
ببخشید طول کشید پارت ۱۵ خوردش به امتحانات و من درسم سنگین بود حالا این پارت ۱۶
مرینت و امی و جاکو راه افتادن و توی راه کلی چیز عجیب دیدن انگار که توی دنیای خودشون نبودن مرینت چشم اش به یک موجود عجیب خود که توی صحرا بود اون حیوون خیلی شبیه کفتار بود اما جالب اینجا بود که با دیدن مرینت و امی و جاکو ترسید و کنار سنگ کنارش رفت و پوست اش با سنگ هم رنگ شد که انگار دیگه اونجا نیست مرینت از جاکو پرسید اون چه حیوونی است جاکو گفت اون یک کافینتور است مرینت پرسید کافینتور چیه جاکو گفت یک حیوون باستانی که توی صحرا زندگی میکنه و رنگ اندازه و شکل اش قابل تغییر است مرینت و امی خیلی تعجب کردن و به راه خودشون ادامه دادن تا به پیش لاکپشت برسن توی راه امی پرسید که این لاکپشت چجور موجودی است جاکو گفت اون کسی است که باعث زنده بودن تمام حیوان ها توی صحرا است مرینت پرسید یعنی چی جاکو گفت اون یک دشت رو به وجود آورد و هرکس خسته و گشنه و تنشه بوده و به اونجا میرسیده کمک میکرده تا خستگی و گرسنگی و تشنگی اش بر طرف بشه و میفرستاد اش که بره تا اینکه لیدراگروس پدیدار شد هیگها سعی کرد تا شکست اش بده چون اون 99 تا از گروس ها رو نابود کرده بود اما لیدراگروس رو خیلی قوی بود و قدرت تمام حیوانات دور خودش رو جذب کرد و هیگها رو شکست داد تا اینکه هیگها حاضر شد از قدرتش بگذره تا همه رو نجات بده و قدرتش رو داد و تمام گروس ها رو به داخل معجزه گر ها فرستاد امی پرسید این ماجرا مال چه زمانی است جاکو گفت ۵۰ هزار سال پیش مرینت گفت یعنی قبل از اینکه معجزه گر ها کشف بشه جاکو گفتش اون معجزه گر ها برای اینکه گروس ها نتونن ازشون خارج بشن نیمی از قدرت گروس ها رو میگرفتن و به هولدر هاشون میدادن تا تبدیل بشن بعضی از گروس ها هولدر ها رو شرور میکردن و باعث میشدن تغییر کنن مرینت گفت عین گابریل جاکو گفتش اینها به کنار بعد از اون نه هیگها و نه هیچکدوم دیگه از اون نگهبان ها دیده نشدن چون اونها پنهان شده بودن من هم یک روز نقشه جنیکا رو نگاه کردم و دیدم که لاکپشت کجاست. بریم به فردا ...
یک روز از سفر اونها گذشته مرینت و امی خسته هستن اما چون کوتوله یک چوب دستی جادویی داشت میتونست روی هوا حرکت کنه امی به کوتوله گفتش تو چرا باید پرواز کنی و آب ها و غذا ها رو بخوری جاکو هم گفتش دارم شما رو قوی تر میکنم امی گفت با گشنه موندن و تشنگی جاکو گفتش برای اینکه کمتر تشنه بشید مرینت هم گفتش گشنگی چی جاکو گفت باید دنبال غذا بگردید یا تحمل کنید یا غیر از این دو مورد بمیرید همون موقع بود که زمین شروع به لرزیدن کرد جاکو به امی گفتش تبدیل بشه و مرینت رو با خودش ببره یک جایی که در دید نباشن امی پرسید چرا جاکو گفت زود باش امی هم گفت باشه و تبدیل شد و مرینت رو سوار خودش کرد و رفت یک دو سنگ بزرگ که دیده نشن اما جاکو اونجا موند امی وقتی به اونجا رسیدن به حالت عادی برگشت و با مرینت جاکو رو نگاه کردن دیدن که یک دفعه زمین سوراخ شد و یک مار بزرگ ازش اومد بیرون جاکو چوب دستی اش رو چرخوند یک یک اژدها ساخت و اون اژدها با ریمپو شروع به جنگیدن کردن رمپو شکست خورد و آسیب زیادی دیده بود و داشت میمرد امی نمیتونست تحمل کنه بابت همین به سمت ریمپو دوید و قبل از رسیدن به ریمپو تبدیل شد به گرگ سفید و رفت سمتش هیچ راهی نبود که بتونه ترمیم اش کنه امی از جاکو پرسید چجوری میتونه ریمپو رو درمان کنه جاکو گفت چرا امی هم گفت که وقتی جنگیدن ریمپو رو دیده یاد خواب های بچگیش افتاده که ریمپو پشت اون بوده و داشتن باهم با بقیه میجنگیدن جاکو یک محفظه بهش داد و گفت که روی دکمه ای که کنار دستش است رو فشار بده و سر محفظه رو به سمت ریمپو بگیره امی هم اینکار رو کرد و ریمپو رفت توی محفظه ...
