکنین ولی در عوض آروم باشید منم گفتم چشم و
یه کتاب در اوردم که لیندو گفت جون من الان میخوای اینکار رو بکنی گفتم چراکه نه لیندو گفت باشه ولی ما دیگه کاری نداریم گفتم نداشته باش از زبون ادگارد یوکی خانم یه کتاب از کیفش درآورد و مشغول نوشتن شد ولی وقتی داشت می نوشت یه خنده مرموزانه رو لبش نشسته بود پاشدم ببینم داره چکار میکنه داشت مسائل ریاضی حل میکرد یعنی انقدر از ریاضی خوشش میاد ولی دقت که کردم بعضی از اون سوالات رو خودم هم نمی تونستم حل کنم که گفت آقای مزاحم بی خود میشه اینقدر تو کارم سرک نکشی ها گفتم باشه خانم خوشگله لازم به عصبانیت نبود گفت بشین سر جات تا اون رومو نشونت ندادم💢که لیندو گفت بشین چون اگه نشینی خورد خاک شیر میشی گفتم ها که خانم خوشگله برگشت رو به لیندو و گفت اینگار چند نفر تنشون میخاره که لیندو گفت نه جان مادرت رحم کن که خانم خوشگله برگشت نشست سر جاش و مشغول نوشتن شد که لیندو به زبون اشاره گفت بشین سر جات تو که از جونت سیر نیستی منم دهنم رو بستم و نشستم رو میز با خودم گفتم از لیندو بعیده که از یه دختر بترسه اما اگر لیندو از یه دختر بترسه معنیش چیزی نیست جز (خودتون دیگه می دونید)از زبون یوکی که یهو ساکورا دستش رو بالا برد و گفت اجازه هست
ممصر گفت بله بفرمائید ساکورا گفت میشه به آقای ادگارد و لیندو یه چیزی بگید سرمون رو خوردن من و یوهانا و میساکا تائید کردیم که ممصر گفت آقایون خودتون دیگه شنیدید پس لطفا ساکت شین باز مشغول خوندن شدم که خانم اومد تو سلام کرد همه پاشدن ولی هنوز هم سر من تو کتاب بود که خانم اومد بالا سرم ولی باز درگیر بودم که خانم گفت خانم هارونو سریع خودم رو جمع و جور کردم و گفتم بله خانم استیسی گفت حالت بهتر شد گفتم بله یه کوچولو تکون خوردم تا خانم کتاب رو نبینه که خانم گفت چی پشتتون قایم کردین خانم هارونو گفتم هیچی گفت بزار ببینم تا چشمش به کتاب اوفتاد گفت خنم هارونو میشه توضیح بدید کتاب ۱۱ ها دست شما چکار میکنه کتاب رو گرفت و یه نگاهی بهش انداخت گفت چطور این همه مسائل رو حل کردی برو پا تخته مطمئنم که دیگه نمی تونی این رو حل کنی این سخت ترین سوال کتابه گفتم با کمال میل و خانم رفت پاتخته سوال رو نوشت و گفت بفرما اینم از این پیشنهاد میکنم سریع حلش کنی منم گفتم چشم ولی مطمعنین که این سخت ترین سوال کتابه گفت مگه چشه گفتم هیچی و حلش کردم از تعجب چشاش کرد شد و با قیافه ی ضایعی گفت چطور ...چطو ...خب خانم هارونو بگید چطوری به این نتیجه رسیدین گفتم این که خیلی سادس و مفصل توضیح دادم خانم نزدیک بود بیهوش بشه که خانم رو گرفتم و گفتم چراهمینجوری نشستین نگام می کنین یه نفر بره آب قند بیاره بعد از چند دقیقه خانم گفت
خانم هارونو شما شاگرد خوب و با استعدادی هستی ولی نباید فقط توی ریاضی یا چیزایی که به ریاضی مربوط میشه خوب باشی باید تو درسای دیگه هم خوب باشی گفتم خیالتون راحت باشه داشتم برمی گشتم سر جام که ساکورا و یوهانا و هیناتا دستا شون رو اوردن بالا منم که منظورشون رو فهمیده بودم بزن قدش می کردیم(کاری که منو دوستم توی ۳ انجام می دادیم یادش بخیر 😢😍🙄😏😆همیشه بدون درس خوندن یا نوشتن تکالیف امتحانا رو ۲۰ میگرفتم😅😆) وقتی نشستم لیندو آروم گفت ایول به ولت منم آروم گفتم ممنون که خانم گفت بچه ها امروز معلم ریاضی تون یه شهر دیگه رفته تا مادرش رو ببینه پس امروز درس ریاضی تون هم من تدریس میکنم در ضمن قراره گفته بودم که قراره کارنامه ی ماه مهر رو بدیم امروز هم همش امتحان دارید امیدوارم درستون رو خونده باشید خلاصه امتحان رو گرفت و خواست تدریس کنه که گفتم خانم من این صفحات رو نوشتم گفت مگه صحفه چندی گفتم ۷۳ گفت باشه پس می تونی کتابای بچه ها رو چک کنی گفتم اگر معلم میخواد حتما گفت آفرین و به درس ادامه داد یه صحفه که حل کردیم گفت خانم هارونو لطفا کتاب بچه ها رو چک کنید پاشدم و گفتم چشم و پاشدم و کل کلاس رو چک کردم به بعضیا که اشتباه حل کرده بودن هم جواب درست رو گفتم که یهو زنگ خورد همه بچهها هم پریدن بیرون بچها رفتن سالن غذا خوری یه چی بخورم ولی من رفتم داخل حیاط درس بخونم که وسط درس خانم کلارا و دار و دستش اومدن گفتم چیزی شده کلارا گفت بله خانم چشم رنگی
