12 اسلاید چند گزینه ای توسط: Black moon انتشار: 3 سال پیش 53 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خبببب گفته بودم وانشات میزارمم اینم از وانشات خواهشا تا آخرشا بخونید هیجان زده میشین🙂 اولین وانشاتمه امیدوارم دوسش داشته باشید.
من عقیده دارم زندگی تک تک ما یک فیلمه که کارگردان اون انسان های اطراف ما هستن و بازیگر اصلی اون خودمونیم .این انتخاب ماعه که تحت تاثیر فیلم قرار بگیریم و ذهن و مغز ما را تسخیر بکنه یا فقط نقشمان را خوب بازی کنیم و نگذاریم فیلم توی قلب ما رسوخ کنه و مارو همراه با خودش غرق کنه! ولی من در برابر فیلمم قوی نبودم و اون من رو همراه با خودش رو به نابودی برد......(اونم عکس گوینده داستان)
دستامو دور کمر جیمین حلقه کردم و هی پشت سرم رو دید میزدم
جیمین:هنوز دنبالمونن؟
#آره
سرعت موتورو زیاد کرد و بیشتر گاز داد
#هیی من الان از پشت موتور پرت میشم پایین
جیمین:پس محکم بشین
چشمامو بستم و سرم رو به کمرش چسبوندم.چند دقیقه از شب گذشته بود و هوا سرد بود.
من جیمین رو دوست داشتم.اونقدری که به خاطرش زندگی شاد و پر از آرامشم رو تبدیل به یه زندگی پر از استرس و هیجان ولی به همراه جیمین تبدیل کردم و وجود جیمین در کنار کثافت کاری های زندگی جدیدم کافی بود و از این تغییر پشیمون نبودم.حتی الان که هر لحظه ممکن بود پلیسا گیرمون بیارن من در کنارش حس آرامش و خوشبختی میکردم و بهش اطمینان داشتم.
دوباره پشت سرمو نگاه کردم. پلیس میخواست تفنگ رو به سمت ما گرفته بود و میخواست شلیک کنه. قبل اینکه به جیمین خبر بدم دوتا تیر توی تایر موتور خالی کرد . جیغی کشیدم و هردومون پخش زمین شدیم.
جیمین:لنتیی
پام زیر موتور مونده بود و خونریزی داشت و درد همه وجودم رو گرفت. جیمین موتورو از رو پام برداشت و دستما گرفت و وادار به دویدنم کرد . رفتیم تو یه فروشگاه و قایم شدیم. هردو نفس نفس میزدیم و از اینکه برای چند دیقه ای گممون کرده بودن خوشحال بودیم و خنده روی چهرمون پدیدار شد(عکس فروشگاه)
(-با مورد مشکوکی برخورد نکردید؟
من با لحن اروم به جیمین گفتم : اومدن دنبالمون
جیمین:اسلحه داری؟
اسلحه توی جیبما بهش دادم . جیمین:اینکه تیر نداره! . شونما بالا انداختم
جیمین:خیل خب باید تک تک یه جوری که بهمون شک نکنن بریم بیرون.اول من میرم چند ثانیه بعدش تو بیا
-باشه
اومد بره که یه لحظه مکث کرد و برگشت بهم نگاه کرد و گفت : اگه اتفاقی افتاد هرجور شده میام پیشت قول میدم!
چی میگفت؟ اگه اتفاقی افتاد؟ مگه قرار بود اتفاقی بیوفته؟ قبل از اینکه چیزی بگم از پیشم رفت.
یه تیشرت مشکی برداشت که کسی بهش شک نکنه ، من ته مغازه قایم شده بودم و اونو با نگرانی نگاه میکردم.
