
داشتم از جنگل و هواش لذت میبردم که نگاهم به تام و چشمای آبیش افتاد. چشماش برام آشنا بود.. ولی بش فکر نکردم.. من: تام؟ تام: چیه؟ من: تا حالا شده از چیزی بترسی؟ یا اشتباه فکر کنی؟ تام: راسش ..من ..از..اینکه.. آدمی که بهش اهمیت میدم..بهم اهمیت نده و ازم متنفر باشه میترسم.. اشتباه؟ راسش ..من خیلی نمیتونم فرق خوب و بد روتشخیص بدم.. من: خب ..خوب و بد دو چیز متفاوتن.. پس تشخیصشون آسونه.. تام: تو نمیدونی .. درک نمیکنی.. من:چرا؟ تام: چون توزندگیم نبودی.. میدونی .. من کیم؟ من: نه.. تام: پس چرا باهام دوست شدی؟ من: حسم میگه که.. تو آدم خوبی هستی:) تام: اگه بدونی من کیم چی؟ من: من منظورم درونته .. تام: درون من ..چیزی به جز تاریکی نیست.. من:.. خب.. یه سوال دیگه.. تام: چی؟ من: تا حالا شده ع.ا.ش.ق. بشی؟ تام: تو شدی؟ من: هزار بار.. تام: ع.ا.ش.ق. کیا؟ من: کیا نه ..یه نفر ..من هزار بار ع.ا.ش.ق. همون یه نفر شدم.. تام: چقدر اون یه نفر خوش شانسه:) من: ولی ..اون آدم بدیه.. یه ع.و.ض.ی. و .. تام یهو انگار یه سطل آب سرد ریختن روش.. حسابی گیج و ناامید بم نگاه کرد .. تام: و؟ من: راسش من ازش ن.ف.ر.ت. دارم.. ولی د.و.س.ش.م. دارم ..اما .. دلم نمیخواد اینجا باشه.. یا ببینمش.. تام: اگه اون بخواد چی؟ من: نه.. من نمیخوام.. تام: خب ..بیا بریم دوباره تو کلبه حرف بزنیم.. من: باشه بریم^^
از ذهن تاد: دست آمیتی رو گرفتم و مجبورش کردم بدو بدو کنه تا سریع برگردیم کلبه.. دست های آمیتی خیلی نرمه..گرم.. چرا دارم به اینا فک میکنمم؟ اون ازم بدش میاد.. اگه بدونه من کیم..حتما بیخیالم میشه ..عصبانی میشه ..ولی مگه چاره ای دارم؟ باید بش بگم که واقعا کی هستم.. بگم که .. که.. متاسفم..امیدوارم خوب پیش بره..برگشتیم تو کلبه ..ساعت ۶ بعد از ظهر بود.. به آمیتی خیره شدم.. آمیتی به من.. انقدر به هم نزدیک بودیم که نفس های نازکش شنیده میشد.. به صورتش خیره شدم.. به چشماش.. بعد به بینیش.. بعد به مردمک چشمش و بعد نگاهم به لب هاش افتاد .. چقدر دلم میخواست یه بار دیگه ل.ب.ا.ش.و. لمس کنم ..دستاشو بگیرم و بغلش کنم ..دیگه نمیتونستم.. از زبون آمیتی: تام همینجوری با صورت قرمزش بم خیره شده بود.. من: تام.. چی شده؟ تام: یه واقعیت رو میتونم بت بگم؟ من: بگو.. تام:من ..من.. من: تو چی؟ تام: من د.و.س.ت. دارم!! من: خدای من! تام: خب ..نطرت چیه؟ من: تام ..من ..من.. نمیتونم.. تام: چرا؟ من: چون ع.ش.ق. یه نفر هنوز درونمه..فقط ازش م.ت.ن.ف.ر.م! تام یه بشکن و زد و تبدیل شد به بیل .. یعنی تام درواقع همون بیل بوده؟!!خدای مننن!
