
هاااااییییی به داستان عشق بورزید تا خدا ز شما خشنود گردد ...لایک کن دیههه
پوق پام کج شد نزدیک بود با مخ برم تو دیوار که خداروشکر نرفتم😐😹سرمو تکون دادم و دستی ب صورتم کشیدم و رفتم تو اتاقم.حدودا نیم ساعتی گذشته بود که بیکار تو اتاقم نشسته بودم پاشدم تا یکم اتاقمو بگردم که یهو حس کردم پاهام بی جون شد و پوق اینبار دیگه جدی جدی با مخ رفتم تو زمین و بعد از چند ثانیه همجا مث جهنم سیاه شد
💜از زبان جونگکوک🖤 خواستم ا/ت رو اذیت کنم و حدودا نیم ساعت بیکار ولش کردم حوصلش سر بره(دادا هی بزار استخدام بشه بعد کرم بریز کوک:تو ببند خودم:هعییی تو ام بد رفتاری میکنی اصن دیگه قهرم کوک:بیا برو داستانو بنویس انقد ز.ر نزن خودم:دارم برات تو بزار)
فک کنم دیگه گناه داره برم یکم مشغولش کنم یکاری بدم دستش ...توی سالن داشتم به سمت اتاقش میرفت چه یهو ی صدا اومد😐انگار یکی خورد زمین ...بعد از چند ثانیه شونه ای بالا انداختم و رفتم ب سمت اتاقش که دیدم ش...ت ا/ت بیهوشیده😐🥲هنوز یروز نیومده گند زد که ...ازونجایی که بیمارستان دورو ور شرکت نبود بغلش کردم و بردمش پیش تهیونگ که یکم تو پزشکی مهارت داشت (نکته:تهیونگ تو شرکت کار میکنه)
طبق معمول جین هو پیشش بود😐 جونگکوک:تهیونگ جان پلیز دو دیقه دست از سر این جین هو بردار بیا اینو خوبش کن تهیونگ:به به این دختر خانم کیه؟ایشالا که بانیمون دلداده ب ی دختر هوم؟ جونگکوک:ببند این قراره عضو جدید باند بشه ..البته فک کنم تهیونگ با اشاره گفت بزارش رو تخت گوشه اتاق و گغت:چی تو این دختر دیدی که اوردیش جونگکوک:والا چند تا از کارکنا راجبش تحقیق کردن بنظر میاد بدرد این کار میخوره جین هو:والا خیلیییی خوشگله اینو ب عنوان مافیا ام نیاری باید باش قرار بزاری😹🤭 جونگکوک:ده ببند دختررر تهیونگ:عه بهوش اومد مث اینکه فقط قندش افتاده بود
💜از زبان ا/ت🖤اینجا جهنمه؟عه نه مث اینکه بهشته چون یه فرشته جذاب بالا سرمه جونگکوک سری تکون داد و گفت:فرشته چیچیه منم رییست جینهو و تهیونگ ام اون پشت ریز ریز میخندیدن ا/ت تا اینو شنید مث چیییی بلند شد و گفت ببخشید رییس وایییی گند زدمم جونگکوک:دوباره امروز داری گند میزنی شنیدم فقطم پیش من گند میزنی پیش بقیه جوری رفتار میکنی هرکی ندونه فک میکنه مافیا ای ا/ت:ببخشید رییس ..من صبح چون عجله داشتم صبحانه نخوردم و وقتی چیزی نمیخورم خیلی زود میترسم و صبح از دادتون ترسیدم و...
که انگشتشو گذاشت رو لبم :هیششش فهمیدم ...ولی یادت باشه هیچی مهم تر از خودت نیست حتی کارت که یهو جینهو از کنار کوک رد شد و زد بهش و کوک افتاد روم و ل...با...مو...ن بهم برخورد کرد...جین هو:اوخ ببخشید حواسم نبود...تهیونگ ام ازونور چند تا عکس گرفت 😹(خدایی دمتون گرم جین هو:ما اینیم دیه😹😌)و دقیقا تو همون لحظه در باز شد و...(ارهههه ریو جا حساس کات کن برگشتههه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایی داستانت عالیه
عاشقش شدم 😍
واییییی که عالی مینویسی
خیلی هم زود میزاری نمیزاری داخل خماری بمونیم مرسی و عاشقتممممم😍❤❤❤
عرررر مرسییی خیلییی با کامنتات انرژی میگیرممم🥺🫂🖤
قربونت برم
واقعا خیلی خیلی عالییییی مینویسی ❤😍
نریی هققق🥺🖤🫂
❤💜
یااا جان منننن جا حساسسس کات نکنن
عالییی بیددددددددددددد
ععررر خعلی خوف بیدهههههه
خوبیش ب همونه😹
تنک
پس پارت بعد کوووو🚶😐👣
خواهرم بمولا منم مث شما امتحان دارم بیکار ننشستم گوشه خونه که😹...الان میزارم
عالیییییییییی💃😂
جچ: جیمین😂✋🏻
میسسییی
من نمیدونم درس گفتی یا غلط😹🙄
منم نمیدونم😌
افرین😹🙄
عالی بود
پارت بعددددددددد
ج. چ: یه ادم😂🎍
میسیی😹💕
فردا حتما میزارم
واهااااییی جرررر🤣🤣