دیگه نبینم دور و بر لیندو و بچرخی گفتم اولا ما با هم دوست ساده ایم دوما اینکه اون برادر دوستمه سوما آه بیخیال گفت بگو دیگه خانم چشم رنگی گفتم باشه خودت خواستی سوما اون از دختر های لوس و ۲ رو خوشش نمیاد و کتاب رو بستم و رفتم دنبال بقیه رفتم تو صف غذا بودم که هیناتا و نیکو رو دیدم گفتم سلام هیناتا گفت پس اومدی گفتم معلومه بعدشم بزار ظرف غذا رو بگیرم بعد میام و براتون یه ماجرا تعریف کنم نیکو گفت باشه ما هم داریم میریم نوشیدنی بگیریم تو هم میخوای گفتم نمی دونم فقط انرژی زا باشه هیناتا گفت به روی چشم و رفتن منم بعد از اینکه غذا رو گرفتم رفتم پیش بقیه گفتم نیکو و هیناتا کجان اما گفت نمی دونم رفتن نوشیدنی بیارن اما نیومدن طرفم رو گذاشتم رو میز و رفتم دنبال نیکو و هیناتا از چیزی که میدیدم خیلی عصبانی شدم
و گفتم آهای شما چکار دوستای من دارید یکی از پسرا گفت تو چیکار داری چشم رنگی گفتم ببند دهنت رو و ظرف غذا ی هیناتا و نیکو رو زدم ت صورتشون وگفتم آخرین بارتون باشه نزدیک دوستای من بشین منحرفا و رفتم پیش بقیه و ماجرای کلارا و ماجرای اون دوتا منحرف رو براشون تعریف کردم و گفتم بچه ها شما غذا تون رو بخورید من برم به بچه ها یه چیزی بدم اما گفت یعنی واقعا کل غذای باقی مانده رو اوردی گفتم بله بعدشم دست نیکو و هیناتا رو گرفتم و با هم رفتیم داخل کلاس باز لیندو دوستاش واقعا رو مخمن باز یه نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل هیناتا سر جاش نشست و نیکو جای میساکا نشست منم از کیفم یه فلاسک و چند تا ساندویچ مرغ در اوردم گفتم شما که لیوان شخصی دارید گفتن بله چرا گفتم کی کاپوچینو میخواد نیکو گفت چرا زودتر نگفتی میمیرم براش هیناتا هم گفت منم همینطور و رفتن لیوان رو از تو کیفشون در اوردن باز اومدن نشستن کنار من به هر نفر یه ساندویچ دادم و بعدشم برا هر نفر یه لیوان کاپوچینو ریختم و خودم هم یه کوچولو غذا خوردم داشتم میخوردم که
لیندو گفت میشه سریع ساندویچ ها رو در اوردم و یکی داد لیندو گفت ممنون نذاشتم حرفش رو کامل کنه و گفتم مراقب خودت و اطرافیانت باش گفت ها برا چی با لبخند گفتم بیخیال فراموشش کن بعدش گفتم دوستات یه کوچولو نمیخوان که ادگارد گفت من میخوام یه ساندویچ بهش دادم و گفتم بفرما خلاصه بقیه اومدن و کلی حرف زدیم که خانم اومد و مثل همیشه امتحان گرفت زنگ آخر معاون امد تو کلاس و گفت خانم هارونو میشه بیاین دفتر
منم بااجازه خانم رفتم دفتر مدیر گفت خانم هارونو شما خیلی نمرات بالایی داشتین هم مدرسه ی قبلی هم الان و از طرفی شما آدم درستکار و مسئولیت پذیری هستین حتی بااینکه آدم پولداری هستید باز هم به فقیرا کمک میکنید وخیلی ودست و دلبازید خواستم بدونم که مایلید توی لیست انتخابات شورا ی دانش آموزی باشید من گفتم نمیدونم .....نه.......آره که مدیر گفت پس که اینطور خیلی ممنون که همکاری میکنید خانم هارونو روز خوش و منم پاشدم و از دفتر رفتم بیرون همش داشتم به خودم فوش میدادم که رسیدن به کلاس خواستم وارد شم لیندو به همراه میساکا از کلاس اومدن بیرون و گفتن خانم گفته اونایی که تمام کردن برن بیرون کلاس گفتم آها و رفتیم بیرون توی حیاط که یوهانا گفت مدیر چکارت داشت گفتم خوب ....