
😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁
غروب بود . همه در اتاق اریا نشسته بودند سکوت عجیبی در اتاق حکم فرما بود ... واضح بود چیز عجیبی درحال وقوع است .. هرکدام از انها یک تکه از این پازل هزار قسمت را در دست داشتند اما هرگز فکر نمی کردند روزی رازهایشان را بازگو کنند
چند ساعت قبل .....:(اسم اون مکان و اسم این کتاب .... سیرک مردگانه )...رابین با ترس به میزش خیره شد . چشمانش تار میدید با شنیدن این نام مثل چند سال قبل مثل ان شب صدای درون سرش به سراغش امده بود ... به ان شب فکر میکرد به ان شب ترسناک :( داداشی من اونو توی قبرستون دیدم یه جای بزرگ بود روی دیواراش نوشته های عجیبی بود ..
یه چیزی روی زمین دیدم روش نوشته بود .. سیرک مردگان ، میترسم اگه به کسی دربارش چیزی بگم فکر کنن دیوونم )... ان شب با شنیدن ان کلمه از سارا رابین با صداهای ترسناکی روبرو شد و امروز ان صداها پس از سالها بازگشته بودند :( نا بودش کن ، نابودش کن اون نمی تونه از تو برتر باشه اون چنین اجازه ای رو نداره ).........( محض اطلاع ژانر داستان از تخیلی به ترسناک تغییر نکرده 😅)
ناگهان صدای بلندی اورا از رویا بیرون کشید . صدای شکستن شیشه ی پنجره ......الکس در اتاق را زد . ظرفی پر از کوکی های داغ در دستش بود با دیدن سکوت بچه ها شیرینی ها را گذاشت و به سرعت از انجا رفت . چند ساعت قبل ...
اریا به روی زمین افتاد . ارورا از جایش بلند شد :( اریا حالت خوبه ؟) ... اشک در چشمانش جمع شده بود :( چرا .. چرا اینقدر ناراحتم ، چرا اینقدر درد داره )...یکدفعه چشمم به سارا خورد . سارابا گلدان سنگی کنار پنجره به شیشه کوبید و شیشه با صدای بلندی شکست ،
سارا به سرعت سرجایش نشست اما دستش زخمی شده بود . ان روز هیچ کدام از انها نمی خواستند تنها باشند پس به بهانه ی تحقیق برای پروژه ی جدیدشان در خانه ی اریا جمع شدند .
غروب شده بود و یک ساعتی می شد که انها در سکوتند .. :( من .....هیچی ولش کن )
این داستان ادمه دارد...
ببخشید که بازم کم بود سعی میکنم دفه ی بعد بیشتر بذارم و اینکه ازین به بعد تا قسمت جدیدمنتشر بشه من قسمت بعدیو میزارم برای بررسی
دوستون دارم مرسی که خوندین بای بای 😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خودم تو کف قسمت ۱۰ موندم 😵 چرا ثبت نمیشن این تستا 😑 دارم میمیرم 😭😱
منظورتو عالی رسوندی 😉
بچه ها یه سوال چرا کسایی که داستان منو می خونن انقد کمن ؟ 😐 ینی داستان من انقد بده که با اینکه به فصل دومش رسیدیم هیچ کس نمی خونه کلا همین شما ده بیست نفرین 😑 البته خیلی دوستون دارم ولی بگین ببینم ینی انقد بد مینویسم 🤨 ؟ لطفا صادقانه جواب بدین
نه خیرم 😐هیچ ام بد نمینویسی عالی مینویسی اصلا ادمو غرق داستانت میکنی🥺من که خوشم میاد ازش خیلی هم خوشم میاد ازش
ببین یه چیزی درمورد تست ها الان من یکی رو میشناسم داستان هاشو کوتاه مینویسه هر روز هم یه پارت از داستانش میاد😐بعضی روزا حتی دوتا یه امتحانی بکن کم بنویس شاید تایید بشه بعد از اون طرف که کم مینویسی تعداد پارت هارو ببر بالا آخه این جوری به قول خودت پدر مون در میاد که همین طوری زمان تایید شدنش بره بالا😐💔
ممنون ❤ من کم میذارم ولی زیاد الان تا قسمت ۱۰ رو گذاشتمتو بررسیه ولی نمیاد 😶
دیر به دیر که خیلیا سه ماه یه بار میذارن ولی ممنون که نظرتو برام کامنت کردی 😘
خیلی عالی بود..
ولی کم ..ولی مشکلی نیست منتظر بعدیم
بله کم بود ولی فکر منم بکنین دستم فلج شد 😅 و ممنون که داستانو خوندی و نظر دادی 😘
عالییییییییی
😘😘😘😘😘😘😘
هیچ وقت فکر نمی کردم این جمله این داستان ادامه دارد رو که تو تستام می نوشتم
چقدر اذیت کننده است
عالی بود
😂 ممنون