
سیلام من اومدم با پارت پنجم بخونید و لذت ببرید این پارت هیجانی و عاشقانه هست پس اگه نخونید از دستتون رفته و نظر هم یادتون نره☺️❤
از زبان مرینت 👈 گفتم: آ.. آد... آدرین؟! تو... کت نوار بودی؟ آدرین گفت: مر... مرینت.. تو بانوی منی؟ هردوتا مون بهم زل زده بودیم با خودم گفتم وای یعنی آدرین تمام مدت عاشق من بود و من باهاش بد رفتار کردم و ردش کردم! خدایا بگو این یه کابوسه! الان فکر میکنه او کسی که دوست داشتم تمام این مدت لوکا بوده! و هیچوقت نزدیکم نمیشه!😢(نویسنده:آره دیگه عشق رو دسته کم بگیری همین میشه😐😅مرینت:تو ساکت شو ببینم چه خاکی تو سرم شده بعد!😑) همین جوری که داشتم با خودم فکر میکردم ماریا گفت: بهتره من برم شما باهم کلی حرف دارید... و تبدیل شد و رفت منم پشت سرش داد زدم نه واندر وومن نرووو!( نویسنده:نرو نمیتونی طاغت بیاری نروووو😆 مرینت: ای درد😐) و برگشتم و به آدرین نگاه کردم با ناراحتی گفت: میدونم که دوسم نداری مرینت خوش به حال کسی که دوستش داری... گفتم نه این درست نیس! من.. از اولین باری که... دیدمت... دوستت داشتم... ولی چون تو با کاگامی بودی...فکر کردم دوستش داری... گفت: از روی ناچاری رفتم پیشش تو هم رفتی پیش لوکا میدونم.. من آدم نفرت انگیزی ام گفتم: نه اتفاقا من آدم نفرت انگیزی ام که نتونستم احساس واقعیم رو بهت بگم.... گفت ولی الان مهم اینکه که به هم رسیدیم الانکه فهمیدم تو مرینتی بیشتر عاشقت شدم..اومد و بغلم کرد منم بغلش کردم و گفتم دوستت دارم آدرین❤ گفت من بیشتر... ساعت پنج افتخار میدی با هم بستنی بخوریم؟ وای باورم نمیشد میرم با آدرین بستنی بخورم گفتم معلومه که میام! به کت نوار تبدیل شد و گفت پس ساعت پنج میبینت بانوی من❤👋
از زبون آدرین👈 به خونه رسیدم و به پلگ گفتم وای خدا پلگ باورت میشه عشق زندگیم مرینته و میرم باهاش بستنی بخورم 😍 پلگ گفت: آره اونم بد نیست ولی بهتر از اون بوی کممبر های منه به به! گفتم: اولن بوی مرینت صد هزار برابر بهتر از اون کممبرته دومن باید کمک کنی تا یه هدیه ی عالی براش پیدا کنم میخوام بستنی خوردنی بهش بدم پلگ همین طور که دهنش پر بود گفت: بز.. ار.. بخو.. رم.. بعد به نشانه ی تایید سرم رو تکون دادم و باخودم فکر میکردم چی بهش بدم که هم خاص باشه هم خوشش بیاد؟ شاید اگه برم بیرون یه چیزی ببینم و تصمیم بگیرم چی براش بخرم پس تبدیل شدم و وقتی رفتم بیرون به حالت عادی برگشتم...
از جلوی اکثر مغازه ها رد میشدم چیزی خوبی براش پیدا نکردم اما تو ویترین مغازه ی طلا فروشی یه گردنبند به شکل یه قلب کوچولو که الماس هم روش داشت نظرم رو جلب کرد رفتم تو مغازه تا بخرمش وقتی فروشنده داد تو دستم تا نگاهش کنم دیدم قلبه باز میشه! خیلی قشنگ بود امید وار بودم مرینت از این خوشش بیاد وقتی رفتم خونه گردنبند رو باز کردم یه عکس کوچیک از مرینت این ور قلب و یه عکس از خودم اون یکی ور قلب چسبوندم ساعتو رو نگاه کردم ده دقیقه به پنج مونده! بابام اجازه نمیداد برم بیرون پس باز تبدیل شدم و رفتم پیش آندره بستنی فروش مرینت هنوز نیومده بود پس بستنی رو گرفتم و نشستم رو نمیکت و منتظر شدم بیاد بعد از چند دقیقه مرینت بدو بدو اومد و نفس زنان گفت: سلام... ببخشید... دیر.. شد... مجبور شدم... با بابام.. برم شرکت.. و... تو براش طرح انتخاب.. کنم ببخشید.. از زبان مرینت👈 آدرین گفت خسته نباشی خب به بابات حق میدم چون سلیقه ی تو بی نظیره😉سرخ شدم و گفتم اوه میبینم بستنی رو هم گرفتی! گفت آره بیا تا آب نشده بخوریم باهم بستنی و خوردیم و کلی حرف زدیم باهاش بودن واقعا دلچسبه... بهم گفت مرینت یه چیزی برات دارم.. و دستشو کرد تو جیبش ...
