مروارید سفید (۱) اصلی

صبح زود از خواب بیدار شدم، «شینجو، شینجو!» مادرم با صدای بلند گفت. (پاشدم! با بی حالی از تخت جدا شدم، و به سمت طبقه پایین رفتم. مادرم وقتی منو دید گفت: عزیزم... میخواستم بهت بگم امروز مدرست تعطیلِ. با صدای بلند گفتم( /عکس شینجو شخصیت اصلی/

ماماننننننننننننننننننننننننننننن) مامانم گفت( عزیزم اروم باش. خب زودتر بیدار شدی پاشو کاراتو انجام بده 🌝) (خدایی؟) (+اره خدایی 😂) (هعییییی. مامانمی دیگه... نمیتونم سرزنشت کنم)

شینجو (پس من میرم بیرون مامان) مامان: (باشه برو عزیزم.) از زبون شینجو ( رفتم بیرون تا با یوکی و کوهانو بگردم. یه لباس کوتاه پوشیدم و دامنم کوتاه بود پس جوراب بلند پوشیدم. /عکس لباس/

وقتی داشتم میرفتم سمت خونه یوکی حس کردم یکی دنبالم می‌کنه 😰 تا خونه یکی خیلی مونده بود، میخواستم تاکسی بگیرم؛ اونطوری با یه تیر دو نشون زدم. به تاکسی گرفتم اما قبل حرکت تاکسی یه نفر که چهرش معلوم نبود سوار تاکسی شد 🥴💫

خیلی نگران بودم 😨 وای اروم بودم.... آروم صدای بارون رو شنیدم 🌧️ وقتی تو چشمای طرف نگاه کردم داشت قرمز برق میزد 😱😱😱 \/ زینگ! زینگ! \/ گوشیم داشت زنگ میزد. برداشتمش... یوکی (ا_الو؟ شینجو؟ \/ ° علامت یوکی + علامت شینجو \/ + بله یوکی؟ °خوبی شینجو؟ +اره خوبم چطور مگه؟ °چرا هنوز نرسیدی؟ +خوب دیگه.... هنوز تو راحم.°باشه، فقط فکر ک﹌ه گمممم〆〆مممم \/ قعط می شود \/ چ_چی 😨 قعط شد؟ \/ عکس پسر \/

آروم بی سر و صدا توی ماشین نشسته بودم. آب گلوم رو قورت دادم، بارون شدتش بیشتر شده بود 😶🌧️ بعد اون پسر اروم نزدیکم شد 😱😱😱😱 و بعد...