میراکس معجزه آسا قسمت۳

مرینت به هوش اومد و دور و بر رو نگاه کرد و گفت آخیش همش یه خواب بود که تیکی گفت مرینت حالت خوبه یانه مرینت گفت زیاد خوب نیستم احساس میکنم بدنم میسوزه چطور؟

تیکی هم صفر تا صد همه چی رو تعریف کرد قیافه ی تیکی: 😊 قیافه ی مرینت : 😲😐😜😁💖 مرینت گفت: پس تمام مدت آدرین کت نوار بوده

فردای آن روز 🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 مرینت داست وسایلاشو جمع میکرد( مرینت رفته مدرسه و زنگ آخر به صدا در آومده) که آدرین اومد بالا سرش و گفت: سلام مرینت خوبی؟ مرینت سرخ شد و گفت: کی؟ چی؟ کی؟ من؟ کجا؟ کو؟ ادرین خندید و گفت میای بریم بستنی فروشی آندره؟

آدرین خندیدو گفت بریم بستنی فروشی اندره؟ مرینت سرش و به نشانه ی تایید تکون داد رفتند و بستنی خریدن داشتن میخوردن که کاگامی اومد و به اندره گفت ی بستنی با طعم نعنا و پرتقال مرینت و ادرین کنجکاویمون گل کرد از زمین بلند شدیم از زبان مرینت: همه جا سیاه شد و افتادم

از زبان آدرین: مرینت ی لحظه افتاد بردمش بیمارستان

مرینت بی هوش شد

از زبان آدرین: مرینت بی نوش شد بردمش بیمارستان بعد یک ساعت دکتر اومد و گفت: مورد خاصی نیست فقط بدنش افت کرده

رفتم پیش مرینت رو صندلی و گفتم : مرینت من د..... مرینت دستش رو گذاشت روی لب آدرین و گفت هیس بزار ادامشو من بگم دوست دارم

یک دفعهـــــــــــــــــــ......

خدا نگه دار