زندگی سیاه پارت ۳ 💔💔

جیمین : گرفتمش و بردمش ، گذاشتمش تو ماشینم . بردمش بیمارستان . ( تو بیمارستان ) دکتر : شما کی ایشون میشید . جیمین : اممم دوست پسرشم . ( جیمین بد 😑 ) دکتر : ایشون از بچگی غده ی خیلی بدی توی سرشون داشتن و فقط ۶ ماه دیگه زندن 💔

جیمین : با حرف دکتر احساس کردم که یکی با چاقو زد تو قلبم 💔 جیمین : چ....چ..چییی گفتید ؟ دکتر : متاسفم 😞 جیمین : نشستم زمین و شروع به گریه کردن کردم . چرا اخه میحواستم بهش اعتراف کنم دوستش دارم 😭😭😭

هه جین : با حس سر درد بیدار شدم .‌ با نوری که بالا سرم بود فهمیدم اینجا بیمارستانه 🏥 . به اطدافم نگاه کردم که یه پسر‌ روی صندلی نشسته بود و زیر چشاش پف کرده بود . معلوم بود داشت گریه میکرد ( هه جین بیشور نگا کن اشک پسرم روو در اوردی 😡 هه جین : ببند نویسنده خانم 😑 من : 😐😶 )

هه جین : دقیق تر به چهره ی نگاه کردم و و دیدم که اون جیمین بی تی اسه 😳 ولی اخه چرا باید اون اینجا باشه ؟ ( چون دلش برات سوخت 😐 ) سعی کردم اتفاقات دیشب رو یادم بیاد ( منحرف نشید 😂 ) داشت میومد .غش کردم و یکی منو گرفت . یعنی اون منو گرفت 😳

اینم از پارت سوم 🤩 تا پارت های بعد بای بای

🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