جیمین: این چنده؟ ، فروشنده: ۱۲۰۰۰(😂عکس اسلحه جنی)
همون موقع پلیس داد زد : خودشه... دستگیرش کنینن
نه...، اونا جیمینو شناختن . جیمین از مغازه زد بیرون و با سرعت میدوید نا خود آگاه به سمت در فروشگاه رفتم یه پلیس روی پاهای جیمین نشونه گرفت و تیر زد. جیمین روی زمین افتاد . حواس پلیسا از من پرت شده بود. بیرون مغازه اومدم و با قیافه ای بهت زده و رنگ پریده و قلبی که انگار همون تیری که به پاهای جیمین خورده بود زخمی کرده بود، پلیسارو نگاه میکردم که دستای جیمینو به زور میبستند و جیمین سعی میکرد روی پاهایی که سوراخ شده بود بایسته و از دست اونا فرار کنه ولی اونا ۱۰ نفر بودن و جیمین ۱ نفر و من ... و من کاری از دستم جز تماشا کردن بر نمیومد....
جیمینو بی رحمانه روی آسفالتا میکشیدن و به سمت ماشین پلیسِ مسخرشون میبردن قبل اینکه به ماشین برسن صدای داد جیمین که پر از خشم و بغض و عشق بود توجه همه رو جلب کرد : منتظرم باش برمیگردم پیشت یکم صبر.... قبل اینکه همه کلماتشا بگه پلیسا جلوشو گرفتن توی ماشین کردنش. نه...نه...بزارین جیمین حرفاشو تموم کنه...اون با من بود اون میدونست که من شاهد زخمی شدنش ، زمین خوردنش ، درد کشیدنش و بردنش به سمت مرگش بودم و اون حرفارو داشت برای دلگرمی من میزد ولی..ولی اون مجازاتش اعدام بود...اعدام....! (عکس پلیسا)
۳۰ دقیقه گذشته بود و من همچنان اونجا ایستاده بودم و به خون های جیمین که با بارون قاطی میشد خیره شده بودم. بدنم عرق سرد کرده بود. هنوز توی شک بودم تمام حوادث رو برای خودم یاد آوری و تحلیل میکردم. جیمین بهم گفت برمیگرده فقط باید صبر کنم حتی تا وقتی که موهام همرنگ دندونام بشه گرچه تا قبل از اون دوری جیمین من رو میکشه.....) ( عکسش مرتبط نیست ولی حیفیم اومد نزارم براتون😂 وگرنه دختره اون موقع اسلحه دستش نبود فق تو شوک بوو🙂🖤)
ایسول :کات ، بچه ها کارتون عالی بود بقیش برای فردا
رو به جیمین کردم و گفتم : هیی تو فک نمیکنی من باور کنم که تو تیر خوردی؟
جیمین : بازیگر خوب کارش همینه 😌🤝🏻
سکانس اخر برای من سنیگن بود چون من جیمین رو واقعا دوست داشتم و اینکه حتی این نقش رو جلوی چشمام بازی کنه سخت بود برای همین نیازی به اشک مصنوعی نداشتم و واقعا گریه میکردم.
۱ ماهیی بود که ایسول از من و جیمین دعوت کرده بود تا توی فیلمش بازی کنیم ولی جیمین اولش کاملا مخالف بود ولی به خاطر بدهی های زیادی که بالا اورده بود و من نمیدونستم داره چه غلط میکنه که اینهمه بدهی داشت ، مجبور شد که قبول کنه ولی به شرطی که چهرش پنهان باشه و شناخته نشه برای همین توی فیلم با یک ماسک ظاهر میشد.
صدای ماشین پلیس اومد، حتما برای اینه که توی مکان ممنوعه داشتیم فیلم بازی میکردیم .ولی... ولی چرا جیمین اینقدر پریشون شد ؟ سریع به سمتم اومد و منو کشوند تو یه کوچه تاریک و تو چشام زل زد.
_چتهه؟
عرق سرد میریخت ، با اظطراب بهم گفت : منو ببخش جنی منو ببخش. اگه اتفاقی افتاد فقط منتظرم بمون . من برمیگردم....
شوک زده و نگران بهش خیره شدم.