امممم آلیس گفت خب ماری گفت بگو دیگه میساکا گفت کنجکاویه من گل کرد بگو تا نترکیدم از کنجکاوی ساکورا هم گفت بگو دیگه خانم خب خب در حالی که با موهام وانگشتام بازی میکردم گفتم خب......اممم......راستش.....راستش ......مم....من نیکو گفت یوکی چان زبونت رو موش خورده هیناتا هم تائید کرد من گفتم خب .....من .....یعنی.......مدیر .....از من .....خواست که ......اسمم رو .....گفتن خب تو چی داد زدم تو لیست کاندید های شورای دانش آموزی بنویس گفتن چی میکاسا گفت قبول کردی یا نه گفتم خببببب........خبب........خب آره همه گفتن مبارک باشه به جز لیندو لیندو دستش رو گذاشت رو گردنش و گفت آروم بابا انتخابات پس فرداس حالا خدا میدونه رای میاره یا نه گفتم نه بچه ها زیاد هم خوشحال کننده نیس فاتحه م خوندس آخه شورای دانش آموزیآلیس گفت ای وای ماری گفت مگه چه اشکالی داره نه راستی اینکه خیلی بده من گفتم آره من خودم با پای خودم رفتم تو لونه گرگ و حالا دیگه بدبخت شدم که لیندو گفت نه هنوز یه چاره داری ۱که میساکا پرید وسط و گفت برادرم اون جاس لیندو گفت ۲ اینکه دختر های مدیر توی لیست انتخابات شورا ی دانش آموزی هستن البته مادرشون به اونا درس نمی ده اونا واقعا باهوشن ۳ اما خانمم تو لیست هست گفتم خدارو شکر دیگه هیچ مشکلی وجود نداره که دیدم آلیس و یوهانا دارن باهم پچ پچ میکنن (آلیس :این واقعا داره از خوشحالی بال درمیاره ها یوهانا:آره )که یکی از دانش آموزای کلاس اومد و گفت همه بریم داخل وقتی رفتیم داخل کلاس از قیافه ی خانم معلوم بود ضعف کرده بود منم به خانم یه ساندویچ دادم و تو لیوان رو میزش کاپوچینو ریختم خانم گفت ممنون گفتم خواهش این تنها کاریه که الان از پس من بر میاد داشتم برمی گشتم سر جام که خانم گفت در خواست مدیر رو قبول کردین یه لحظه مکث کردم و گفتم معلومه که کردم و برگشتم سر جام خانم داشت تکلیف میداد که زنگ مدرسه خورد همه پریدن بیرون من داشتم وسایلم رو جمع میکردم که باز خانم کلارا اومد گفتم گورتو گم کن گفت مث اینکه نگرفتی گفتم دیگه نبینم دور و بر لیندو بچرخی گفتم میشه بیخیال شی چرا به من میگی برو رو در رو به خودش بگو این راحت تر نیس ختم کلام کلارا باز غر غر کرد ولی من اهمیتی ندادم که ساکورا گفت ایول گفتم ایول به ولت وقتی داشتیم از در حیاط رد میشدیم صدای جک رو شنیدم که میگفت چقدر تو لوسی گفتم نه من لو چلم هاهاها گفت میشه بگی چرا جواب من رو میدی منم که داشتم عرق میکردم هودی رو در اوردم و تو دستم گرفتم وگفتم چون دوست داشتم و راهند کشیدم و رفتم با لیندو خداحافظی کردمو بعدشم با بچه ها رفتیم خوابگاه اما و نیکو تا بقیه ی وسایل شون رو ببریم خونمون
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عسل توروخدا برو بنویس همه انقلاب کردن که 🥲😶😑برو بنویس میگم
من اینو نخونده بودم 😅 الان خوندم 😁💗 منتظر پارت بعدی هستم زی زی جون ❤😘
عالی ادامه بده
خوشحالم که خوشت اومده 😊بعدشم حتی اگر می گفتی چرته ادامه نده باز ادامه میدادم من از این جور آدما نیستم😎😅
سلام عشق یا تبلتم به کل خراب شده ازاین به بعد تو این اکانت جدیدم داستان رو می زارم اگر هم تبلتم درست شد این ایمیل رو رو تبلتم میزارم بای
عالیه داستانت عزیزم من که خوشم اومد 😄
زینب جون تند تند میزاریا افرین😂
تفره نرو من هنو منتظرم قسمت بعدیم 😐ولی ممنون که نظر دادی 😇💖
تو هم تن تن بزار 🥲🥲🥲من لیندا مو خواهم راستی داستانت عالیه عزیزم من امروز خوندمش سودا هستم و ۱۴ ساله هر دوتاتون خیلی عالی مینویسید
موافقم منم منتظرم
نزاری میکشمت
من تسلیمم😂✋الان میرم بنویسم
بایدم باشی😐