اومدم با پارت سوم🖤❤️🖤❤️🖤❤️
نامجون گفت خب بریم راه افتادیم دم پاساژ گفتم جدا شیم هر کس بره خرید کنه نیم ساعت دیگه بیا اینجا نامجون گفت باشه. راستش برای این پیشنهاد دادم چون میخواستم بفهمه برای فردا چی میگریرم فردا تو طنم ببینه😝😝 خب شروع کردم به گشتن لامصب همه ی لباس ها قشنگ بود همه رو میخواستم گفتم بهتره زیاده روی نکنم اگه کارم تو بیگ هیت جور نشه باید خونه اجاره کنم . نیم ساعت بعد👣نامجون گفت:اومدی بیا بریم دیر نشه بچه ها گفتن باید زود برسیم من گفتم باشه دویدم نامجون داشت با تعجب بهم نگاه میکرد گفتم بدو دیگه بعد خندید اونم دوید👣 رسیدیم خونه منو نامجون چون دویده بودیم از خستگی ولو شدیم رو مبل تهیونگ برام آب آورد و گفت خرید کردی گفتم آره. چون داشتیم نفس نفس میزدیم منو نامجون جین گفت:فکر کنم پیاده رفتید چین همه به جز تهیونگ خندیدن😂😂😂 منو نامجون رفتیم تو اتاق هامون تا لباس تو خونه ای به پوشیم همون راحتی بعداز اینکه لباسمو عوض کردم تهیونگ در زد گفتم بفرمایید . داشتم مو هامو شونه میکرد نشست رو تخت بعد بهم نگاه کرد چه موهای لختی داری گفتم:به بابام رفتم. همون لحظه یاد مامانم بابام افتادم گفتم ای وای. این همه مدت گوشیم تو حالت هواپیما بوده معلوم نیست چقدر نگرانم شدن اصلا این همه مدت اونا رو فراموش کردم با گوشیم نشستم بغل تهیونگ رفتم به تماس هام سر زدم دیدم نزدیک ۵۰ بار بهم زنگ زدن بهشون زنگ زدم تا یک بوق خورد مامانم برداشت...
الو سلام کجایی صد بار زنگ زدم بر نداشتی نگرانت شدم گفتم :سلام مامان ببخشید گوشیم تو حالت هواپیما بوده معذرت میخوام گفت :عیبی نداره تو هتلی گفتم:نه اتفاقی یکی از دوستام رو دیدم اومدم خونش . برای این نگفتم خونه ی بی تی اس هستم چون ازشون متنفره و از پسرا خوشش نمیاد😐 گفت:اهان از طرف من ازش تشکر کن راستی کاری چیزی برات جور نشد گفتم:چرا یک کمپانی هست میرم اونجا ببینم چه کاری بهم میدن تازه مامان یک کمپانی معروف هست ولی نمی شناسی گفت :اهان خدارو شکر من دیگه قطع میکنم مزاحم نمیشم خداحافظ.تهیونک گفت :چی شد گفتم :هیچی گفتم خونه ی دوستم هستم نگفتم خونه ی بی تی اس ام چون از شما ها بدش میاد😑 تهیونگ داشت میو مد جلو منم میرفتم عقب انقدر رفتم عقب که....
........