_چییی داری میگی؟ (عکس پاشین پلیس)
پلیس ما رو دید
_بگیریدش
جیمین سریع از پیشم رفت و با همه توانش دوید و پلیسا هم دنبالش میدویدند.
اون چی مگفت؟ چرا باید اتفاقی بیوفته؟ چرا پلیس دنبال جیمین میدوه ؟ و چرا جیمین فرار میکنه ؟ مگه اون چیکار کرده ؟
نه...نه... اینن.. این امکان نداره . جیمین... جیمین یه خلافکار بود برای همین اصرار داشت چهرش تو فیلم پوشونده باشه تا پلیسا شناساییش نکنن... ولی ولیی اون بیگناهه..ولش کنید...بهش.. بهش تیر نزنید...به دستاش دستبند نزنید... نبردیش....
تک تک اتفاق های فیلمی که بازی میکردیم تو واقیعت در حال رخ دادن بود انگار که فیلم مارو کشونده بود تو خودش و میخواست واقعی بشه
..............۱ ماه بعد............
از این بالا صدای دریا ، موج های آرومش ، هوای خنکش و احساس آرامشی که بین من و جیمین بود ، قشنگترین وایبی بود که همیشه با جیمین احساسش میکردم. ولی اون الان پیشم نبود و هیچ خبری ازش نداشتم...احتمالا تا الان اعدامش کرده بودند... برای همین اون وایب زیبا برام وحشتناک ترین حس رو رغم میزد.
زندگی من قبل از جیمین شاد بود ولی من هرگز از ته قلبم خوشحال نبودم و همیشه توی وجودم یه تیرگی بزرگ وجود داشت که من رو توی خودش غرق میکرد ولی وقتی جیمین توی زندگیم اومد اون سوراخ تاریکو پر کرد و اجازه نداد من رو عذاب بده. ولی بعد از این اتفاق همه وحودم خالی شد و اون سیاهیی همه ی من رو فرا گرفت
دریا زیبا بود به خاطر همین ظاهر فریبندش جنازه صد ها انسان که مثل من از زندگی خسته بودند رو دزدیده بود. من هم میخواستم مثل بقیه جنازمو به دریا هدیه کنم....
لبا.سا.مو کا.مل در ا.و.ردم و اماده شدم که دریا با تموم وجودش من رو به اغوش بکشه پلی که روش ایستاده بودم ۵ متر با دریا فاصله داشت پس همه تمرکزما جمع کردم که همون ۵ ثانیه لذت سقوط رو بچشم.(عکس جنیبالای مل البته یکم ظریفتر در نظر بگیرید😂🥲)
چشمامو بستم و تمرکز کردم من میخواستم زندگیمو تموم کنم چون بدون جیمین ، تنها نقطه روشن زندگیم ، هیچی نبودم.
قبل از اینکه خودمو پرت کنم پایین نفسای سرد یکیو در کنار گردنم حس کردم.
-مگه بهت نگفتم منتظرم بمون؟
اون صدای جیمین بود!
سرمو برگردوندم چیزی که میدیدما باور نمیکردم. اون جیمین بود اون به قولش عمل کرده بود و پیشم اومده بود.
-اینجوری بهم اعتماد داری؟
هنوز نمیتونسم چیزی بگم. فقط به چشماش خیره شده بودم چهرش پر از خستگی بود چهره ای که دنبال ذره ای آرامش بود.
_خب؟ الان که فهمیدی من دقیقا کی هستم حاضری به خاطر من زندگیتو بهم بفروشی و با یه خلافکار زندگی کنی؟
همزمان با اشکایی که از چشمام میریخت لبخند زدم و این نشونه این بود که من میخواستم جیمینو پیش خودم داشته باشم حتی اگه بدترین ادم دنیا باشه!
_حاضری بچم رو به دنیا بیاری....؟
_...آره
.........
(جیمین اون لحظه)
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
👏🏻😊
عررررررز
اوووف پروفایلشووو
😂بله پروفایلماااا
عالیییییی بوددددد❤♥
مرسی قشنگم❤