
بریم سراغ داستان ...
درحال حرکت بودیم. الکس بخاطر اینکارم سرم غر میزد. درحال حرکت آسانسور یهو آسانسور وایستاد،😐😑و زمین لرزه(زلزله)شد ، زلزله ی شدیدی بود برای اولین بار در ترکیه استانبول داشت زلزله میمود، یکی از محلات ، یهو انگار زنجیر های که آسانسور رو میبرن بالا و میارن پایین و حرکت میدن داشت ول میشد ..یهو اولین زنجیر پاره شد ...آسانسور داشت میوفتاد اگه زنجیرهای آسانسور ول میشد ....که من و الکس میترکیدیم ..😐😐 (نویسنده: یه نکته خیلی مهم ،اگه آساتسور از یه طبقه زنجیرها و یا طناب هاش ول بشه سقوط میکنه و بخاطر برخورد شدید با سطح زمین ، انسانهایی که داخل آسانسور باشن تحمل نمیکنه بدنشون و میترکه )
درحال حرکت بودیم. الکس بخاطر اینکارم سرم غر میزد. درحال حرکت آسانسور یهو آسانسور وایستاد،😐😑و زمین لرزه(زلزله)شد ، زلزله ی شدیدی بود برای اولین بار در ترکیه استانبول داشت زلزله میمود، یکی از محلات ، یهو انگار زنجیر های که آسانسور رو میبرن بالا و میارن پایین و حرکت میدن داشت ول میشد ..یهو اولین زنجیر پاره شد ...آسانسور داشت میوفتاد اگه زنجیرهای آسانسور ول میشد ....که من و الکس میترکیدیم ..😐😐 (نویسنده: یه نکته خیلی مهم ،اگه آساتسور از یه طبقه زنجیرها و یا طناب هاش ول بشه سقوط میکنه و بخاطر برخورد شدید با سطح زمین ، انسانهایی که داخل آسانسور باشن تحمل نمیکنه بدنشون و میترکه )
(نویسنده: یه نکته خیلی مهم ،اگه آساتسور از یه طبقه زنجیرها و یا طناب هاش ول بشه سقوط میکنه و بخاطر برخورد شدید با سطح زمین ، انسانهایی که داخل آسانسور باشن تحمل نمیکنه بدنشون و میترکه ) .................................................... خیلی ترسیده بودم .جیغ میزدمو گریه میکردم . نمیخواستم بمیرم ،من هنوز کلی آرزو دارم ....یهو الکس محکم یکی زد داخل سرم گفت: به خودت بیا ، تو مگه نمیگفتی از هیچی نمیترسی ،خنگول میتونیم بریم بیرون ..فقط عقلت رو بکار بنداز کاترین بجنب..گفتم باشه 😶😶(داخل ذهن کاترین: فکر کن کاترین ، فکر کن، اها فهمیدم ..)الکس فهمیدم ...همه ی آسانسور ها یه جایی دارن اضطراری برای فرار ، اونجا بالای سقفش ...یهو زلزله که داشت از شدت کم میشد ، یه زلزله ی شدید تر اومد و خیلی شدید بود..انگار زنجیر دوم و سوم آسانسور هم داشتن پاره میشدن ...به الکس گفتم که قلاب بگیر برم بالا ..قلاب گرفتم روی دستاش بلند بلند غر غر میکرد، میگفت چقدر سنگینی ، یکم از وزنت کم کن ...گفتم بعد از این ماجرا میشم چوب خشک ...فعلا بجنب و تحمل کن الکس تا یه وقتی نمیریم ...
الکس دستهاش رو قلاب کرد روی دستاش میرفتم بالا که ... بلند بلند غر غر میکرد، میگفت چقدر سنگینی ، یکم از وزنت کم کن ...گفتم بعد از این ماجرا میشم چوب خشک ...فعلا بجنب و تحمل کن الکس تا یه وقتی نمیریم ...دستم بهش رسید تکون های زلزله وحشتناک بود ...بزور رسیدم بالا و دست الکس رو گرفتم که اونو هم بیارم بالا ...پاهام داشتن درد میگرفتن ...خیلی هم درد داشتن ولی تحمل میکردم زلزله شدید تر میشد آسانسور زنجیر های دوم و سوم هم پارت میشدن آسانسور فقط به یه زنجیر وصل بود (زنجیر چهارم ..) الکس رو کشیدم بالا ..بالای آسانسور وایستاده بودیم ..
...دستم بهش رسید تکون های زلزله وحشتناک بود ...بزور رسیدم بالا و دست الکس رو گرفتم که اونو هم بیارم بالا ...پاهام داشتن درد میگرفتن ...خیلی هم درد داشتن ولی تحمل میکردم زلزله شدید تر میشد آسانسور زنجیر های دوم و سوم هم پارت میشدن آسانسور فقط به یه زنجیر وصل بود (زنجیر چهارم ..) الکس رو کشیدم بالا ..بالای آسانسور وایستاده بودیم ....زنجیر ۴ رو گرفتیم وقتی زنجیر پاره میشد چون سبک میشد به سمت بالا میرفت ...زنجیر چهارم هم کم کم داشت پاره میشد ..توان وایستادن روی پاهام رو نداشتم ...اخ سرم ..یهو همه جا برام تاریک شد ....و هیچی ندیدم ...
