
بچه ها ببخشید دیر شد آخرین پارت 6 ماه پیش بود واقعا متاسفم کارهای زیادی داشتم اتفاق های بدی برام افتاد متاسفم سعی میکنم زود زود بزارم

سه ری:بعد یه ساعت غذا تموم شد منم میز رو آماده کردم و رفتیم سر میز و شروع کردیم به خوردن غذا که یهو غذا پرید گلوم با قدرتم از اون ور میز تو لیوان آب ریختم و لیوان رو اوردم جلوم که یهو دیدم همه دارن با دهن باز ک تا کف سالن بود به من نگاه میکنن😑 سعی کردم خونسرد باشم.جانم با من مشکلی دارین؟ کوک:او..او..اون اون اون لیوان چجور اومد اینجا😳 سه ری:خب من با قد.... -گند زدم🤦🏻♀️خب من از کجا بدونم ای بابا😒 جین:اعوذ بالله من الشیطان الرجیممممم ببببببسسسسسسم الله الرحمن الرحیمممممم😳 سه ری:ها جی چیشد واقعا اون لیوان چجور اومد اینجا😳من میترسم پسراااااا😨😨😨 جین:به میز اصلا دست نزنید آروممممم ازش دور شید شاید به هیولای شیطانی اونجاس شوگا:جمع کنید این مسخره بازی هاتون رو اگه اون هیولای شیطانی هس منم شوگای شیطانیم هیچ شکر قهوهای نمی تونه بخوره من خیلی گرسنمه میخوام غذا بخورم ذهن سه ری:اگه از این خونه بترسونمشون میتونم ببرمشون خارج و از کار و زندگی بندازم اینارو😈😈 همین که شوگا دستش رو برد سمت بطری آب رو از رو میز با قدرتم با لیوان آب برداشتم و خالی کردم رو سرش شوگا : اااااااااا(جیغ) پشمام😬😬 آب ریختن روم از میز فاصله بگیریددددد با عجله از رو میز بلند شدم و با زور خودم رو بغل هوپی انداختم جیهوپ هم از من بدتر فک کرد من روح شیطانی هستم و جیغ زد و منو پرت کرد اونور😑 جیمین:موضوع چیه اینجا چه خبره یکی حرف بزنه مث آدم🤨 تهیونگ:نمی دونم ولی اینو میدونم کا من یه دقیقه هم اینجا نمی مونم تمام یوناتاننننن یوناتان پسرمممم کجاییی بیا بریممممممم سه ری: داشتم به حرف پسرا گوش میدادم و با خنده تو دلم میوفتم ایول سه ری که یهو دیدم از زیر میز یه چاقو به سمت جیمین گرفته شده بود بی اختیار رفتم و جیمین رو بغل کردم چاقو خورد به من جیمین : داشتم با پسرا حرف میزدیم که متوجه چاقویی زیر میز شدم که به سمتم نشونه گرفته شده بود تا خواستم یه حرکتی بکنم سه ری خودش رو انداخت تو بغلم قلبم به تپش افتاد سه ری تو بغلم از هوش رفت

نامجون : یه چاقو درست به شونه سه ری خورده بود ماهم بلندش کردیم ببریمش دکتر سه ری : چشمام رو به زور باز کردم و گفتم منو دکتر نبرین خواهش میکنم جیمین : چی داری میگی یه چاقو خورده بهت این همه خون از دست دادی سه ری : الان اگه بریم دکتر بگن چی شده میگیم تو خونمون جن هس با چاقو زدن به شونم اونا شما رو مقصر میدونن ابلح ها من حالم خوبه بعد دستم رو بردم پشتم و چاقو رو در آوردم و انداختم زمین بعد بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم جین : این دختر واقعا کم داره نامجون : باید میبردیمش دکتر من تو کتاب خوندم اگه زخم رو پانسمان نکنی بعدا عفونت میکنه و باعث میشه زخم بدتر بشه (😐😐) کوکی : آخه نذاشت ببریمش 😕 تهیونگ : باید به جلیقه ضد گلوله سفارش بدم 🤨🤔 نامجون : که چی بشه 😐 