امی از جاکو پرسید این محفظه چیه جاکو گفت این محفظه جیجکو است که موجوداتی که به داخلش میرن تو مدت زمان کم زخم هاشون ترمیم میشه و میتونن استراحت کنن امی خیال اش راحت شد و به سمت لاکپشت اونها حتی شب هم دست از راه رفتن نکشیدن با اینکه گشنه و تشنه بودن اونها فردا صبح مرینت دید که کمی جلو تر یک دشت بزرگ است جاکو گفتش بلاخره به دشت رسیدیم امی و مرینت با سرعت زیاد به سمت اونجا دویدن چون گرسنه و تشنه بودن جاکو هم خودش رو به دشت رسوند و دید مرینت و امی دارن آب و میوه میخورن برای همین تنها رفت تا لاکپشت رو پیدا کنه اون رفت و رفت اونجا یک کوه بزرگ بود که از بالاش آب به پایین میریخت یا در واقع یک آبشار بود جاکو تعجب کرده بود نمیدونست باید چکار کنه اومد که به سمت مرینت و امی بره که یک دفعه چوب دستیش شروع به لرزیدن کرد جاکو اون رو ول کرد و چوب دستی سریع به طرف آبشار رفت جاکو یادش اومد که چوب دستیش از لاک اون لاکپشت ساخته برای همین چوب دستیش داره به سمت لاکپشت میره اون دنبال چوب دستی رفت به سمت ابشار و از سطح آبی که از کوه به پایین میومد رد شد و یک دفعه کوه شروع به لرزیدن کردن صخره ها شروع به ریختن کردن و کوه به آرومی شروع به بالا رفتن کرد زیر کوه چهار پای کته کلفت بود جاکو فهمید که لاکپشت بزرگ اونجا پنهان شده تا کسی دستش به اون نرسه سی ثانیه گذشت که امی و مرینت اومدن اونجا و دیدن یک لاکپشت که روی لاک اش یک کوه است اونجاست امی سریع تبدیل شد که لاکپشت بهشون آسیبی نرسونه لاکپشت رو به جاکو کرد و گفت تو کی هستی و چجوری تیکه ای از لاک منو پیدا کردی جاکو خودش رو معرفی کرد و گفت ضعیف ترین و تنها سرباز جنیکا است ...
لاکپشت گفت از من چه می خواهید جاکو گفت که چه اتفاقاتی افتاده و لاکپشت گفت شما باید با جانفیلو بجنگید و باید دعا کنید فانتالو شما رو گیر نندازه جاکو گفت که ما باید اون رو به پیش هیگها ببریم تا معجزه گر اش رو درست کنه لاکپشت دانا گفت باشه اما باید قبلش مطمعن بشم که آدم بدی نیستی اون سه سنگ به سمت جاکو برد و گفت زیر یکی از اینها نقشه جایی است که جاکو در اونجاست و دو سنگ دیگر زیرشون پوچ است جاکو سمت راستی رو انتخاب کرد و نقشه زیر اون بود لاکپشت نقشه رو به جاکو داد و به آرومی به سمت مرینت و امی رفت امی ترسید و فکر کرد که اون می خواهد به اونها آسیب برسونه برای همین بهش حمله کرد لاکپشت هم پاش رو روی زمین کوبید و امی بین زمین و هوا موند و نمیتونست حرکت کنه لاکپشت به سمت امی رفت مرینت ترسید و نمیدونست آیا تبدیل بشه یا نه دید که لاکپشت داره با سمت امی میره برای همین تبدیل شد و طبق حرف فینوز لیدراگوس اون رو در بر گرفت لاکپشت هم ترسید و اتفاقی یک طلسم رو اجرا کرد و تمام هیولا هایی که از گروس ها متنفر بودن رو به اونجا آورد اونها با دیدن لیدراگوس خیلی ترسیدن چون لیدراگروس قوی ترین شون است و فیگها داشته ازش شکست میخورده و از ته قدرت اش استفاده کرده و اون رو توی معجزه گر اش گیر بندازه اونها میترسیدن که با اون بجنگن اما چون اونها از تمام گروس ها بدشون میومد برای همین متحد شدن و به لیدراگروس حمله کردن لیدراگوس از قدرت t خونین استفاده کرد و همه رو یکجا کشت و رفت تمام معجزه گر هاشون رو برداشت و قدرتشون رو جذب کرد و قوی تر شد ...
