سلام بچه ها من تازه دارم تست میزنم و میخوام داستانی رو بنویسم از مرینت(لیدی باگ)و آدرین (کت نوار) امید وارم خوشتون بیاد و از تست چی ممنون میشم اینو زود تر منتشر کنه ممنون🖤
از زبان مرینت امروز زود تر بیدار شدم چون میخواستم برم مدرسه ( نویسنده : بچه ها داستان از این قرارها که مرینت تازه داره میره اون مدرسه و انتقال یافته) یه نگاه به ساعت کردم وای دیرم شد آماده شدم
آماده شدم و حرکت کردم توی راه نزدیک بود دو سه بار بخورم زمین بلاخره رسیدم رفتم تو و دم دره کلاس ایستادم معلم اومد گفت تو احتمالا مرینتی همینجا وایسا تا صدات کنم بعد بیا تو من: چشم
بعد از چند دقیقه معلم گفت: مرینت بیا تو رفتم داخل گفتم سلام من مرینت دوپن چنگ هستم از دیدنتون خوشحالم همه بچه ها جوابمو دادن جز چند نفر داشتم بچه هارو نگاه میکردم که چشمم به یکی خوزد وایی این کیه 😍 چند ثانیه همینجور خیره شده بودم بهش که خانم معلم گفت مرینت مرینت گفتم بله خانم گفت چرا جوابمو نمیدی ببخشید خانم گفت
اشکال نداره حالا برو و کنار آدرین بشین چشم رفتم و کنار کسی که عاشقش شدم نشستم( علامت آدین+ علامت مرینت#) + سلام من آدرین اگرست هستم خوشبختم لبخندی زدم و گفتم # همچنین😍😅
از زبان آدرین : واقعا که دختر خوبی بود من که خوشم اومد ازش ببعد از کلاس درس رفتم توی حیاط مرینت تنها یه جا نشسته بود و داشت به بچه ها نگاه میکرد رفتم پیشش اما انگار نفهمید از زبان مرینت :
از زبان آدرین : واقعا که دختر خوبی بود من که خوشم اومد ازش بعد از کلاس درس رفتم توی حیاط مرینت تنها یه جا نشسته بود و داشت به بچه ها نگاه میکرد رفتم پیشش اما انگار نفهمید از زبان مرینت : همینجور داشتم به بچه ها نگاه میکردم تازه اومده بودم و کسیو نمیشناختم توی فکر بودم که دسته کسیو روی شونم حس کردم نگاه کردم دیدم آدرین هست 😍 دست پاچه شدم بلند شدم و گفتم س...سلام سلام خوبی عزیزم 🙂
😳😳😲اون اون الان به من چی گفت وایی خدا مرسی شما خوبی ☺️ ممنون شما چیه راحت باش بگو تو ممنون ☺️آدرین گفت بشین چرا بلند شدی بیا نشستم بیا یکم از خودت بگو خوب وی بگم مرینت هستم 18 سالمه. و ما یک مغازه شیرینی فروشی داریم همین ☺️ خوبه بیا بریم تا دیر نشده الان زنگ میخوره از زبان آدرین : چند هفته بعد ..... خیلی از مرینت خوشم اومده بود حس میکنم دارم عاشقش میشم 😍 توی این چند هفته چند بار دستامون بهم خورده واقعا یجوری میشم وقتی دستام بهش میخوره دوست دارم لمسش کنم🤤💜 یهویی یک صدایی اومد
رفتم و از پنجره اتاقم نگاه کردم اوف دوباره یکی شرور شده بود توی این چند هفته چند بار شرور شده بودن سریع پلگ رو صدا کردم داشته پنیر میخورد بله آدرین بیا باید بریم نه من اوف دوباره میخواد شروع کنه پس سریع گفتم پلگ پنجه ها روشن 🖤😍 سریع از پنجره اومدم بیرون و دنباله لیدی میگشتم بهش زنگ زدم جواب داد الو کت کجایی
دارم میام تو کجایی بیا اینجا.... وقتی رسیدم دیدم لیدی داره میجنگه یهو دیدم یک گلوله بیهوش کننده به طرفم داره پرت میشه که لیدی اومد جلوی من و گلوله به اون خورد 😱😰سریع رفتم پیشش و صداش زدم اما جوابمو نمیداد دیدم داره گوشواره های تیک میخوره پس سریع اونو بردم توی دریا و دوباره آوردم بیرون به هوش اومد اوف خیالم راحت شد(راستی بچه ها لیدی باگ قبل از اینکه بیهوش بشه شرور رو شکست داد)دیگه وقتش تموم داشت تموم نشد سریع بردمش توی یک کوچه که کسی نیست شو اون برگشت به حالت اولیه اما😱 این است که مرینت هست 😱😰 سریع رفتم پیشش مرینت ترسید و گفت تو تو همه چیزو دیدی ای وای حالا چی کار کنم 😰
خوب دوستان ببخشید اگه اینجا کات کردم اما به خدا دستم درد گرفت ببخشید اگه بد بود آخه من تجربه ندارم و تاحالا درست نکردم 🤕بازم ببخشید اگه بده توی نظرات نظرتون رو بگید که ادامه بدم یا نه ممنون🙂❤️
نظر فراموش نشه راستی ببخشید اگه کم گذاشتم چون خطا میزد مجبور شدم و عکس هم نمیتونم بزارم چون نمیشه 🤕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام بچه ها من سازنده است هستم
نظر بدید میخوام از نظرات شما هم استفاده کنم و در تست بعدی بزارم لطفاً زیره نظرم بگید🖤❤️
عالییییی بود، ترخدا زودتر بعدی رو بزار💙🤞😉💙
خیلی ممنون لطف دارین
عالییییییی
🖤☺️
عالی شد ممنن که ادرین عاشق مرینت شد یک داستان درست از اب در امد
خیلی ممنون لطف دارین🖤❤️😍
عالیه