بیل: این منم آمیتی..بیل^^ من:ت ..تو ..تو؟ بیل: ببخشید یهویی شد.. من: تو ..تو.. بیل: آمیتی خوبی؟ یه مشت بهش زدم و افتاد روی زمین! بیل: آییی . چرا منو- اسلحم رو درآورد گذاشتم رو سرش! من: یا از اینجا میری بیرون یا م.ی.م.ی.ر.ی؟ بیل: آمیتی من.. من: لالالالا . نمیشنوم... بیل: من متا- اسلحه رو بردم عقب و داد زدم: نهههه!! خ.ف.ه. شوو! حافظمو پاک کردی! بهم دروغ گفتی! ادمای بیگناه رو ک.ش.ت.ی!! به روحم و قلبم صدمه زدی! میخواستی ق.ر.ب.ا.ن.ی.م. کنی! ل.ع.ن.ت. بهت! به تو و اون دوستات!!! به منه ا.ح.م.ق. که گول تورو خوردم! منی که قلبمو بت دادم!! بیل: آمیتی ..صب-
من: نههه...نمیشنومم!! ازت م.ت.ن.ف.ر.م!! اشک توی چشام جمع شد.. بیل اومد دستمو بگیره ولی دستمو دور کردم... من: بهم دست نزن! بیل: تورو خدا گوش کنن!! من: نه تو گوش کننن!! بیل: دیگه چی میخوای بگی ها؟ من به نظرت تو چیم؟ من: یه آ.ش.$@@ به تمام معنا! بیل: میخواستم عدر خواهی کنم.. من: معدرت خواهی؟؟ وقتی فایده داره که دیگه اینکار رو انجام ندی!! ولی تو بارها و بارها قلبم رو شکستیی!!! با دروغ هات! بیل: نمیدونم چی بگم.. من:نمیدونی؟ بیل: نه .. من: باشه.. . بیل:تو چشام نگاه کن.. من: چی؟ بیل: تو چشام نگاه کن و بگو ازم م.ت.ن.ف.ر.ی.. تو چشماش خیره شدم با اشک ولی بدون هیچ ترسی.. من: ازت م.ت.ن.ف.ر.م! بیل: واقعا؟ من: واقعا.. اشک تو چشمای بیل جمع شد.. داشت گریه میکرد؟ اصلن مهم نیستت؟ حقشه که اینجوری بشه! من: فکر میکردم با بقیه فرق داری ولی نه ..توام حقیری و حتی ارزش داشتن ع.ش.ق. رو هم ندارییی! بیل: باشه ..خدافط.. بیل ناپدید شد.. اما ..موقع رفتن شنیدم که گفت:"د.و.س.ت. د.ا.ر.م" رفتم طبقه ی بالا ..میبل و دیپر خواب بودن.. یه پتو برداشتم و رفتم طبقه ی پایین و انقدر گریه کردم که خوابم برد..
