
سلام عزیزانم امسدوارم از پارت قبل خوشتون اومده باشه اینم پارت دو راستی ببخشید من شکل ضاحری آنیسا و آتوسا رو تغیر دادم
از زبان مسیحا :تو اون لحظه که ناخداگاه تو آغوشش جا باز کردم دوباره اون حس عجیبه اومد سراغم وای که آغوشش پر از مهر. محبت بود چند دقیقه تو آغوشش یودم بعد که به خودم اومدم دیدم آنیسا و آتوسا با آرمین و آرمان زل زدن به ما اول ترسیدم بعدش رفتم کنار آنیسا گفتم :چیزی شده گفت :نه فقط الان ما بجای 3نفر 6تا شدیم. 😋گفتم :اها پس شماهم گفت :بعله بعله ماهم خلاصه از اون روز به بعد ما 💑💑💑بعله ما اینیم دیگه خوب فردای اون شب من کنسرت داشتم خواسم یه آهنگی باشه که تقدیمش کنم به مسیح شب کنسرت رسید همه بچه ها ردیف اول نشستن خوب شروع آهنگم:
منو چه به این حرفا؟؟ واقعا از من بعیده من تو این فازا نیودم چشات گیرایش شدیده هرکی منو میبینه میگه خوش به حابت که این فابته جونم به این رابطهههه مو مشکی جذابی تو به چقدر نابی تو نگم برات چقدر میخامت اونی که میخامی تو همه دنیامی هرجا میرم همرامی تو خود ماهم ت. شکه که چقدر ماهی تووووو همه خونرو شمع چیدم کل شهر فهمیدم یه نفر ت. این خونه هست جونمو واسش میدم یه زندگی واست میسازم که بگی دمش گرم تو باید دلتو به من بسباری چیزی شده از چی دلخوری منوتو یه تیمیم عمس تنها نمیزاریم استوری به تو بیشتر از این حرفایی قربون تو میرم وای با اون قدو بالات تو اون چشای آبی نری هرجاییی!!!
ببخشید چون کار داشتم رفتم الان یادم نیست چی نوشتم از اینجا شروع میکنم :بعد کنسرت با ماشین مسیح رفتیم خونه وقتی رسیدم بابایی جلوی در وایساده بود و با عصبانیت بهم زل زده بود تو دستش گوشیش بود که فیلم منو نشون داده بود که زیرش نوشته بود : # عشق #مسیح💋 وای داشتم از ترس سکته میکردم بابام به مریلا گفته بود در رو پشت سرم غفل کنه که نتونم در برم مریلا هم پشت سرم هی میگفت :بابا جون ازش بپرس مسیح کیه؟؟؟؟ بابامم با صدای بلند پرسید سرمو پایین انداختم گفت :پرسیدم اون مرتیکه …کیه؟؟؟؟؟؟ بازم چیزی نگفتم دستشو برد بالا که بزنه و زد دو متر پرت شدم تودر مریلا دستمو گرفت که پاشم من فقط تو چشای مریلا با اعصابی خورد نگاه کردم بعد خودم بلند شدم گفتم :بابایی اون... اون......... اون گفت :اون چی!!!!
