پرنسس سرخ_13

_یونسوک. #مامان. _یونسوک دخترم وقتشه بیدار شی. #نه مامان هنوز زوده. یه دفعه یه چیزی محکم به کمرم برخورد کرد و باعث شد از روی تخت بیوفتم پایین. کریس رو بالای سرم دیدم. #این چه طرز بیدار کردنه مگه آزار داری ؟ کریس : همینی که هست یالا بلند شو. از کریس بدم میومد ولی با کاری که دیشب کرد هم بیشتر ازش متنفر شدم. به ساعت خیره شدم تازه 6 صبح بود. #امکان نداره. کریس : پاشو باید تمریناتت رو شروع کنی. بالشتمو از روی زمین برداشتم و روی تخت گذاشتم خواستم دراز بکشم که باز با همون چوب زد تو کمرم😂 #مردم آزار😑🔫 بدون اینکه توجه کنه منو انداخت رو کولش و به سمت حیاط رفت. #منو بزار زمین. وقتی رفتیم تو حیاط منو گذاشت زمین و لباسشو تکوند. #هوا سرده چرا اول صبح اومدیم اینجا ؟ کریس : پس چرا من سردم نیست ؟ #چون تو انسان نیستی یادت رفته ؟ تازه فهمید چی گفته ضایع شده😐😂 کریس : بسه شروع می کنیم.

#مگه می خوایم چیکار کنیم ؟ کریس : می خوام ببینم سرعتت چقدره. مثل خنگا بهش زل زده بودم که پوزخندی زد. کریس : بیا مسابقه بدیم. #من هنوز صبحانه هم نخوردم چی میگی ؟ کریس : انقدر بهونه نیار اگه همکاری نکنی... با حرص به قفسه ی سینه اش ضربه ی محکمی زدم که دو سه قدم رفت عقب. #باز می خوای با چی منو تهدید کنی ها خسته نشدی ؟ با بهت بهم خیره شده بود. سوهو : اینجا چه خبره ؟ سهون : باز شما دوتا دعواتون شده ؟ #باشه کریس بیا مسابقه بدیم. بازم کنترل کارام دست خودم نبود. کریس : چی شد نظرت عوض شد ؟ #به تو مربوط نیست.

کنار هم ایستادیم و منتظر سوت شدیم ، وقتی ییشینگ سوت رو زد شروع کردیم به دویدن. فکر نمی کردم انقدر سرعتش زیاد باشه و تند بدوه ، کم کم داشتم ازش می باختم ولی نباید امیدمو از دست می دادم. درسته که اون یه خون آشامه ولی منم پرنسس سرخم پس مطمئنا قدرت من بیشتره. نفس عمیقی کشیدم و سرعتمو بیشتر کردم. در عرض چند ثانیه رسیدم کنارش ، تا چشمش خورد به من تعجب کرد و انگار کلا هنگ کرد چون از حرکت ایستاد. نیشخندی بهش زدم و بی توجه بهش به راهم ادامه دادم و به خط پایان رسیدم. اعضا دورم جمع شدن و با تحسین بهم خیره شدن. کریس : کارت بد نبود. لوهان : حالا می تونی صبحانه بخوری😂 ***

#ببینم سوهو اون حرفی که دیشب زدی راست بود یا داشتی باهام شوخی می کردی ؟ فنجون قهوه رو روی میز گذاشت و با خون سردی بهم خیره شد. سوهو : منظورت ارواح هستن ؟ #آره. سوهو : همش حقیقت داشت. #چطور ممکنه ؟ سوهو : سعی نکن چیزی راجبشون بفهمی یا فضولی کنی چون اونا مثل من و اعضا دل رحم نیستن. یه جورایی از طرز صحبت کردنش ترسیدم. ولی من الان نیمی از قدرتامو کشف کردم پس ارواح هم نمی تونن بهم آسیب برسونن همین امشب می رم ببینم.

فقط 10 دقیقه تا ساعت 9 باقی مونده بود. نفسمو بیرون فرستادم و به سمت جودی رفتم. جودی : مطمئنی که این کار درسته ؟ #آره مطمئنم ، کمکم می کنی ؟ جودی : آره. لبخندی زدم و با دقت تو چشماش خیره شدم و بعد چشمامو بستم و تمرکز کردم. وقتی چشمامو باز کردم تو جسم گربه ایه خودم ظاهر شدم ، جسمم روی تخت افتاده بود بدون هیچ حرکتی. با هزار بدبختی دستگیره ی در رو کشیدم پایین و بازش کردم ولی قبل از خروج از اتاق به ساعت دیواری نگاهی انداختم. تقریبا ساعت 9 شده بود. آروم پنجه هامو روی کف راهرو به حرکت در اوردم و شروع کردم به راه رفتن. خیلی عجیب بود امشب دیگه اون سر و صدا های عجیب و غریب به گوش نمی رسید. رسیدم به اتاق ته راهرو که قفل بود و به زور ازش اویزون شدم. ~داری چیکار می کنی ؟ با وحشت به سمت صدا برگشتم که با یه دختر با لباس های پاره پوره و موهای نامرتب و پوست رنگ پریده مواجه شدم. ~ببینم تو واقعا یه گربه هستی ؟ نمی دونستم باید چیکار کنم فقط سعی داشتم مثل یه گربه ی عادی رفتار کنم😂 یه دفعه فرشته های نجاتم بله دیگه پت و مت (چانیول و بکهیون) ظهور کردن😂😂 چانیول : اااا تو اینجایی داشتیم دنبالت می گشتیم😂 ~مگه یادت رفته از الان تا ساعت 6 صبح مالک اینجا من و هم نوع هام هستیم ؟ چانیول منو بغل کرد و پرتم کرد سمت بکهیون😂 بکهیون : چرا اما این گربه ی شیطون از قفسش فرار کرده بود ببخشید دیگه مزاحم نمیشیم😂

خب مثلا چی بگم😑😂🔫 خسته نباشی ناظر جان هر موقع بررسیش کردی بیا بگو من بررسیش کردم😂