
رمان با تو شاید بی تو هرگز یه رمان درامیونیه و از سال اول شروع میشه شخصیت های اصلی یعنی دراکو و هرمیون توی خونه هاشونن و از از اینجا داستان شروع میشه.
دراکو: توی اتاقم روی تختم نشستم داشتم فکر میکردم فردا باید می رفتیم کوچه ی دیاگون، چون امسال سال اول هاگوارتزه منم مطمئینن توی اسلایدرین می افتم. بابا میگه هری پاتر معروفم امسال میاد هاگوارتز میگه باید باهاش دشمن باشد چون دشمن اسمشو نبره دیگه! اما من می خوام باهاش دوست بشم ولی خوب اون شاید که نه حتما می افته توی گریفندر. فک کنم توی هاگوارتز دوستام فقط کراب، گویل و پانسی باشن آخه کراب گویل که محافظن پانسیم که دوست خانوادگیمونه.
هرمیون :توی هال پیش مامان و بابا نشتم. داشتیم فیلم میدیدم که یوهو یه جغد قهوه ای خوشگل از توی پنجره اومد تو خونه. و یه نامه انداخت رو سر بابا. بابا مامه را باز کرد. هرچی بیشتر میخوند قیافش بیشتر متعجب می شود. مامان گفت : چی نوشته هارمونی(اسم بابای هرمیون )؟ بابا که هنوز متعجب بود گفت : چی...... چیزی گفتی آیلان؟ (اسم مامان هرمیون ) مامان گفت : بله! این تو چی نوشته؟ بابا:هرمیون جین گرنجر ساکن............ شما به مدرسه ی علوم و فنون هاگوارتز دعوت شدید! لطفا در تاریخ اول سبتامبر در ایستگاه کینگز کراس بی آیید باتشکر "آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور" مامان : این یعنی چی؟ بابا: نفهمیدین؟ یعنی اینکه هرمیون یه جادوگره! من و مامان همزمان: چییییییییییییی؟؟؟؟
دراکو: امروز می خواستیم بریم کوچه ی دیاگون. آپارت کردیم من و مامان باهم و بابا تنها. اول رفتییم گرینگوتز. من علاقه نداشتم با مامان و بابا برم پس همونجا موندم. چن دیقه بعد خانواده وارد شدن. معلوم بود ماگلن. یه آقا یه خانم و یه دختر بچه ی خوشگل. خانم آقاعه رو تن تا پول ماگلی شون رو به گالون سیکل و نات تبدیل کنن. یوهو به دختر گفتم :سلام مشنگ زاده. دختره : سلام. مشنگ زاده؟ دراکو:به کسی که والدینش مشنگه مشنگ زاده می گن. دختره : مشنگ؟ دراکو: ولشکن من دراکو مالفوی ام یه اصیل زاده. دختره : منم هرمیون گرنجرم. خوشبختم. دراکو: ماله چه مدرسه ای هستی؟ هرمیون:هاگوارتز. دراکو:منم. نمیدونم چرا ولی یه حسی به این دختره داشتم. ولی اون یه گندزاده اس. بابام بفهمه با یه گندزاده حرف زدم می کشتم. یوهو مامان و باباش اومدن و گفتم : هرمیون می بینم دوست پیدا کردی. بهتره بریم و وسایلت رو بخریم. باید بریم دندون پزشکی. هرمیون : باشه مامان. خدافظ دراکو. دراکو: خدافظ رفتن همون موقع مامان و بابا هم اومدن و رفتیم و وسایل مورد نیاز رو خریدم.
هرمیون:تبق گفته ی نامه باید بریم کوچه ی دیاگون به هر سختی که بود کوچه ی دیاگون رو پیدا کردیم. اول رفیم بانک جادوگرا که اسمش گرینگوتز بود. مامان و بابا رفتن تا پولشون رو به پول جادوگری تغیر بدن. یه پیر خوشگل مو بلوند اونجا بود. یوهو بهم گفت:سلام مشنگ زاده. هرمیون: سلام. مشنگ زاده؟ پسره:به کسی که والدینش مشنگه می گن مشنگ زاده. هرمیون : مشنگ؟ پسره : ولش کن اسم من دراکو مالفوی یه اصيل زاده. هرمیون :اسم من هرمیون گرنجره خوشبختم. دراکو:مال چه مدرسه ای هستی؟ هرمیون: هاگوارتز. دراکو: منم. پسره باحالی بود ازش خوشم اومد. مامان و بابا اومدن. مامان گفت:هرمیون می بینم دوست جدید پیدا کردی. بهتره بریم. فردا باید بریم دندون پزشکی. هرمیون :خدافظ دراکو دراکو:خدافظ بعد رفتیم و بقیه وسایل رو خریدیم و رفتیم خونه.

⚡اینم پارت اول رمان ⚡ ببخشید کم بود دفعات بعد بیشتر میشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)