گفتم :اون ع.... عش... عشق م... منه بابام چشاش زاق شد یکم رفتم اونور که برم بالا که زد تو دهنم شوت شدم تو پنجره وایییی پنجره رو شکوندم افتادم تو حیاط بعدشو نمیدونم چی شد ولی وقتی چشم باز کردم تو بیمارستان بودم و مریلا رو سرم بود گفت :خواهری الان خوبی هیچی جوابشو ندادم فقط گفتم :گو.... گوشیمو بده گوشیمو داد دستم شماره مسیح رو گرفتم نمیتونستم حرف بزنم به زور
برداشت گفت :سلام مسیحاعزیزم الان کار دارم بعدا بهت زنگمیزنم گفتم :مسیح.... مسیح توند توند نفس میزدم گفت :مسیحا عزیزم اونجا چه خبره خوبی کجایی الو الو مسیحا مسیحا چرا چیزی نمیگی کجایی!!!! گوشیمو دادم به مریلا گفتم بهش بگه گفت :سلام آقای مسیح خواهر کوچیکه مسیحا هسام مریلا گفت :سلام مریلا یعنی مریلا خانم ببینم مسیحا حالش چطوره چیزیش شده حالش خوبه!!!!! مریلا گفت :نه یعنی خوب یکم زخمی شده الان تو که مسیح حرفشو قطع کرد گفت :کجایین الان شما کدوم بیمارستان!!!! مریلا هم آدرس رو داد بعد که گوشی قطع شد گفت :مسیحا وای این پسره چه پر پری واست زد ها الان میاد خواهری جانم یه لبخندی زدم بعد 5دقیقه صدای جعرو بحس میومد
دیدم یهو مسیح اومد تو و یه پرستار بدو بدو درحالی که میگفت :اقا اقا وایسید وقت ملاقات تموم شده مریلا اومد و با پرستاره یه حرفایی زد اونم رفت مسیح اومد جلو چشاش پر. عصر بود گفت :مسیحا بعد بغض کرد گفتم :م... مسیح ب... ببین عز... عزیزم م... من..خوبم ف فقط یه چ چن چنتا شیشه رفته ت تو بدنم ن نترس چی چی چیزیم نیست بغضش ترکید سرشو گزاشت کنار سرم و با سیل گریش موهامو خیس کرد خاستم اشکاشو پاک کنم اما سروم نزاشت بعد 10/12دقیقه اشکاشو پاک کرد
گفت :مسیحا کی کی بگو کی این بلا رو سرت اورده تو که تا 2ساعت پیش خوب بودی اخه که یهو مریلا گفت :ببخشید ها ولی بابام و همش تقسیر جناب بوده من اخمی بهش کردم بعد مسیح گفت :واقعا مریلا باباتون بخواطر اینکه من با مسیحا هستم که مریلا حرفشو قطع کرد گفت :بله مسیح بله بابا تو عمرش دستشو رو مسیحا بلند نکرده حالا بخواطر تو وای صدای در اومد یهو سه تامون به در نگاه کردیم وایییی حدس بزنید کی بود که منو درحال که تو آغوش مسیح بودم دید!!!!
بعله درست حدس زدی مامانم! جاخورد وقتی منو تو آغوش مسیح دید اول اخمی کرد بعد اومد جلو دستی به صورتم کشید گفت :دختر مامان 2روز فقط 2روز نبودم ببین با خودت چیکار کر ی اخه من که با آغوش گرم مسیح یکم خوب شده بودم گفتم :مام مامان این این مسیحه عشق من همون که بخواطرش اینجام بعد خندیدم مامان نگاهی با لبخند به مسیح کرد گفت :سلام پسرم از دیدنت خوشحال شدم مسیح هم گفت :سلام منم همینطور فقط میتونم بپرسم چرا آقای گابریل اینکار رو با مسیحای من کرده ؟؟؟(بابای مسیحا اسمش گابریله میدونم اسم بابای آدرین تو میراکلسه ولی خوب اسمه دیگه 😜)
خلاصه قرار شد مسیح امشبو پیشم بمونه صبح روز بعد حالم بهتر شد و هرجور که شده از بیمارستان مرخص شدم دلم نخواست برم پیش بابام پس رفتم خونه مسیح انگار مسیح از قبل همه چیو به خانوادش گفته که اینقدر باهام گرم میگیرن مامانش :سلام دختر مامی من مامان مسیح یا همونجورکه خودش گفته کسی که عاشق شماست هستم ☺☺باباش:سلام به روی ماهت عروسم منم باباشم (راستش یکم جاخوردم بهم گفت عروسم. 😳) داداش کوچیکش که هم سن مریلاس:سلام همسر آینده برادر من امید وارم از اتلقم که برای تو گزاشتیمش خوشت بیاد مسیحا راستی یادت نره خواهرتم واسه ما بیاری اینجا تا حسابی بازی کنیم 😉
سلام خاله جان سلام عمو جان و سلام به جناب کوچولو چشم حتما مامانش گفت :میتونی به من بگی مامی به این بگی بابی به اینم بگی داشی 😊گفتم چشم مامی داشی بیا اتاق منو بهم نشون بده (داداش مسیح اسمش مارک هست )مارک گفت :عه مسیحا مگه عشقتو نداری ایشون راهنمایت میکنن من برم مدرسه بای بای 😍😉☺😊😀😃😄😘😚😗😙😜😝😛😎👩👨👭 خوب اینم پارت دو بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هر دوشون