چسبیدم به دیوار تهیونگ اومد جلو دستشو گذاشت رو دیوار بالای سرم بعد گفت توهم مثل مامانت از ما بدت میاد؟گفتم:چرا چرت و پرت میگی معلومه که از شما ها خوشم میاد گفت :ثابت کن منم گفتم:اگه ازتون بدن میومد از همون اول از اینجا میرفتم و اصلا باهاتون حرف نمیزدم بعد سرمو خم کردم از پایین دست هایش رد شدم بعد گفتم اگه کاری نداری بیا تو پذیرایی😏 بعد با من اومد بیرون نشستم بغل جیمین.جیمین:یک چیزی در مورد تهیونگ میخوام بهت بگم تهیونگ شنید بعد جیمین گفت:خب . تا اومد یک چیزی بگه تهیونگ گفت چه خبرا جیمین جیمین گفت هیچی داشتم میگفتم تهیونگ گفت:گشنتون نیست جیمین گفت :نه ممنون تهیونگ تو رو تهیونگ گفت: جیمین میشه من جای تو بشینم جیمین از اینکه تهیونگ میپرید وسط حرفش ناراحت شد گفت باشه بیا کشتی منو😤منم خندم گرفته بود 😂😂😂
خب دیگه وقت خوابیدن بود من رفتم تو اتاقم تو تخت دراز کشیدم تو گالریم داشتم عکس هامو نگاه میکردم که رسیدم به عکس خودم و بهترین دوستم واقعا دلم براش تنگ شده بود تمام خاطرات خوبمو با اون ساختم نزدیک ۱۳ سال هست که دوستم هست رسیدم به یک ویدیو منو اون بودیم که با اهنگ بی تی اس رقصیده بودیم همون لحظه گریم گرفت😢ویدیو رو تو اینستاگرام گذاشتم و زیرش نوشتم بهترین دوستم دلم برات تنگ شده چه روز های خوبی داشتیم به یادت هستم هنوز داشتم گریه میکردم بقیه از زبون تهیونگ💜رفتم تو اینستاگرام یک سر برم تو پیج او ن خوشگله اسمش رو سرچ کردم اومد درخواست دادم که فالوش کنم قبول کرد رفتم تو پست هاش یک ویدیو دیدم که اونو یک دختری داشتن با اهنگ دینامیت میرقصیدن متن زیرش رو خوندم خیلی غم انگیز بود...
حتما ناراحت هست برم یک سری بهش بزنم بقیه از زبان خودم(شما)💙💙 داشتم گریه میکردم که یکی در زد اینقدر ناراحت بودم که جواب ندادم ولی معلوم بود صدای گریم دارد بیرون هم میره در باز شد تهیونگ بود اومد تو گفت اخه یک دلتنگی گریه نداره که گفتم حس میکنم ازم ناراحته که بعد از ۱۳ سال دوستی صمیمی ولش کردم اومدم کره تهیونگ گفت به جای گریه کردن چرا بهش پیام نمیدی. راست میگه چرا به فکر خودم نرسید اشک هامو پاک کردم و نشستم رو تخت تهیونگ هم اومد پشتم نشست و دستاشو انداخت رو شونم و بغلم کرد داشت به چشم هام نگاه میکرد و لبخند میزد منم همینطور😍😍
رفتم تو پی وی اش بهش سلام کردم همون موقع جواب داد گفت کجایی دلم برات تنگ شده گفتم من اومدم کره گفت آفرین دختر پس بالاخره تونستی بری خارج زندگی کنی گفتم تازه اولاشه تو کجایی؟ گفت من اومدم آلمان گفتم باریکلا پس واجب شد بعداً یک سری بهت بزنم گفت در خدمتم بانو تهیونگ داشت پیام ها رو میخوند و میخندید😂😂 بعد دوستم گفت دیگه کاری نداری اینجا نصفه شبه باید بخوابم شب بخیر منم شب بخیر گفتم ...
تهیونگ داشت میرفت بخوابه که بهش گفتم میشه امشب رو پیش من بخوابی گفت باشه هر طور راحتی تو تخت دراز کشیدم منم بغلش کردم خوابم برد خدای چطوری قبول کرده بودم که همچین پیشنهادی رو دادم 😳 صبح شد تهیونگ سمت چپ تخت بود منم سمت راست یکم چرخیدم و بعد با کله از تخت افتادم پایین همون لحظه تهیونگ پاشد چیه ؟ چی شده ؟ پاشدم گفتم هیچی من فرو پاشیدم😂😂 تهیونگ رفت تو اتاقش تا بقیه نفهمن شب پیش من خوابیده.
خب پایان این پارت منتظر پارت ۴ باشید💜💜
نظر فراموش نشه💙💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
من منتظر پارت بعدم
🥰😇🥰😇🥰😇🥰😇🥰😇
ممنونم از نظرات امید دهنده ات پارت بعدی یک ۵ روزی هست تو صف هستش💜💜💜
عالی بود واقعا حرفی ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود
💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