عشق پر دردسر (جین)۶

سلام کیوتام اگه کامنت و لایک نکنید ادامه نمیدم

ولی اون منو بغل نکرد بهش گفتم(جین چرا از خوابگاه اومدی بیرون حالت خوبه)گفت(خوبم الان بر گردیم خوابگاه ) گفتم(نه صب کن میخوام یه سوال بپرسم)جین(بپرس)من(چجوری به عشقم اعتراف کنم)جین(برو همین الان بهش بگو عاشقشی) من سه بار گفتم (عاشقتم عاشقتم)اما جین هیچ واکنشی نشون ندا و رفت از دید جین بعد از تمام شدن حرف های هو جین اومدم خوابگاه اعضا هر چی صدام میزدن نمیتونستم چیزی بگم رفتم سمت اتاقم و خودم رو انداختم روی تختم و میگفتم من چی کم داشتم که نتونستم عاشق خودم بکنمش ازدید نامجون جین اومد ولی خیلی پکر بود هر چی صداش زدیم جواب نداد و رفت تو اتاقش ما هم خیلی ناراحت بودیم و هیچ خبری هم از هو جین نداشتیم تصمیم گرفتیم بهش زنگ بزنیم وقتی زنگ زدیم گوشی هوجین رو یکی دیگه برداشت

من سلام کردم و گفتم شما گفت( سلام من یکی از پرستار های بیمارستان هستم شما چکاره ی صاحب این گوشی هستین) من هل شدم نمیدونستم چکار کنم گفتم(من داداششم چه اتفاقی افتاده براش بگین دیگه خواهش میکنم بگین) گفت(ایشون سکته قلبی کردن و حالشون خیلی وخیمه تو اتاق عمل هستن ) من(چ.چی کدوم بیمارستان ) گفت( ییمارستان کیونگ هی) تلفن رو قطع کردم و جریان رو به بچه ها گفتم و رفتم در اتاق جین در رو باز کردم گفتم پاشو بریم بیمارستان زود باش و اون با بی اعفاته ای گفت(شما برین من حالم خوب نیست) منکه نمیدونستم چکار کنم از اتاق زدم بیرون و رفتیم سمت بیمارستان وقتی رفتیم سمت پذیرش و اتاق هو جین رو پرسیدیم رفتیم سمت اتاق هوجین هوجین هنوز توی اتاق تمل بود با خودم میگفتم(اخه چرا سکته کرده اونکه مشکل قلبی نداشته)تو همین فکر بودم که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و گفت ( شما حتما همراه ایشون هستید ببینید ایشون قبلا یه بار سکته کرده ولی خیلی خفیف ولی این سکته ای که الان کرده خیلی سکته بدی بوده و از شانسش بزگشته و امکان عاشق بوده که عشقش بهش محل نمیداده یا کات کرده؟) من(بله چ.چی اون هیچوقت به ما نگفته بود که مشکل قلبی داره وای خدای من یعنی یعنی) دکتر رفت بچه ها به من نگاه میکردن و منم به اونا بعد تهیونگ گفت(یعنی هوجین هم عاشقه مامانمونه) من نمیدونستم چی بگم سریع زنگ زدم به جین ولی جین جواب نمیداد گفتم(هوپی برو خونه و همه جریان رو به جین بگو) هوپی(باشه هر اتفاقی افتاد منو خبر کنین) من(باشه) از دید هو جین وقتی جین رفت و هیچ جوابی نداد قلبم شکست یه درد خیلی شدیدی بین قفسه سینه هام حس میکردم و سرم گیج میرفت خودم رو بزور به خیابون رسوندم یهو چشام سیاهی رفت و دیگه یادم نمیاد چیشد از دید جین نامجون بهم ده بار زنگ زد ولی من حال نداشتم جواب بدم یهو هوپی نفس زنان در اتاقم رو باز کرد من گفتم(چ.چی شده چرا اینجوری میکنی) هوپی(جین جینی) من(جون به لبم کردی بگو دیگه چی شده) هوپی(هوجین هو جین سکته کرده ) من نمیدونستم چکار کنم سریع رفتم کلاه و ماسکم رو برداشتم و رفتم سمت بیمارستان اعضا اونجا بودن

ولی اون منو بغل نکرد قلبم شکست بهش گفتم عاشقتم ولی بهم اهمیتی نداد و رفت دلم میخواست گریه کنم یهو حس کردم یه درد خیلی شدید بین قفسه سینه ام چشام سیاهی رفت و افتادماز دید نامجون جین اومد و هر چی صداش زدیم هیچ جوابی نداد و رفت سمت اتاقش مل ناراحت بودیم و نگران هوجین هم شدیم زنگ زدیم به تلفنش اما یه نفر دیگه جواب داد و گفت که هوجین سکته کردت الان توی اتاق عمل هر چی در اتاق جین رو زدم باز نکرد ما رفتیم سمت بیمارستا وقتی رسیدیم هوجین هنوز تودی اتاق عمل بود دکتر اومد و گفت سکته ی خفیفی کرده اما انگار با یه چیزی که خیلی به قلبش درد اورده این اتفاق افتاده و رفت من به اعضا نگاه کردم و اعضا به من هوپی گفت(یعنی جین چی گفته به هوجین) من به هوپی گفتم و بره جین رو بیاره هوپی رفت و بیست دقه بعد با جین اومد همه چی رو به جین گفتیم و جین نشست و گریه کرد گفت همش تقصیر من

از دید جین وقتی جریان رو بهم گفتن نشستم گریه کردم و خودم رو سرزنش یهو هوجین رو از اتاق عمل اوردن بیرون وقتی دیدمش یه لحظه احساس کردم قلبم وایستاده و بردنش سمت ای سی یو دلم گرفته بود چون اعضا همه چی و بهم گفتن و مطمئن شدم که هوجین اونشب بهم اعتراف کرده ولی من بهش اهمیتی ندادم همش تقصیر من بود همش اگه من بهش اهمیت میدادم هیچوقت اینجوری نمیشد ای خدا من چکار کردم هوجینم رو برگردون