وقتی خوابیدم ..توی خوابم بیل رو ندیدم.. بیل رفته بود ..برای همیشه.. و دیگه هیچوقت برنمیگشت.. اگه دوسش نداشتم میگفتم"عالیه بهتر از این نمیشه!" اما ..اون موجود! با موهای بلوند طلاییش! با اون چشماش! مگه میشد ازش گذشت؟؟میشد دلتنگش نشم؟ میشد؟ میشد؟ نه ..نمیشد.. از خواب بیدار شدم.. پتو رو از خودم برداشتم.. دیدم یه نفر پیام داده بم.. گوشیم رو برداشتم.. دوستم بود ..اسمشو یادم نیس ولی یادم میاد چقدر باهاش صمیمی بودم.. پیام دادم: س..سلام.. دوستم^: سلام^^ حالت چطوره؟ خیلی وقته ندیدمت-_- اصلن پیام نمیدی ها؟ من^(این^ یعنی پیام دادن😐): ببخشید دخی.. مشکلات زیادی داشتم.. دوستم^:وایسا ..تو خوبی؟ چرا ..خیلی خشک بام حرف میزنی؟ من^: این یه راز بینمون بمونه باشه؟ دوستم^:باشه بگو^^ من^:من حافظمو از دست دادم.. چیزی به یاد نمیارم ..فقط ..تو تنها کسی هستی که حس میکنم میشناسمت... دوستم^:واقعااا؟؟ الان کجایی؟؟ من^: تو ارکل تو اورگان توی کلبه ی میستزی شک.. دوستم^: اونجارو میشناسم ..خودمو میرسونم ..پس بایییی^^ گوشیمو خاموش کردم.. رفتم صبحانه بخورم..میبل و دیپر بیدار شده بودن .. من: سلام.. میبل: ببینم اوصاعت با تام چجوری پیش میره؟
من: بد ..چون تام همون بیل سایفر بود و تغییر چهره داده بود.. میبل:*پاشیدن شیر اونور اتاق* جاننن؟؟! دیپر پرید سمت و من و صورتمو دس مالی کرد😐 دیپر: خوبی؟ باهات کاری که نکرد نهه؟ من: ن...نچ.. دیپر رو پرت کردم اونور و گفتم: فورد و اون داداشش کجان؟ میبل: رفتن دنبال بیل.. من: جدی؟ میبل:آره اکسولوتل هم رفته کمکشون.. من: اوه ..اوه ..😿 میبل: چی شده؟ من: دیشب وقتی تام گفت که بیله ..از عصبانیت یه مشت بش زدم و ازش خواستم گ.م.ش.ه. بیرون! ولی وقتی ناپدید شد گفت" د.و.س.ت. د.ا.ر.م."😢😭 میبل نشست دلداریم بده: اشکالی نداره ..اون برمیگرده.. من: نه ..من ازش خواستم که بره .. ..اون دیگه برنمیگرده.. میبل: این حرفو نزن.. دیپر: بهتره برنگرده! اون خطرناکه! میبل: دیپرررررر!! آمیتی د.و.س.ش. داره ! ع.ش.ق. چیزه مهم و حساسیه!! دیپر: خیلی خب ببخشید😑 میبل: بهتر شد ..خبب؟ من: راسش دوستم ..نمیدونم اسمشو یادم نیس .. داره میاد اینجا.. میبل: واقعااا؟؟؟!! پس بایدد اینجا حسابی برق بیوفتهه!!! من: نه اینجا تمیز، ساک و آرومه ..خوبه .. میبل: باشه .. من: شما میتونین؟ میبل: اابته منو دیپر میریم پیش وندی و باباش میمونیم چند روزی^^ من: ممنون^-^ دیپر: و ..وندی؟ میبل: اره دیه!! دیپر: ب..باشه..
دیپر و میبل وسایلشونو جمع کردن و سریع رفتن .. چند ساعت بعد در کلبه زده شد و .. اون..
اون تو پارت بعدی است زیرا..
۱-بنده سرما خوردم و هزار بار عطسه کردم تو گوشی😑 ۲-بنده فردا امتحان دارم .. ۳- بنده از ۱۱ ام امتحان های اصلیه ترم اولم شروع میشه.. ۴- فعلا دلیل دیگه ای ندارم..
پس بای بای😐😂👋💛💜💚
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بید (✷‿✷)
اویل باره دلم برای بیل سوخت 🥲
همیشه میگفتم حقه ولی این دفه گریه کردم 😢
خیلی قشنگ بود ♥
مرسی
آره منم دلم براش خیلی سوخت(*-*)
آره بیل خیلی دلش ش.ک.س.ت. ولی تو پارت دیگه دوباره آشتی کردیم منو بیل😁😂
بعلی خوندم خوشحال هم شودم 😂💔
میش منم بیاری؟ 😐😂
میتونم فامیلت باشم😂
میارمت فقط انگار اون یکی دوستمی😐😂
عالی😂