12 اسلاید صحیح/غلط توسط: emotion🖤 انتشار: 3 سال پیش 106 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
🖤🐍🖤🐍🖤🐍🖤🐍🖤
اموشن حس عجیبی به آن پسر داشت، ماری متوجه شباهت آن دو شده بود.
هوروس موذیانه نگاه میکرد. اموشن پرسید( اون کیه هوروس؟)
هوروس دستپاچه شد و فورا گفت( نمیدونم خانم!)
_ احساس میکنم این پسرو قبلا جایی دیدم!
دراکو غرید( آخه یه پسر گریفیندوری چه ربطی به ما داره؟؟😒)
امیلیا با اینکه افکارش فقط درگیر آن هورکراکس قلابی بود، به اموشن گفت( دراکو راست میگه! اون فقط یه پسر معمولیه!)
اموشن شانه هایش را بالا انداخت و گفت( بعید میدونم بیشتر از این برای موندن تو حیاط وقت داشته باشیم! الانه که کلاس افسون ها شروع بشه!)
یانا گراهام:
یانا چشم و موهای قهوه ای داشت و عضو گروه گریفیندور بود، او ، در دنیای جادویی اصالتی نداشت و چندان به این ماجرا اهمیتی نمیداد.
هرمیون، اولین نفری بود که با او دوست شد، از نظر یانا هوش هرمیون بسیار قابل تحسین بود.
یانا باید برای کلاس افسون ها آماده میشد، کتاب هایش را از کنار تختش برداشت، یک کلاس دیگر با اسلایدرین ها در انتظارش بود!
آیا امکان داشت برای بار دوم با اموشن رو به رو شود؟
یک دانش آموز اسلایدرینی آن هم از خاندان مالفوی!
از فکر کردن به این چیزها صرف نظر کرد.
از جایش بلند شد و شروع کرد به پوشیدن فرم مدرسه اش.
بعد از آن ، راهی کلاس افسون ها شد
استاد درس افسون ها، مردی با قد کوتاه به نام فیلیوس فیلت ویک بود که از سال اول این درس را تدریس میکرد.
یانا همین که پا به کلاس گذاشت اموشن را دید.
اموشن کنار دراکو و هانا نشسته بود و با دیدن او لبخندی بر لب هایش آمد.
یانا ، بدون اینکه چیزی بگوید به طرف صندلی ها رفت و کنار هرمیون گرینجر و هری پاتر نشست.
کلاس افسون ها:
پرفسور فیلت ویک شروع به صحبت کرد و برایشان توضیح داد که چگونه ورد لوموس را انجام دهند. هرمیون گرینجر طبق معمول اول از همه طلسم را به خوبی انجام داد و باعث شد گریفیندور ۵ امتیاز جلو برود.
هانا در گوش اموشن گفت( این ماگل زاده آخر مانع برنده شدن گروه اسلایدرین میشه! مطمئنم!)
اموشن با لحن قانع کننده ای جواب داد( ما انقدر بی عرضه نیستیم که از پس این یکی بر نیایم😒)
سپس نفس عمیقی کشید و ورد لوموس را برای بار سوم امتحان کرد. درست همان موقع موفق شد چوبدستی اش را روشن کند!!
_ آفرین خانم مالفوی!!
باورش نمیشد! حالا اسلایدرین هم ۵ امتیاز گرفته بود.
دراکو آرام گفت( آفرین اموشن😏)
اموشن چیزی نگفت و تمام حواسش را به صحبت های پرفسور فیلت ویک داد.
پس از آن ، یانا گراهام ورد را امتحان کرد و موفق شد.
پرفسور فیلت ویک او را تشویق کرد و به صحبت هایش ادامه داد( برای خاموش کردن چوبدستی باید خیلی واضح ورد( نوکس) رو امتحان کنین)
صدها چوبدستی روشن شده توسط بچه ها با گفتن ورد نوکس خاموش شدند.
ساعت ۱:
بچه ها در راهرو ها قدم برمیداشتند و قرار بود به سالن اجتماعات اسلایدرین بروند.
هوروس نامرئی شده بود و با این حال، باز هم اموشن میتوانست او را تشخیص بدهد. انگشتر درون جیبش جرینگ جرینگ صدا میداد و باعث اعصاب خوردی اش شده بود.
با کلافگی نگاهی به دور و برشان انداخت و گفت( من واقعا نمیفهمم چرا خوابگاه اسلایدرین انقدر از همه ی کلاس ها فاصله داره!😒)
_ بخاطر بزرگی قلعه س😒 به نظر منم رو مخه😒
_ بس کنین بچه ها! فقط دو قدم دیگه با سالن اجتماعات فاصله داریم!
