دوستی بی انتها۲

از زبون نویسنده :ات خوابش برو و سرش رو روشونه تیهونگ افتاد تیهونگم از خدا خواسته سرش رو سر ات گزاشت رسیدن تو اتوبوس معلم:خب بچه ها دونفر دونفر تو اتاقا هستین هتل دوتا تخت دونفره پس نگران نباشید خب .........و ات و تیهونگ باهم تو یه اتاق ات :آه من نمیخوام تیهونگ :از خداتم باشه وباهم میرن تو اتاقشون ات:ای بابا اینجا که فقط دوتا تخت یه نفره داره تیهون به بین بالشت بینمون میزارم دس تیهونگ :خودم میدونم و رفتن به خوابن .(شبه ) صبح موقع صبحانه

ات : آخ جون شیر موز کوک: واسه منه همشون ات:نخیر و سریع حمله میکن به شید موزا و دوتا بر میدارن قیافش اینجوری بود 😑😑تیهونگ :بس کنید دیگه معلم: خب بچه ها قراره بریم کمپ بزنیم هم اتاقی ها باهم کمپ میزنن ات:اینم شانسه من دارم تیهونگ :همینو بگو ات:🙄😩

از زبون ات و تیهونگ داشتیم راه میرفتیم تو جنگل تا چوب پیدا کنیم که بله .....ما گم شدیم ات:همش تقصیر توی ته:به من چه هالا باید سعی کنیم زنده بمونیم که صدای ترسناکی میاد ات می‌چسبه به ته و میگه میشه فعلا دی عوامل رو بزاریم کنار ته: باشه پس دوست تا ابدات:یا فقط ۲ روز و بهم می‌خندن بارون داشت شروع می‌شد پس بدو بدو دست در دست هم میدون سمت جایه کمپ و کمپ رو پیدا میکنن کوک: شما کجا بودید جیمین: میدونی چقدر نگران بودیم. ......اِ شما دست در دست همین چرا ات:دوست شدیم کوک : درست شنیدم دوتا دشمن دوست شدن ات:آره حسود و دوباره میفتن دنبال هم

جیمین : ببینم بهش گفتی ته:نه هنوز بعد جشن فارغ‌التحصیلی میگم جیمین :موفق باشی ته : امید وارم صبح موقع صبحانه تو اتاق ات:اوپا بیا ست کنیم من یه هودی آبی دارم که دوتا اسپرته ته : باشه و میپوشه میرن پایین همه نگاه ها رو اونا بود کوک:باز این دوتا اومدن ات: حسود کوک : هی من دوست تو بودم ولی هیچ وقت اینو به من ندادی (شاد بگید انقد زود اینا باهم دوست شدن ولی نه یه اتفاقی افتاده که بعدن میگم )ات:دوست نداشتم کوک :باهات قهرم ات:بهتر جیمین: بس کنید دیگه سرم رفت ات و کوک باهم باشه

آنچه خواهید خواند دلم براش تنگ شده گذاشتم تو خونت رفته پیدات میکنم متاسفم

به نظرتون ادامه بدم یا نه خوبه چیزی کم داره بگید و بیشتر حمایت کنید