(شروع فصل 3) عشق سیاه و قرمز34♥️🖤

از زبان مرینت: آدرین گفت:نه هیچ وقت نگو تازه هنوز معلوم نیست که🙂بعد هم تو پرستار بچه هستی منم که نمیتونم پدر خوبی باشم من اصلا از بچه داری نمی‌دونم😢گفتم:نه اصلا اینطور نیست عزیزم💓در اتاق را زدن گفتیم: بفرمایید تو🙃🙃همه یک دفعه دورم جمع شدن نزدیک بود سکته کنم😬😬😬«نویسنده:واییی بدبخت مرینت😂» یک عالمه سوال پرسیدن😰به آدرین گفتم: آدرین من نمیتونم داد بزنم بگو تمامش کنن🥺🥺 به نشانه ی چشم سرش را تکان داد🥺🙂گفت:بسه بسه دیگه،مرینت نمیتونه این همه سوال رو یک جا جواب بده بعد نیاز به آرامش داره😕😤(نویسنده: آدرین جان میشه بگی الان داد زدی یانه،با زبون خودت داری میگی به آرامش نیاز داره😑 آدرین:وایییی🤐) همه رفتن بیرون آدرین داشت می‌رفت که گفتم: آدرین وایسا🥺 گفت:بله عزیزم؟گفتم: آدرین مدرسه چی مدرسه رو چیکار کنم؟🥺 گفت:نترس من درستش میکنم❤️این را گفت و رفت بیرون 🙃

یکم خوابیدم ولی باز هم همان خواب را دیدم که پیشه آدرین بودم😭به پرستار گفتم به آدرین بگن بیاد(نویسنده:الان تو داستان ظهر هست😁)از زبان آدرین:خواب بودم که تلفنم زنگ خورد،وایی این مقع زنگ میزنه😡دیدم از بیمارستانه😨سریع جواب دادم.گفتن مرینت می خواد من را ببینه😕 رفتم بیمارستان پیشه مرینت🙃 سلام کردم. سلام کرد و با گریه گفت: آدرین این خواب معنیش چیه که من هر دفعه که میخوابم باید این خواب را ببینم😭😭 گفتم: دوباره😨گفت:آره😭😭اصلا یک خواب خوش برام زیادی هست کلان🥺 رفتم پیشش نشستم گفتم:چشمات رو ببند و بخواب با خواب روبه رو شو تا تمام بشه🙂گفت:چی من من نمی،پریدم وسط حرفش گفتم:میتونی توی خواب هم فکر های خوب به فکرت میرسه🥺 گفت: باشه😭🥺‌دوباره خوابید ولی من نرفتم🙃سرم را گذاشتم رو تخت و خوابیدم☺️ از زبان مرینت در خواب:«دخترکفشدوزکی:بیفانا گربه سیاه را آزاد کن😢 هرچه قدر میدویدم از آنها دوباره دور میشدم که فهمیدم یویوم را بردارم و گربه سیاه را آزاد کردم گفت: ممنون بانوی من،من همیشه بهت اعتماد دارم🙃وناپدید شد و صورت استادفو آمد و گفت:اینم یک آزمون دیگه که برنده شدی بدون با هوش خودت میتونی حافظه ی من رو برگردونی☺️بیدار شدم دیدم آدرین سرش را گذاشته رو تخت و خوابیده☺️ نفس عمیقی کشیدم😄

از زبان آدرین:بیدار دیدم مرینت داره بیرون را نگاه می‌کنه نور هم افتاد بود رو صورتش خیلی خوشگل شده بود😍 پاشدم رو تخت نشست،مو هایش را دادم کنار(مو های مرینت باز بود😍) گفت:خوب خوابیدی عزیزم؟❤️ گفتم: آره تو چی تونستی به خوابت غلبه کنی؟ گفت:آره تونستم نجاتت بدم استادفو آمد و گفت این یک آزمون دیگه بود که تونستم ردش کنم و گفت که با هوش خودم میتونم حافظش رو گردونم🙃 گفتم:خوب دیدی بانوی من،دیدی میتونی و ب.غ.ل.ش کردم🥺 گفت: خیلی د.و.س.ت.ت.د.ا.ر.م😘گفتم:منم همینطور🙂دکتر آمد داخل گفت:خانم آگراست میتونن مرخص بشن👨🏻‍⚕️

گفتم:الان میام کار های ترخیص را انجام بدم🙂 دکتر رفت.مرینت گفت:آ.آد.آدرین دکتر چی گفت😳 گفتم: مرخص کردنت تعجب داره😶 گفت:الان دکتر گفت خانم آگراست😳 گفتم:آره،گفت:آخه هنوز من آگراست نشدم🤭😅 گفتم:میشی😄 گفت:آره خیلی هم دوست دارم بشم🤭 گفتم: ایشالا به زودی میشی🙂گفت: لحظه شماری میکنم🙃گفتم:همچنین☺️ رفتم کار های ترخیص را انجام دادم.

مرینت را مرخص کردن من به مرینت گفتم: مرینت من فکر میکنم لایلا این کار را کرده😡 گفت:از کجا معلوم شاید یکدیگر باشه🤷🏻‍♀️ گفتم:آخه شنیدم که داشت می‌گفت مرینت اسپارو جونت برای خودمه.گفت:میریم دوربین مداربسته اتاقم رو چک کنیم☺️ گفتم: مرینت چرا الان داری میگی اتاقت دوربین مداربسته داره😬😬 گفت: ببخشید یادم رفت بگم😓😓 گفتم:ایراد نداره عزیزم😘 رفتیم خانه ی خانواده ی اسپارو🙃🙃🙃

تمام شد🙃یک چیزی من دیگه اصلا نمیخوام نظر یا لایک کنید بای