به درب سالن اجتماعات که رسیدند، اموشن کلمه عبور را گفت و وارد سالن شدند.
_ هیچ کس اینجا نیست!.........
_ بهتر! اینطوری راحتیم😂
_ با پانسی موافقم😐👌
اموشن رو به ماری و پانسی کرد و گفت(خیله خب! من باید برم خوابگاه)
هوروس راه افتاد تا دنبال اموشن به خوابگاه دختر ها برود اما اموشن غرید( تو یکی دنبال من نیا!😒)
_ باشه خانم! فقط خواستم پیغامی رو بهتون بگم!
_ بعدا بگو! الان نمیشه دنبالم بیای!
اموشن این را گفت و رفت.
خوابگاه نیز مانند سالن اجتماعات خالی بود. اموشن آهی کشید و روی تختش نشست.
انگشتر را از جیبش درآورد و به آن خیره شد، از ظاهر آن کاملا مشخص بود که بسیار رمز آلود است، هرچه بود، اموشن باید تمام ماجرای آن را به تنهایی میفهمید.
_ خب! انگشتر راز آلود! تعطیلات که از راه رسید میبرمت توی غار!
همان لحظه صدای کوبیده شدن درب خوابگاه را شنید( خانم؟ هنوز هم نباید بیام تو؟)
اموشن با عجله در را باز کرد، هوروس ، درحالی که نامه ای در دستش گرفته بود وارد اتاق شد( از طرف پدرتون نامه دارین!)
_ چه عالی! برام بخونش!
هوروس با صدای افتضاحش شروع به خواندن نامه کرد( دخترم!حتما یادت مونده زمانی که بچه بودی درباره یک تالار مخفی داستان هایی برات تعریف میکردم، تقریبا همه چیز رو درباره این تالار میدونی!
امسال قراره بعد از ۵۰ سال درب این تالار رو باز کنیم! خیالت راحت چون مار غول پیکر درون تالار نمیتونه هیچ آسیبی به هریک از دوستانت یا خودت بزنه! تو وظیفه داری قبل از اینکه کسی به دفترچه خاطرات تام ریدل دسترسی پیدا کنه اون رو برداری و به خوابگاه گریفیندور ببری! مواظب خودت باش! خداحافظ)
_ عالی شد! حالا هم باید برای امتحان ها درس بخونم هم درگیر قضیه تالار اسرار بشم!
هوروس توضیح داد( من برای همین به اینجا اومدم! که شما هم به درس هاتون برسید و هم بتونین دفترچه خاطرات رو به خوابگاه گریفیندور ببرین!)
_ و انگشتر چی؟
_ با کمک من از پسش برمیاین
_ ممنون هوروس!
_ وظیفمه خانم!
اموشن از اتاق بیرون رفت، وقتی به سالن اجتماعات رسید، علاوه بر ماری و پانسی، دراکو ، کرب ، گویل و چند غریبه آنجا بودند.
دراکو نزدیک اموشن آمد پرسید( به کمک من که نیازی نداری اموشن؟)
_ نه ممنون
_ پدرم گفت باید کمکت کنم!
اموشن تعجب کرد و گفت( هنوز که نامه ها نیومده چطوری......)
جمله اش را نصفه گفت زیرا هوروس نگاهی مظلومانه به خود گرفته بود.
دراکو جواب داد( ظاهرا هوروس رو برای رسوندن نامه ها فرستادن اینجا!)
اموشن با حالتی عصبی گفت( نیازی نیست بترسی هوروس!!😒)
_ هی بچه ها!؟ راجب چی حرف میزدین؟🤔
این صدای امیلیا بود.
_ سلام امیلیا! موضوع خاصی نبود دراکو ازم خواست تو تمرین کوییدیچ کمکش کنم منم گفتم نمیشه چون امتحانا نزدیکه😅
دراکو به امیلیا چشم غره رفت. امیلیا که کاملا از قیافه اش پیدا بود حرف اموشن را باور نکرده است سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت( که اینطور! موفق باشین!🙂) و از آنجا دور شد.
_ لعنتی! یه چند روزیه که رفتار مشکوکی داره😒
_ من میرم اموشن! کمک خواستی بهم بگو
_باشه دراکو!
اموشن درحالی که ذهنش درگیر امیلیا بود در راهرو قدم میزد، یک دفعه یاد شبی افتاد که فهمید هوروس همراهش است. پس از کمی فکر کردن علت رفتار عجیب امیلیا را فهمید!
