
پارت دوم رمان امیدوارم خوشتون بیاد:) اگه جایی چپر چلاغ نوشتم دیگه ببخشید...
از زبان لوسی:اوففف این پسره چرا اینجوریه اوفف قلبم داره میاد تو دهنم...که دوباره صداش اومد...خیلی محکم گفت...کای:پاشو...خواستم بگم کجا که دوباره گفت...کای: بی چون و چرا پا میشی وگرنه خودت میدونی و خودت...اما از اونجایی که من بسیار لجاز و یه دنده تشریف داشتم گفتم...لوسی: تا نگی کجا نمیام...کای:خیله خوب باشه-مثل اینکه نمیتونم با آرامش باهات حرف بزنم حتما باید از یه راه دیگه وارد شم....لوسی:اصن میفهمی چی میگی ینی میگی از اون موقع که از خواب پاشدم تا الان داشتی به آرامش باهام صحبت میکردی؟؟!!!میشه بپرسم این صحبت کردنت کجاش با آرامش بود؟؟!! واقعا درکت نمیکنم-چند دیقه پیش جوری فکمو گرفتی و یهو ول کردی که فک کنم فکم شکسته اونوخ ت...یهو بادادش لال شدمـــ
از زبان لوسی:کای: خفه میشی یا خفه ات کنـمممممممم.....از دادش جا خوردم-بغض کردم-البته تقصیر من نبود-هیچکس تا حالا اینطوری سرم داد نکشیده بود-بابام بیشتر وقتا نیس که بخواد سرم داد بزنه و همینطور نه عمویی نه عمه ای هیچکسی رو نداشتم که بخواد سرم داد بزنه آخه بابام تک فرزنده مامانم که اصن نمیدونم...که ایندفعه آروم تر گفت...کای:من اصن حوصله این چیزارو ندارم بهتره مث بچه ی آدم هر چی گفتم و گوش کنی فهمیدیی؟؟!!!... تقریبا آخرش رو با داد گفت میخواستم دوباره یه چیزی بارش کنم اما بغضم نمیزاشت....
از زبان لوسی:داشتم همینطوری تو دلم بهش فوش میدادم(نکته*: کای پشتش به لوسیه)که با داد بعدیش از جام پریدم و از اونجایی که بغض داشتم بغضم شکست و بلند زدم زیر گریه....لوسی(با گریه): چیکارم داری مگه من چیکارت کردم که اینطوری سرم داد میزنی ولم کننن اصن برا چی منو آوردی اینجا من میخوام برگردم پیش بابامممم....و بعد صورتمو انداختم روی بالشت و همینطوری اشک ریختم....
از زبان کای:وقتی دوباره با داد گفتم فهمیدی یهو زد زیر گریه بین گریه هاش یه چیزایی میگفت(همون حرفایی که صفحه قبل نوشتم رو اینم شنیده ولی من دوباره نمینویسم)و بعدش برگشت سمت بالشت و صورتش رو روی بالشت گذاشت و گریه کرد... اوف حسابی گند زده بود تو عصابم دختر زبون دراز سوسول رفتم نشستم روی مبل و دستامو گذاشتم رو زانوهام و شقیقه هام رو فشار دادم و سعی کردم به عصاب خودم مسلط باشم هنوز که نزدم و داغونش نکردم...گریه هاش رو مخم بود...ایندفعه با صدای آروم تری گفتم... کای: خیله خوب بسه اگه انقد گریه نکنی بهت میگم...اوفف خدایه من تقریبا داشتم التماسش میکردم...که سرش رو از رو بالشت بر داشت و همینجوری که اشکاش رو پاک می کرد گفت...لوسی: چیرو بهم میگی...همینطوری بهش خیره شدم ینی دلم میخواست انقدر بگیرم بزنمش تا جون بده اما بخاطر کارم واقعا لازمش داشتم... همینطوری بهش با عصبانیت نگاه کردم که دوباره گفت..لوسی: اها اینکه چرا آوردیم اینجا-خبب باشه دیگه گریه نمیکنم بگو....چه عجببببب....مغزش بلخره به کار افتادد اوففف جک چجوری این رو تحمل میکنه واقعا نمیدونم(جک منظورش بابای لوسیه)
از زبان لوسی:وقتی اون حرف رو زدم دستش رو از رو شقیقه هاش برداشت و یه نفس عمیق کشید و به مبل تکیه داد و دست به سینه شد.. اوف چقد خودش رو لوس میکنه حالا انگار چی گفتم خو یادم رف دیگه...بیخیال اون قضیه شدم و گفتم...لوسی: نمیخوای بگی چرا من رو آوردی اینجا؟؟؟!!!
خب اینم از پارت دوم رمان لطفا حمایتم کنید ممنون:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه پارت بعد رو زود تر بزاری؟خیلی وقت منتظرم.
خوب بید فقط ای کاش عکس کاراکترهارو میذاشتی که یه پیش زمینه ادم داشته باشه به هر حال خوب بود اورین👏🏻😊
عالی بود.پارت بعد رو زود بزار
امشب میزارم🤌🏻🥲
ممنون