داستان از زبان الکس:..... دیدم کاترین بیهوش شد ...ّغل کردم ...ولی واقعا سنگین بود ..ای کاش کمتر غذا میخورد 😶با یه دست اونو گرفته بود ..با یه دست زنجیر آسانسور ول شد....و ما با زنجیر به سمت بالا رفتیم ...داستان از زبان کاترین: وقتی بیدار شدم ..روی تخت بیمارستان بودم ...پاهام خیلی درد میکردن ...خاله هانا کنارم روی تخت خوابیده بود ...سرم درد میکرد ..(یهو فکر کردم ..من چرا اینجام ...مگه زلزله نشده بود*)خدایا ...نمیفهمم..دکتر اومد داخل اتاق ...گفتم چیشده : خاله هانا هم بیدار شد ..گفت: دکتر حالش خوبه ؟ دکتر گفت جای نگرانی نیست اما بخاطر اینکه زیادی راه رفته و روی پاهاش ایستاده ...متاسفانه اصلا تا ۱۰ روز نباید راه بره ...وگرنه بدتر مشه..گفتم : دکتر چطوری من اینجام ...دکتر گفت: باید از اون پسر جوان تشکر کنید اگه اون نبود شما دیگه اینجا نبودطد خوب من برم ...به پرستار میگم سرم ...بزنه ...خوب خانم هانا میخوایتم درمورد آسم ایشون باهاتون صحبت کنم ...بیاید خاله هانا و دکتر از اتاق بیرون رفتن
دکتر وارد اتاق شد خاله هانا کنارم بود ...از دکتر پرسید خوبه ؟ دکتر گفت حالش خوبه اما بخاطر پاهاش باید ۱۰ روز بستری بشه ...و دکتر بهم گفت بهتره که بخوابی ...از دکتر پرسیدم ...دکتر من چطوری اینجام ؟ دکتر گفت: باید از اون پسر جوان تشکر کنی ...اون بود که نجاتت داد ...حالا من باید درمورد وضع آسم شما با خانم هانا صحبت کنم ..ممنون میشم خانم هانا بیاید ..و خاله هانا رفت .... و چندی بعد الکس در اتاقم رو باز کرد و گفت: حالت خوبه ؟ گفتم: مرسی که من رو نجات دادی حالم بهتره فقط پاهام درد میکنن گفت : خواهش میکنم و سریع از اتاق بیرون رفت. چه رفتار الکس عجیب شده بود 🤨🤨🤨 اخ خستم بود بهتره یکمی بخوابم ...و چشم هام رو بستم و خوابیدم ... داستان از زبان الکس: من چه اتفاقی برام افتاده چرا هر وقت میبینمش قلبم ..تند تند میتپه ..نمیتونم نگاهش کنم ...بهتره از اریک بپرسم ببینم چه اتفاقی برام افتاده ...رفتم که اریک رو پیدا کنم یهو ایزابلا رو دیدم گفتم : چبشده اریک کجاست گفت: نمیدونم ...شاید بیرون باشه ...گفتم کجا میری ...گفت: میرم به دیدن کاترین ...بای بای
رفتم بیرون دنبال اریک گشتم ...ولی نبود ..چه عجیب ... انگار آب شده بود رفته بود داخل زمین ...چه اتفاقی افتاده ؟
خوب اینم از این قسمت ....خوب قسمت بعدی عاشقانه تره ...پارت بعد از اینو فردا میزارم امیدوارم خوشتون بیاد...
خداحافظ 👐👐
بای.....💙💙💙💙💙💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عزیزم بعدی کو؟
کی میزاری؟
چه روزی میزاری؟
چند روز داره تایید میشه؟
داستان جیجی و خون اشام منو خوندی؟
لطف میکنی همرو بگی
بعدی رو بزار
تروخدا بعدی رو زود بزار😭
گذاشتمش دوباره درحال بررسی هست .
بعدی میشه زود تر بزاری🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
گذاشتمش 😶یه دفعه عدم تایید خورد .
😭😭😭 نه اخه چرا؟
عالی بوددددد ببخشید دیر دیدم این پارتو🤦🤦
عیبی نیست .
دوستان پارت بعدی رو گذاشتم ۱ هفته از بررسی میگذره و عدم تایید خورده ...درستش میکنم یک دفعه دیگه میزارمش 😶ببخشید
چون حوصله ام سر رفته یه داستان دیگه شروع میکنم .
اما داستان دبیرستان عشق و تنفر داره تموم میشه پارت ۱۵ یا پارت ۲۰ فک کنم تمومش کنم .و یه داستان هم شروع میکنم امیدوارم از هر داستانی که مینویسم خوشتون بیاد .
واییی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی بود قسمت بعدی رو بزار
هورااااا بالاخره این قسمت اومد 😁
مثل همیشه عالیییی بود
خیلی خوب بود من از این الکس خیلی خوشم میاد😂
خیلی قشنگ بود من تعجب کردم که الکس نمیدونه عشق چیه😂😂
خوب الکس تاحالا عاشق نشده یه بچه ی بی جنبه ، پرو ، و خیلی بدجنس بوده ...خیلی هم الکس حسوده ...😶حالا ببین البته داستان داره تموم میشه ..