املی پارت 1

من املی هستم یک دختر 18 ساله من امروز برای اولین بار به دانشگاه می آیم من خیلی دختر وسواسی هستم حتی با یک اشاره واسواسم میگیره

داخل مهوته دانشگاه داشتم راه میرفتم که یک پسری رو دیدم که داشت راه می‌رفت و درس میخوند خودکار خورد به دستم و افتاد زمین همون طور که گفتم من وسواس دارم اعصابم خورد شد با پسره شروع به دعوا کردم

از بچه های دانشگاه شنیدم که اسمش پیتر هست و بچه ی زرنگ و درس خونیم هست اما من هنوزم ازش بدم میومد

از همون روز اول راهمون از هم جدا شد اون از یک راه درس میخوند من از یک راه اون اینطرف حیاط بود من اونطرف اون سمت چپ کلاس می نشست من سمت راست دقیقا 2تا آدم مخالف هم بودیم

اگر دوست داری ادامه ی این داستان و بخونی پیجم فالو کن تا پارت 2 رو بخونی

خدانگهدار تا پارت 2