مریتا یه نفس عمیق کشید و گفت باشه میمونم ولی آخه من که شمارو خوب نمیشناسم وی گفت من تهیونگ هستم مریتا:خوشبختم (این یه تیکه از زبان نویسنده بود)(از زبان مریتا)تهیونگ دستشو گذاشت روی پیشونیم همون موقع سرفم گرفت : آهو آهو آهو (سرفه) آهو آهو گفت:خوبی؟ گفتم : نه انگاری بعدش همه جا تاریک شدش دیگه چیزی نفهمیدم 😴(از زبان تهیونگ) مریتا یک دقیقه افتاد زمین رفتم سمتش ولی تب کرده بود و حالش اصلا خوب نبود سوار ماشینش کردم و به سمت بیمارستان حرکت کردم****🏥(رسید)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
عاالللیی بود
🌙 محشرررررررررررررررررررررررررررررررر بودددددددد (*♥ω♥)
🌙 پارت بعدددددددددددددددددددددددددددددددددددد 😍😍😍
🌙 راستی میدونی من ناظر این پارت از داستانت بودم ؟(⊙_☉)
خیلی ممنونم که منتشرش کردی عزیزم❤
مرسییییییی❤❤❤❤❤😊😔😊😊
🌙 خواهش میکنم به عنوان یه ناظر وظیفه بود ❤(^³^)
🌙 خواهش میکنم ❤❤
🌙 میشه اجی بشیم ؟ 乂❤‿❤乂
اسم من سونیا هست و دوازده سالمه (。・ω・。)
باشه آجی شیم❤
من بارانم و ۱۰ سالمه😅
خوشبختم آجی❤
🌙 منم خوشبختم اجی ❤
🌙 سن مهم نیست
پارت بعدو هم گذاشتم
🌙 مرسییییییییییییییییییییییییییییییی ♥🌷
میدونم این پارت خیلی مسخره بود 😔
🌙 مسخره ؟╯(°Д°╯)
🌙 محشرررررررررررررررررررررررررررررررر بوددددددد 乂❤‿❤乂
اسم بالای زن عموم اصغره
دیگه همچین حرفی نزنیااا خو؟؟؟
باشه❤