یک روز سوکجین با دختر / پسرش 3/1

گایز این داستانم 7 ورژن داره که هر کدوم مال یکی از اعضاس حالا داستان ها همه درمورد یک اعضا با دختر یا پسرشونه لطفاااا ناظر منتشر کن چیز بدی نداره

از زبان ا/ت : مامانم مریض شده بود باید میرفتم پوسان . ... . جونگ هو رو چیکار کنم ؟ اخ سوکجین هم وقت نمیکنه مراقبش باشه اوففف .. . حالا با جین حرف میزنم ... . پس چرا جونگ هو نیومد همه بچه ها از مهد کودک در اومدن .. . چند دقیقه صبر کردی .. . با خودت هی میگفتی چرا نیومد ؟؟؟؟ ( دخترتون ۶ سالشه ) پیاده شدی رفتی داخل مهد .. . در اتاق مدیر زدی .. . بعد از شنیدن صدای گریه ی جونگ هو سریع در رو باز کردی تند تند رفتی سمتش دو زانو نشستی جلوش معلمش کنارش بود .. . بقلش کردی : عزیزم چیشده ؟؟ منو ببین .. . جونگ هو : اوما هق .. . هق اوما بقلش کردی و بلند شدی .. . از معلش پرسیدی دخترم چیشده ؟؟؟ .. . معلم : خانم کیم یک لحظه غافل شدیم .. . ام .. دخترتون دوید افتاد به خدا نا حواسمون بود .. . ا/ت : اینجوری .. . اگر سرش کاری میشد چی ؟؟ اصلا من کنار بیام با شما ، جواب باباشو کی میده ؟

معلم : درسته ما باید حواسمون میبود .. . عذر خواهی میکنم . . ... ا/ت : ممنونم .. . خدانگهدار و بیرون اومدی .. ‌ . در ماشین رو باز کردی و جونگ هو رو گذاشتی داخل ماشین و نشستی پشت فرمون .. . جونگ هو همینطور گریه میکرد .. . یهو گوشیت زنگ خورد .. . جین بود جواب دادی .. . ا/ت الووو‌ .. . جین : سلام بیبی .. . چطوری .. . کجایی ؟ ا/ت : سلام چاگیا خوبم مرسی .. ‌. تمرینت تموم شد ؟ جین : اره .. . ام . . ا/ت صدای گریه ی جونگ هو میاد چیشده ؟؟؟ ... ‌ . ا/ت : اه.. . هیچی میگه بستنی میخوام الان مغازه دور و بر نیس .. ‌ . جین : گوشیو بده بهش من میدونم دخترم واسه خوراکی گریه نمیکنه .. . ا/ت : ام .. . جین بعدا تماس بگیر الان پشت فرمونم .. . جین : بهونه نیارررر گوشیووو بدش .. . ا/ت : خب چرا داد میزنی ؟؟ .. . گوشیو دادم جونگ هو گفتم باباته .. . جونگ هو دماغشو بالا کشید .. ‌ . جونگ هو : سلام اوبا خسته نباشی ..‌. جین : سلام ورلد واید بیوتی من چطوری ؟ .. . جونگ هو : خوبم .. . جین : چرا گریه میکنی قشنگم ؟ .. . جونگ هو مکثی کرد به مامانش نگا کرد .. . توهم فقط از اینه نگاش کردی .. ‌ . جین : لازم نیس از مامان بپرسی .. . جونگ هو : هیچی نشدم فقط یکم خوردم زمین .. .

جین : باشه اومدم خونه میبینم چیکار شدی گوشی بده مامانی خوشمل من .. . تو گوشی گرفتی .. . با لحنی سرد گفتی : بله .. . جین : که بستنی میخواست .. . یکبار دیگهه بره اون مهد کودک تقصیر توعههه فهمیدددی ؟؟؟ گوشیو قطع کردی ..‌ . هوفف بچس دیگه میخوره زمین .. . جونگ هو : اوما نباید میگفتم ؟؟؟ .. . تو جواب ندادی .. . جونگ هو : اوما از دستم عصبانی ای ؟؟؟ بازم سکوت کردی .. . رسیدین خونه .. . پیاده شدی درو باز کردی برای جونگ هو .. . نمیتونست راه بره بقلش کردی درو قفل کردی .. . اومدی داخل درو بستی در اتاق خوابش رو باز کردی گذاشتیش رو تخت کمکش کردی لباس های فرمش رو در بیاره .. . پوماد زدی روی پاش و بستی پیشونیش رو بوسیپی و گفتی بخواب عزیزم و اومدی بیرون .. . از دست جین عصبانی بودی . .. یکم نشستی برای اینکه لج جین در بیاد زنگ زدی یکی از دوست های صمیمی پسرت بیاد .. . داشتین حرف میزدین تقریباً ساعت سه بود که زنگ در خورد .. . جین بود درو باز کردی دوباره مشغول حرف زدن با دوستت شدی که در باز شد ... . جین داد زد : چاگیاااا .. . چیزی گرفته بود لبخندش دلنشین بود اما تا تو و دوستت رو دیگه لبخندش پرید ... .

سلام سردی کرد و خوراکی هارو گذاشت تو اشپزخونه .. . رفت لباس هاشو عوض کنه که در اتاق خواب جونگ هو باز شد بدو بدو کرد سمت باباش که پاش درد گرفت و گریه کرد سریع رفتی سمتش جین هم اومد دوتاتون به خودتون افتاده بودین هی ازش می‌پرسیدین حالش خوبه .. . دوستت اومد نزدیک و گفت : ا/ت ممنونم چه دعوتم کردی ولی من باید برم دوست دخترم منتظرمه .. . اقای جین از اشنایی باهاتون خوشبختم .. ‌ . جونگ هو خداحافظ عمو بعدا همپ میبینم و گونه ی جونگ هو رو بوسید و بقلت کرد معلوم بود جین عصبانیه... . خداحافظی کرد و رفت .. . جین ، جونگ هو رو بقل کرد رفت داخل اتاق خوابش و توهم دنبالش رفتی اما درو روت بست ... . واقعا که تو مامانشی رفتی آشپز خونه برات گل خریده بود لبخندی زدی و گذاشتیش توی آب که جین بی اعتنا از کنارت رد شد .. . و اب خورد .. . توهم محل ندادی نشست و تلویزیون رو روشن کرد رفتی کنارش .. . ا/ت : باید برم پوسان مامانم حالش خوب نیس .. . باید یک دو روزی از جونگ هو مراقبت کنی .. . ( عکس ا/ت و جونگ هو در ادامه هست )

اگر خوشتون اومد لایک کنید و کامنت بذارید حداقل بازدید ها باید بالای 50 باشه لایک بالای 20 و اگر حمایت نشه ادامشو نمیذارم

💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