تهیونگ : اگه یه نفر یه چاقو به طرفم پرت کرد چی 😐 جین : شفا شفا شفا 🤲🏻🙄 جیمین : من میرم اتاقم سه ری : رفتم و لباسم رو در آوردم و یه بلوز پوشیدم نشستم رو تخت و داشتم با قدرتم زخمام رو خوب میکردم که یهو ضعیف شدم و خون از دهنم پرید بی توجه به کارم ادامه دادم جیمین : آخه چرا نذاشت ببریمش دکتر 😐یهو اون لحظه که خودش رو انداخت جلوم و چاقو خورد اومد جلو چشمم و یهو قلبم تند تند زد بعد زود جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و رفتم به سمت اتاق اون در رو زدم یه صدای ضعیف گف بیا تو َسه ری : داشتم خودم رو درمان میکردم که یکی در زد منم بهش گفتم بیاد تو جیمین بود جیمین : رفتم و جعبه کمک های اولیه رو پرت کردم سمتش خودت رو پانسمان کن 😒 سه ری : ممنون جیمین : میخواستم از اتاق بیام بیرون که یهو یادم اومد اون پشتش زخمی شده ااااااه سه ری :چی شده 😐یهو جیمین اومد نشست رو تخت و گفت برگرد 😐چییی میخوای با من چیکار کنی منحرف اشغال من هنوز بچم این چیزا حالیم نمیشه گمشو 😐😐😐 جیمین : برگرد فقط زخمت رو پانسمان میکنم میرم خودت دستت نمی رسه نمیخوام باهات کاری کنم سه ری : نه لازم نکرده خودم خودم رو پانسمان میکنم جیمین : لج نکن برگرد سه ری : نه! 😐 جیمین : پس، بیا بریم بیمارستان سه ری : نه اونم نه جیمین : پس برگرد زود باش سه ری : باشه برگشتم و چهار تا از دکمه های لباسم رو از بالا باز کردم و لباسم رو یکم اوردم پایین جیمین : یکم بتادین رو پنبه زدم و به زخم سه ری زدم انتظار داشتم جیغ بکشه ولی صدایی ازش در نیومد راستی تو مطمئنی که دختری؟ سه ری : چطور مگه جیمین : آخه الان من رو زخمت بتادین زدم انتظار داشتم جیغ و داد بزنی ولی هیچ عکس العملی نشون ندادی 😕 سه ری : خو من زخم هایی بدتر از این داشتم اینکه چیزی نیس که بخوام داد بکشم جیمین : واقعا؟ سه ری : اوهووم جیمین : داشتم زخمش رو پانسمان میکردم که یهو موهای سه ری ریخت رو دستام یهو هرچی تو ذهنم بود پرید یهو به خودم اومدم یواش موهای سه ری رو برداشتم و به اون طرف گوشش، انداختم و یه چسب به زخم سه ری زدم و بلند شدم خوب تموم شد من میرم سه ری : ممنون جیمین :از اتاق اومدم بیرون قلبم داشت میومد تو دهنم اینقدر محکم میزد چرا من اینجوری میشم رفتم آشپزخونه یه بطری آب برداشتم خوردم ولی فایده نداشت نمیدونم چم شده

سه ری : رو تخت دراز کشیدم و به این فکر کردم که چطور اون چاقو اومد اون که کار من نبود ولی قدرتش شبیه قدرت خودم بود یهو گوشیم زنگ خورد الو ناشناس : ای دختر خنگ میخواستم یکی از عضو هارو بکشم چرا خودت رو انداختی جلو (با لحن عصبی) سه ری : تو اون چاقو رو پرت کردی مرتیکه 😠😠😠 ناشناس : هرجور خودت راحتی ولی اینو یادت باشه که سنگت پیش منه سه ری : تو به هیچ کدوم از اونا آسیب نمیرسونی من خودم یه کاری میکنم اونا برنده نشن آسیبی به اونا نرسون ناشناس : باشه من دیگه قطع میکنم سه ری : از رو تخت اومدم پایین و رفتم بیرون که کوکی جلوم ظاهر شد کوکی : کجا با این عجله 🤔زود برو اتاقت زود زود زود سه ری : آخه.. کوکی : آخه نداریم برو تو اتاقت سه ری : با تهدید های کوکی رفتم اتاقم نشستم رو تخت کوکی هم اومد نشست دستشم پشتش قایم کرده بود کوکی اون چیه اون پشت قایم کردی؟ کوکی : این یه چیز اسرارآمیز هس خیلی قوی هس یکم از این بخوری صد در صد خوب میشی باور کن سه ری : خب بگو ببینم اون چیه 😂 کوکی : شیرموز 🥛🍌😃👑 سه ری : باشه 😂 😂 😂 😂 بده ببینم این چیه 24 ساعته میخوری یکم از شیرموز خوردم اووم طمع خوبی داره کوکی : معلومه که داره وگرنه من نمیخوردم 😁 سه ری : دستت دردنکنه کوک 🙂 کوک خواهش، میکنم 😄خب من فعلا برم توهم استراحت کن سه ری : نشسته بودم که یهو دوباره در زدن کیه جین : منم سه ری :بیا تو جین اومد با یه کاسه سوپ این چیه جین : این نمیبینی لاستیک ماشینه 😀 سه ری : نه میبینم سوپه ولی برای چی 😂 جین : برای اینکه بریزی به گلدون کناریت بزرگ بشه خب دختره خنگ بخورش برا تو پختم سه ری : ممنون جین حالا بده بخورم ببینم چجوری هس یک قاشق خوردم اووووو این خیلی خوشمزه هس جین : اینو ورلد واید هندسام پخته مگه میشه بدمزه باشه 😌😌 سه ری : یه جیز بگم ناراحت نشو ولی خیلی خودپسندی 😂 جین : 😑😑😑نیستم سه ری : هستی 😐 جین : نیستم من فقط واقعیت رو میگم😒 سه ری : باشه باشه هرچی تو میگی خوشتیپ جذاب لعنتی نکشی مارو جین : یه بوس هوایی براش فرستادم و از اتاق اومدم بیرون که نامجون رو دیدم کجا میری نامجون : برای سه ری کتاب میبرم بخونه هواسش پرت شه درد زخمش رو نفهمه جین : باشه برو منم برم بخوابم

نامجون : در اتاق رو زدم وارد اتاق شدم سه ری : عااا نامجون چیزی میخواستی نامجون : نه فقط بهت یه سر بزنم ببینم حالت چطوره و چندتا هم کتاب برات آوردم تا بخونی و دردت رو فراموش کنی امیدوارم کتاب خوندن رو دوس داشته باشی سه ری : عهه البته البته که کتاب دوس دارم من عاشق کتاب هام تو خونه خودم یه عالمه کتاب دارم که همش رو خوندم ذهن سه ری : مثل سگ دارم دوروغ میگم من از کتاب بدم میاد حوصله کتاب ندارم چه گوهی خوردم 😑) نامجون : این عالیه منم کتاب دوس دارم کتاب باعث میشه آدم باهوش، بشه سه ری : بله بله درسته 😁 نامجون : خب من کتاب هارو گذاشتم اینجا بخونش 😉 سه ری : بش شب بخیر، وای خدا اینا چرا دست از سر من برنمیدارن 😬😬تازه میخواستم دراز بکشم که هوپی بدون در زدن وارد اتاق شد با آهنگ بسم الله الرحمن الرحیم بچه تو بلد نیستی در بزنی هوپی : از بس هیجان دارم یادم رفت ببخشید سه ری : اشکال نداره حالا هیجان چی؟؟ هوپی : میخوای برات برقصم 😃؟ من رقاص اصلی و ماهر گروهم یه عینک آفتابی بزن تا پرتو های نورم کورت نکنن 😏😏 سه ری : او چه خفن برقص حالا رقصتم ببینم 😀 هوپی : شروع کردم و با آهنگ اجازه رقص که قرار بود برای مسابقه بخونیم رقصیدم سه ری : وایییی عالیییییی بود عالیییییی 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻 هوپی : میدونم 😁خواهش خب حالا کنسرت مجانی تموم شد بگیر بخواب من رفتم سه ری : باشه شبت بخیر ستاره رقص 🤩😂همین که هوپی رفت تهیونگ با یوناتان وارد اتاقم شدن دستش یه لیوان آب و قرص بود تهیونگ لازم نبود دستت دردنکنه تهیونگ : خواهش کاری نکردم فقط یه قرصه 😊 سه ری : بازم ممنون، یهو یوناتان پرید بغلم یه عالمه باهاش بازی کردم خیلی کیوت هس ولی تهیونگ حسود نذاشت یوناتان رو از بغلم گرفت تهیونگ : یااااا سه ری اینجوری نکن این پسر منه باهاش صمیمی نشو این فقط مال منه😒😒 سه ری : خیلی کرم داری تهیونگ داشتم باهاش بازی میکردم بردار این سگ نچسبت رو از اتاقم برو بیرون تهیونگ : هییییی به پسرم گفتی نچسب 😱😱ما دیگع یه ثانیه هم تو اتاق تو نمیمونیم دختره الاغ سه ری : تهیونگ از اتاق خارج میشد که یه بالش پرت کردم سمتش بر خودم یه سگ خوشگل میگیرم نمیزارم به تار موهاشم دست نزنی 😒😡 تهیونگ : نمیتونه به اندازه یوناتان من کیوت باشه 😏 سه ری : آره تو راس میگی برو فقط برو گاو چران ابلح تهیونگ :😛😛😛😛 سه ری : تهیونگ رفت و در رو بست میخواستم تازه بخوابم که گفتم نه اینا 7 تا هستن تا الان جیمین، کوکی، جین، نامجون و هوپی اومد یعنی 6 تا پس شوگا مونده تا 10 میشمارم اونم الان پیداش میشه اگه نیومد یعنی خوابیده 😀1،2،3،4،5،6،7،8،9 یهو در باز شد یونگی : میتونم بیام تو سه ری : تو همین الانشم تو اتاقی 😐 یونگی : خب اومدم برات یه چیزی بیارم سه ری : چی؟؟ یونگی :بالش خیلی راحته من اینو به هیچکس نمیدم حتی به هوپی ولی تو مریضی برا یه روز بهت قرض میدم 😀 سه ری : واییی ممنون ولی چرا خودت روش نخوابیدی یونگی : چون خودم امشب نمیخوام دارم یه آهنگ جدید مینویسم توهم بگیر بخواب عوض، منم بخواب 🤤😂 سه ری : باشه چشم 😂😂بای یونگی : شبت شوکولاتی بای

سه ری : بعد رفتن یونگی به همه کار هایی که پسرا برام کردن فکر کردم واقعا برام کم نذاشتن خیلی مهربونن نمیتونم از پشت بهشون خنجر بزنم 😔 صبح فردا : سه ری : صبح ساعت 6 بیدار شدم و چمدونم رو جمع کردم (ماجرای دیشب از زبان ادمین : دیشب سه ری پشیمون میشه و به منشیش زنگ میزنه تا براش بلیط بگیره برای مکزیک و سنگش رو رها میکنه و برای همیشه میخواد رو زمین بمونه) سه ری : چمدونم رو برداشتم از پله ها رفتم پایین که دیدم پسرا با چمدون تو پذیرایی وایسادن، خیره کجاااا😐 شوگا : مکزیک 😁 سه ری : هنننننن😐 نامجون : تو خودت چمدون بستی کجا با این عجله 😏 سه ری : مکزیک 😐 شوگا : خداروشکر خوب شنیدم 😁 سه ری : چی 😐 شوگا : دیشب داشتم آهنگ مینوشتم که تشنم شد داشتم از جلو اتاقت رد میشدم شنیدم میگی : منشی جااااااانگ رو مخ من نرو برای فردا ساعت 8 یه بلیط برای مکزیک برام میخری یا از کار میندازمت بیرون فقط، دنبال شایعه های چرت و پرتی (حالا تایپی نمیشع شما با لحن عصبی و جر خوردگی گلو بخونین😐😁😆) بعد من همه از خواب بیدارم کردم و بهشون گفتم بعد تصمیم گرفتیم ماهم بلیط بخریم برای مکزیک تا تنها نری سفر نامجون : ولی ما یک مشکل بزرگ داریم 😐 سه ری: چه مشکلی؟ کوک : جیمین با ما نمیاد ولی ما براش بلیط خریدیم و حتما باید بیاد که ما هم بیاییم وگرنه ما باید خونه بمونیم تمرین کنیم ☹️ ذهن سه ری : اگه جیمین رو ببرم اونجا نمیتونن تمرین کنن من واقعا نمیتونم اینجا رو زمین بمونم فقط 2 ماه و نیم مونده تا سفینه ام برسه زمین باید سنگم رو پس بگیرم 😩😩😩 کوک : سه ری سه ری کجایی سه ری : هان ببخشید داشتم نقشه میکشیدم که جیمین رو ببریم جین : به نتیجه ای هم رسیدی؟ سه ری : معلومه که رسیدم 😈 نامجون : خب سه ری : جیمین الان خوابه نه؟ کوک : آره ولی نمیتونیم بیدارش کنیم خوابش سنگینه باید به دلخواه خودش، بیدار بشه وگرنه خدا هم نمیتونه بیدارش، کنه تهیونگ : به معنی دیگه جیمین الان مرده و بعد چند ساعت بیدار میشه 😁 سه ری : این یعنی عالیه جیمین رو میزاریم ماشین میبریمش سوار هواپیماش میکنیم و..... 😈😈😈 نامجون : سه ری خیلی باهوشی 😉 سه ری : معلومه که هستم 😏جیمین رو برداشتیم و لباس هاشو جمع کردیم و به سمت فرودگاه کردیم، سوار هواپیما شدیم صندلی منو جیمین کنار هم بود با یع عالمه غر نشستم رو صندلی و با گوشیم ور رفتم که یهو جیمین سرش رو گذاشت رو شونم 😐😳قلبم رفت رو هزار لپام گل انداخته بود نفس عمیق میکشیدم احساس خفگی میکردم ولی بعد چند ثانیه دیگه عادی شد برام و دوباره با گوشیم بازی کردم

بعد چند ساعت : جیمین : احساس بدی داشتم خواب دیگه بسه بیدار بشم برم صبحانه بخورم پسرا هم حتما ازم ناراحت چون به خاطر من نمیتونن برن پیش سه ری باید از دلشون دربیارم 🙂چشمام رو یواش باز کردم تا به خودم اومد سنگینی سر یکی رو سرم حس کردم محیط اطراف رو نگاه کردم پنجره هارو که دیدم فهمیدم هواپیما هستم دیدم رو شونه سه ری خوابیدم اونم رو سر من 😐ما داریم چه غلطی، میکنیم تو هواپیما سرم رو از شونش برداشتم که اونم از خواب بیدار شد سه ری : خاااک تو سرم من رو سر تو خوابیده بودم 🤭🤭 جیمین: منم رو شونه تو 😐؟ اصلا ما تو هواپیما چه غلطی، میکنیم کوکی : هیونگ ما تورو دزدیدیم😸 جیمین : یعنی چی؟ 😐 نامجون : یعنی وقتی خواب بودی تورو گذاشتیم تو هواپیما با خودمون آوردیم 😊 جیمین : چیییییییی؟ به چه حقی منو بدون اجازه خودم برداشتین آوردین این فکر گند مال کی بود 😡😡😡 سه ری : اممم... چیزه.. من... من.. برم دستشویی بعدا میام بای کوکی : کجا با این عجله نقشه رو تو کشیدی خودت داری در میری مارو فحش بده😒😒😒🔪 سه ری : کوکی عزیزم مگه من خواهر تو نیستم آدم خواهرش، رو به بردارش میفروشه 😊🔪 جیمین :پس نقشه تو بود 😠دختره شیطان صفت اینقدر منو اذیت نکن سه ری : اولا درسته نقشه منه که چی 😏 دوما شیطان صفت تو هستی میمون زشت ابلح گوریل سوما نمیتونم بزارم پسرا به خاطر تو از تفریحشون دست بکشن 😏 جیمین : خیلی ازت متنفرم خیلی با دیدنت همه رگ های عصبیم میترکن سه ری : ور ور ور ور ور تو راس میگی برداشتم یه کتابی رو خوندم یهو بیرون پنجره رو نگاه کردم واوووو بچه ها رسیدیم 😀😀😀 کوکی : منظره رو 🤤🤤🤤 سه ری : بعد نیم ساعت هواپیما نشست ما ازش پیاده شدیم و به سمت ویلای من رفتیم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالیه لطفا پارت بعد را بزار 〰️💜
چشم
پارت بعد لطفا
چشم 🚶🏼♀️