و یه گردنبند خیلی خوشگل در آورد! انداخت دور گردنم و دیدم قلبه باز میشه و توش عکس دوتا مون بود! واقعا خوشگل بود😍😍گفت قول بده هیچوقت هیچوقت درش نیاری گفتم تا وقتی که زنده ام این تو گردنمه آدرین ممنونم❤ همو بغل کردیم و غروب آفتاب رو تماشا کردیم... از زبان لوکا👈 امروز طبق معمول داشتم از کلاس موسیقی میرفتم خونه که مرینت رو نمیکت دیدم که نشسته بود دستمو بردم و بالا خواستم صداش کنم اما تنها نبود آدرین هم پیشش بود! آدرین اونجا چه غلطی میکنه؟! مگه کاگامی رو دوست نداشت؟ چرا مرینت چیزی بهم نگفته؟ اعصابم حسابی بهم ریخت نمیخوام بزارم آدرین مرینت رو دوباره عذاب بده پس یه نامه نوشتم و تو فرصت مناسب بدون اینکه بفهمه بهش میدم و بعد باهاش تسویه حساب میکنم....
از زبون کاگامی 👈 از اینکه آدرین ترکم کرد یه هفته ای میگذشت خیلی دل تنگش بودم برا خندیدن هاش اخم هاش همینطور که داشتم تو پارک راه میرفتم و با خودم فکر میکردم آدرین رو نیمکت دیدم که یه دختری رو بغل کرده بود... قسم میخورم اگه بفهمم اون دختری که زندگیم رو ازم گرفته کیه زندیگش رو نابود میکنم!(یعنی همون سر به ریزش میکنم😶) برگشتم و دیدم اون مرینت بود... بلاخره انتخابشو کرده بود اما دیر عیبی نداره مرینت انتقام خودم و آدرین رو ازت میگیرم (قسمت آخر رو یواش زیر لب گفت) برگشتم و خواستم برم و به یه دختر خوردم قیافه اش آشنا بود گفتم جلوتو نگاه کن! بهم گفت میخوای از مرینت هانی بل انتقام بگیری؟ گفتم تو دیگه کی هستی؟ گفت من لایلا ام و منم میخوام ازش انتقام بگیرم پس کمکت میکنم گفتم معامله ی خیلی خوبیه لایلا....
از زبون مرینت 👈داشتیم با آدرین غروب رو تماشا میکردیم و همو بغل کرده بودیم وای بهترین لحظه ی عمرم بود واقعا به واندر وومن مدیونم که ما رو به هم رسوند😍همین جوری که داشتم فکر میکردم یهو آدرین گفت وای مرینت ببخشید من باید برم از بابام هم اجازه نگرفتم... و بلند شد گفتم یعنی به خاطر من بدون اجازه ی بابات اومدی بیرون🥺... گفت آره برا لیدیم هر کاری میکنم😉فردا تو مدرسه میبینمت!... 👋 و دوید... گفتم بابت این روز عالی ممنونم فردا میبینمت👋 یه لحظه ایستاد دست تکون داد بعد رفت و منم رفتم خونه...