و اکپشت به امی گفت که میتونه جلوی لیدراگوس رو بگیره اما به کمک نیاز داره امی اول برای رفتار اشتباه اش معذرت خواست لاکپشت گفتش الان وقت این حرف ها نیست امی گفت یک کمکی همراهش داره لاکپشت گفت کی امی گفتش رامپو لاکپشت گفتش اون کجاست امی محفظه رو از پشت کمربند اش در آورد اما مشکل اینجا بود که بلد نبود چجوری در محفظه رو باز کنه لاکپشت هم نمیتونست جاکو هم بین زمین و آسمان بعد از ضربه لاکپشت مونده بود و نمیتونست حرکت کنه لاکپشت گفتش حالا مهم نیست میشه دو نفری هم شکست اش بدیم امی گفتش باشه و از گرگ سیاه به گرگ سفید تبدیل شد لاکپشت گفت چجوری تونستی اینکار رو انجام بدی امی گفتش ماجراش طولانیه لاکپشت دستش رو گذاشت روی معجزه گر امی و محدودیت های معجزه گر اش رو نابود کرد امی پرسید چکار کردی لاکپشت گفت محدیدت معجزه گر ات رو برداشتم و الان نیتونی هر قدرتی رو که بخواهی خلق کنی و از اون استفاده کنی اما بعد از اینکه یک قدرت خلق کنی و به حالت عادی برگردی تا یک روز نمیتونی تبدیل بشی امی قبول کرد لاکپشت گفت یک گوی درست کن که بتونه خاطرات مرینت رو بهش نشون بده اگه این کار رو کنی مرینت از لیدراگوس خارج میشه و من میتونم شکست اش بدم امی گفت چشم و رفت یک گوی درست کرد و اون کاری که لاکپشت گفت رو انجام داد و مرینت رو از لیدراگوس خارج کرد لاکپشت لیدراگوس رو از پشت گرفت و داشت به زمین میکوبید اش که یک دفعه یک دریچه باز شد و جینکا به درون لیدراگوس رفت و لیدراگوس یک هولدر داشت و جنیکا چون قوی بود لیدراگوس به نهایت قدرت اش رسید و لاکپشت رو به سمت دیگری پرت کرد (اون دریچه از دو روز قبل باز شده بود اگه یادتون باشه مرینت یک دریچه باز کرد و جنیکا رو به دو روز بعد فرستاد)
باز هم شرمنده که طول کشید تا پارت بعد بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای خیلی خوب نوشته بودی تا کلش رو نخوندم نگذاشتم کنار
مرسی
ادامه اش رو هم بزارم؟
آره حتما ادامه اش بده خیلی خوبه حیفه ادامه اش ندی
اولین نفری کع این رو میگه
و چون بلاخره یک طرفدار گیر آوردم چشم رو تخم چشمم
واقعا؟ ولی داستانت که خیلی خوبه
♥♡
اگه کامنت های داستان هارو میخوندی متوجه میشدی بچه ها خوششون نمیاد یا از من خوششون نمیاد
نه کامت ها رو نخوندم یکم گیج میشی اولش ولی وقتی کامل بخونن میبینن که در واقع اصلا این طور نیست
داستان هم گاهی یکجا جا مونده مثلا انجام میشه است رو نذاشتم و این خودش یک سوتیه ولی خب درستش دارم میکنم پارت بعدی کوتاهه تا تابستون که دستام باز بشه بیشتر بنویسم ممنون طرفدار داستان شدی
نه مشکل زیاد مهمی نیست عالیه داستانت
شمارو چی داری اگه داری التماست میکنم بهم بده
بگو بهش میگم
چی بگم فقط شمارشو میخوام خودم گوشی ندارم راستی یه نفر به اس سامان گفته که تو امیری و علی از تستچی رفته و اکانتش رو داده به امیر
سامان؟
باورم نمیشه برگشته و ابنکه دیگه بهم پیام نده
خب ممنون که تا اینجا کمکم کردی و بهت احترام میزا را مو دبگه بهت پیام نمیدم
ببخشید
ممنون من دیگه هیچ کاری با امیر ندارم
سلام از امیر چه خبر خبری ازش داری
عاجی کمیک میراکلسم رو ببین 😍😍😍💙
چشم حتما
لطفا فتلو کن
ممنون.فالویی😁💙
میشه پیج ام رو تبلیغ کنی
علی رفتی دیگه ؟!
تا امشب هستم
علی فردا امتحان دارم ترم
لطفا بیا آسوده خاطر بدم امتحانم رو
این چیه ؟
اینی که دادی
جیمیل علی هست ؟
خب ؟
ببخشید دیشب کلا سر درس بودم
آها
خوبه
علی
بهش بگو
بی معرفتی !
چرا آخه
چیشده
من حرفی زدم که باعث شده برنجی ؟
آغا چاخان به درد خودت میخوره
اصل قضیه چیه بگو
هیچی نیست
علی
بله
علی !
علی بره ؟
چرا آخه ؟
چیشده مگه ؟
بهش بگو بیا هلنا کارت داره
تو از کجا دونستی که میخواد بره ؟
شمارش داری ؟
به علی بگو بیا هلنا نگرانته
بگو