در دلش گفت( اون شب امیلیا بیدار مونده بود، خب، اون متوجه شد که من شب ها میرم جنگل ممنوعه و از همون جا رفتارش تغییر کرد، بعدم به انگشتر توی دستم خیره شد! ممکنه امیلیا برای همین انقدر عوض شده باشه! خودشه!)
اموشن متوجه شد هوروس غیبش زده، شانه هایش را بالا انداخت و بالاخره رفت سالن اجتماعات.
ساعت از ۲ بعد از ظهر شده بود ۳ و نیم!!!
اموشن باید برای کلاس گیاهشناسی آماده میشد.
شنبه:
بالاخره آخر هفته از راه رسیده بود و اموشن میتوانست کاری که پدرش گفته بود را انجام دهد.
پشت میز سالن اجتماعات نشسته بود و تکالیفش را انجام میداد. هوروس، شخصیت محبوب سالن اجتماعات شده بود و تقریبا تمامی اعضای اسلایدرین به جز دراکو از او خوششان می آمد.
این مسئله برای اموشن خیلی مزخرف بود و هیچ وقت دیگران را درک نمیکرد.
_ خانم؟
_ سلام هوروس!😒
هوروس که انتظار نداشت اموشن انقدر عصبی جوابش را بدهد چهره مظلومانه ای به خود گرفت و گفت( باز هم پیغامی براتون دارم🥺)
اموشن جواب داد( اینبار چیه؟)
_ وقتی رفته بودم امارت اتاقتون خیلی بهم ریخته بود.
_ منظورت چیه؟
هوروس با صدای نازکی جواب داد( ممکنه کسی تو اتاقتون رفته باشه!)
اموشن هیچ جوره متوجه حرف های هوروس نشد و شانه هایش را بالا انداخت و گفت( اصلا مهم نیست!🤷♀️)
هوروس گفت( یه چیزی هم براتون آوردم!) و دفترچه مشکی رنگی را به اموشن داد. اموشن مدادش را روی میز گذاشت و دفترچه را گرفت، روی آن نوشته شده بود( Tom marvolo riddle) اموشن تشکر کرد و هوروس با بشکنی ناپدید شد.
اموشن دفتر و کتاب هایش را جمع و جور کرد و برای بردن دفترچه خاطرات به سالن اجتماعات گریفیندور آماده شد.
از نظر خودش واقعا خوش شانس بود که میتوانست برای رفتن به سالن اجتماعات گریفیندور از دراکو کمک بگیرد.
ناگهان متوجه معجون روی میز شد. عالی بود!! یک شیشه کوچک از معجون همه کاره روی میز قرار داشت.
_ خب! ظاهرا پدر و مادرم فکر همه چیو کردن!
معجون را برداشت و درون جیبش گذاشت.
دختری با موهای پریشان و آبی رنگ روی یکی از مبل های سالن اجتماعات نشسته بود و اموشن او را نمیشناخت. توجهی به آن دختر نکرد و از سالن اجتماعات خارج شد.
حالا باید دنبال دراکو میگشت.
کمی اطرافش را نگاه کرد و راه افتاد. همین که به طبقه اول رسید متوجه شد دراکو ، کرب و گویل آنجا هستند.
_ سلام دراکو!
_ سلام اموشن
اموشن کمی جلوتر آمد و آرام گفت( به کمکت احتیاج دارم!)
دراکو آرام سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت( باشه! کمکت میکنم!)
هر چهار نفر آنها به راه افتادند.
_ حالا دقیقا باید چیکار کنم؟؟
_ هردومون باید بریم خوابگاه گریفیندور تا دفترچه خاطرات تام ریدل رو بذاریم اونجا.
_ من پامو خوابگاه گریفیندور ها نمیذارم!😒
_ خب پشت در منتظر بمون! یه وقتی میریم که مطمئن باشیم هیچ کس اونجا نیست و خوابگاه کاملا خالیه!
دراکو با بی میلی گفت( قبوله اینطوری منم میتونم حواسمو جمع کنم که کسی نخواد بیاد سالن اجتماعات و نقشمونو خراب کنه!)
پایان.........
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
نمیشه امو رو به دراکو برسونی رمانتیکش کن 😂
اینو دیگه ادامش نمیدم😂💔
چرا انقدر دلم شکست 🙂💔
عاجو میشی؟
خواهر دارکو هستم
راستی برو تو لیست رمان های مورد علاقم
آره میشم🥲🤝
چه خوب پس خوشبختم عاجو
عالی بود
ممنون
عالی بود
🖤🖤