از زبون ماریا 👈 ساعت شش و نیم بود و من هنوز تو اتاقم داشتم دور خودم میچرخیدم و به مرینت و آدرین فکر میکردم شاید نباید هویتشون رو فاش میکردم.... یا شاید فقط مال آدرین رو میکردم.... پینکی گفت چرا انقدر نگرانی ماریا؟ تو کار درست رو انجام دادی! مطمئن باش اتفاقی نمی افته... گفتم اتفاقا من اصلا نگران حاکماث نیستم!...فقط نگران افراد دور و برشون هستم که بخوان رابطشونو بهم بزنن همین کلویی! میتونه کاری کنه که اونا دیگه همو نبینن!...( کم زر بزن دیگه😐) گفت ببین اگه افراد دور و برشون بهشون حسودی میکنن مشکل خودشونه و درضمن..... گفتم آره من نمیزارم اتفاقی بی افته ممنون پینکی! گفت منظور من این نبود که!....... صبح روز بعد زنگ آخر مدرسه..... از زبون آدرین👈
امروز اصلا حواسم سر کلاس نبود همش نینو میزد به دستم و یه ریز میگفت: کم به مرینت نگاه کن... چرا داری نگاش میکنی؟... چته آدرین؟ خوبی؟.... مرینت چی داره طلسمی چیزی شدی؟ چته تو امروز؟(نویسنده:آخه به تو چه بزار به مرینت فکر کنه دیگه😑 نینو:من باید بگم به تو چه دوست خودمه 😡😐نویسنده: نه من باید بگم به تو چه شخصیت داستان خودمه😝)منم میگفتم: به خدا چیزی نیس... یه چیزی میخوام بهش بگم همین.... آره تو خوبی😐... هیچی... بلاخره این کلاس هم تموم شد و زنگ خورد بعد کلاس اومدم پیش مرینت داشت وسایل هاشو جمع میکرد گفتم:بانوی من امروز... یهو ماریا اومد و گفت راستی مرینت... اوه ببخشید آدرین حرفت رو قطع کردم ادامه بده☺️ آب دهنم رو قورت دادم احساس کردم گرمم شده😓 و به مرینت گفتم: مرینت امروز میای پارک تا باهم.... بقیه ی جزوه هارو بنویسیم؟ مرینت گفت حتما آدرین 😘و با ماریا رفتن بیرون.. وای چرا وقتی ماریا رو میدیدم این طوری میشدم😖خب حالا ولش بهتره برم خونه... از مدرسه اومدم جلوی مدرسه شلوغ بود منتظر بادیگاردم بودم که یهو.... از زبون لوکا👈 جلوی مدرسه منتظر فرصت مناسب بودم نامه رو بزارم تو کیف آدرین که یهو فرصت مناسب جور شد کیف آدرین از دوشش افتاد منم نامه رو بدون اینکه بفهمه گذاشتم تو کیفش و رفتم... از زبون آدرین👈یهو کیفم افتاد رو زمین و بعضی از وسایل هام ریخت زود جمعشون کردم و دیدم بادیگاردم اومد سوار ماشین شدم و به خونه رفتم....
رفتم خونه وسایل هامو ریختم تا ببینم وقتی کیفم افتاد چیزی گم نشده که یه کاغذ دیدم فکر کردم ورقه ی امتحانه بازش کردم با یه دست خط بدی روش نوشته بود: ساعت چهار و نیم تنها بیا به این آدرس.. تاکیید میکنم تنها بیا یعنی میتونه از طرف کی باشه؟ خیلی خب الان کم مونده به چهار نیم میرم اونجا تبدیل شدم و رفتم.... نزدیک های اون محل به حالت عادیم برگشتم یه جای ترسناکی بود همه جا پر زباله بود رو دیوار ها نوشته بودن: برگرد... دور شو... آره با تو ام!..😟 داخل شدم صندلی ها پخش و پلا بودن و یه میز زنگ زده بود گمونم قبلا اینجا کلاس بود یهو متوجه یه نفر شدم اون گوشه نشسته بود برگشت...اون... لوکا بود!!! گفت سلام آدرین....گفتم لوکا اینجا چیکار میکنی؟ گفت هیچی خواستم چند کلمه حرف بزنیم بگیر بشین... نشستم ادامه داد نیستی خیلی وقته ندیدمت از مرینت چه خبر؟ گفتم مرینت؟ منظورت چیه؟ بلند شد داشت می اومد به سمتم و گفت: خوب میفهمی منظورم چیه!....
خب دوستان امید وارم خوشتون اومده باشه حتما نظر یادتون نره و منتظر پارت بعد باشید😘❤ تا نظر ندید پارت بعد رو نمیزارم😊👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
متشکرم❤🙂
خدا به خیر کنه
ادرین عاشق شده
نهههههههههه
لیدی بیچاره
طفلک مری
نویسنده.!
جان نویسنده😂😂😂
ممنون که داستانو خوندی❤
عالییییی بوددد😍😍😍
ممنونممممم😍😘❤
دوستان پارت بعد اومد برید بخونید😃😁
عالییییییی و قشنگگگگگ بود🤩🤩💞💞💞
خیلیییی ممنونم😃💖
عالی منتظره بعدیم
ممنون🖤🤍 گذاشتم تو برسی هاست☹️
خیلی خوب بود 👌
مرسی لطف داری💛
عالیه خیلی خوبه
ممنون ❤🖤
چرا جای حساس کات کردی😥😭😂پارت بعد زود😗😍عالی بود❤
گفتم یکم طرفدار بیشتر بشه😆پارت بعدی رو هم شروع به نوشتن کردم😊 ممنون خوشگلم داستان من پیش مال تو هیچه❤❤
نه داستان شما یک چیز دیگس❤😉
لطف داری عزیزم 😍❤حالا بقیه اش مونده😆
عالییی بود
مرسی عزیزم 😍❤