
ببخشید پارت قبل را زود تمام کردم ولی این پارت را زودگذاشتم.یک نظر سنجی هم داریم.می خواهم نظرتان را نسبت به آنا بدانم.از این به بعد توی هر پارت در مورد یکی از شخصیت ها نظر سنجی می کنم.
با اینکه ظهر بود ولی به شدت خسته بودم و دلم میخواست بخوابم. به اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم.یاد آهنگ محافظ ها افتادم و آرام آهنگ را زیر لب تکرار میکردم و چشم هایم کم کم گرم شد و به خوابی با رویای عجیبی فرورفتم.در راهرو بسیار زیبایی قرار داشتم. انتهای راهرو به دری طلایی با نقوش عجیب میرسید.به در رسیدم و آن را باز کردم.وارد اتاق بزرگ و باشکوهی شدم.تا به حال چنین اتاق زیبایی ندیده بودم.
پرده،سرامیک ها و وسایل اتاق نقره ای و طلایی بودند.باغ زیبایی هم از بیرون پنجره ها دیده میشد.لوستر بزرگ و درخشانی از سقف آویزان بود و تخت سلطنتی سرخ و طلایی در مرکز اتاق قرار داشت. زنی زیبا که بنظر می رسید حدود50 سال سن داشته باشد روی صندلی نشسته بود.موهای سرخش را با کش بسته و تاجی روی موهایش خود نمایی میکرد.چشم هایش هم سبز زیتونی بود.و لباس ابریشمی سرخی پوشیده بود.
زن با لبخند گفت:سلام به نوه عزیزم.هاج و واج نگاهش می کردم. گفتم:سلام ولی من شمارا نمیشناسم و نمیدانم کجا هستم.زن با لبخند بیشتری گفت:آرولای عزیزم من مادربزرگت هستم.میدانستم که حقیقت را میگوید چون کاملا شبیه مادرم بود.با تعجب گفتم:شما مادر مادرم هستید؟سری به علامت تاکیید تکان داد و گفت:درست حدس زدی.گفتم:ولی شما که ملکه هستید و به نظر میرسد که شما در سرزمینی جادویی هستید.ولی مادرم یک انسان کاملا معمولی بود.
گفت:نه مادرت هم از سرزمین جادویی دیگری بود.ولی زندگی با انسان های عادی را ترجیح داد ولی فکر کنم تو این زندگی را بیشتر دوست داشته باشی درسته؟گفتم:البته که دوست دارم ولی به عنوان محافظ ویانا مجبورم همین جا بمانم.مادربزرگم گفت:راستش تو درست مثل خواهرم یک ویانایی و آرومایی هستی.با ذوق گفتم: یعنی محافظ قبلی خاله مادر من بود؟غمگین سری تکان داد مشخص بود دلش برای خواهرش خیلی تنگ شده.
ولی بعد با تعجب پرسیدم:آرومایی؟اونها چه مردمی هستند؟ولی مادربزرگم گفت:وقت نیست آرولا من نمیتونم بیشتر باهات در ارتباط باشم.کم کم تصویر همه چیز محو شد و من به خوابی بی رویا فرورفتم.با صدای آریستا از خواب بیدار شدم و روی تختم نشستم. یاد مادر بزرگم افتادم.خیلی ذوق زده بود.ناگهان پریدم توی بغل آریستا و گفتم:خیلی خوش حالم آریستا جونم!آریستا داشت با دهن باز نگاهم میکرد،
گفت:چی انقدر ذوق زدت کرده؟همه ماجرا را برای آریستا تعریف کردم.گفت:وای خوش به حالت.منم دلم میخواست اون مکان رویایی را ببینم.گفتم فعلا بعدا شاید روزی دیدیم.صدای گیدئون را شنیدم که سوال کرد:آرولا؟بیداری؟من سریع قبل از اینکه چیزی بگوید در مورد مادربزرگم گفتم ولی فراموش کردم بگویم آرومایی هستم و بپرسم این کلمه یعنی چه.گیدئون با هیجان گفت:پس خواب جالبی بوده.اوه نه آرولا اینجا واقعا سرم شلوغه باید برم و صدایش قطع شد.
منم به با اریستا،آنا و شاهزاده به اتاق آگرا رفتیم و شروع کردیم به مشورت کردن.قرار بود آگرا و آنا طلسم مخصوصی را آماده کنند تا اگر خوانده سلطنتی تیانا قبول نمیکردند حافظه آنها را پاک بکنند. پرسیدم:ولی به نظر شما الینا قبول میکنه؟فبل از اینکه بخواهم جواب بدهم صدای ترسناکی در اتاق پیچید.احساس میکردم که هر لحظه ممکنه قلبم از ترس بایستد.
صدا گفت:پس حدسم درست بود.هر پنج نفرتان تصمیم گرفتید به ما خیانت کنید و تاوانش هم مرگه.ما به سمت الینا که این حرف را زده بود برگشتیم.رومینا و رومیلدا هم کنارش ایستاده بودند و هر سه با تنفر به ما نگاه میکردند.با عصبانیت گفتم:ولی چرا کسی این حرف را به تو نزد.چرا وقتی به سرزمینت خیانت کردی کسی چیزی نگفت؟تو ملکه سرزمینت بودی و باید از سرزمینت محافظت میکردی نه اینکه آن را نابود میکردی.
الینا گفت:این موظوع اصلا به تو مربوط نمیشه و بعد روبه آگرا و شاهزاده گفت:ولی به شما دوتا بیشتر فرصت میدهیم تا فکر کنید.شاهزاده با عصبانیت گفت:ولی ما که به شما گفتیم که جلویشان نقش بازی کردیم.چشم هایم گرد شد.قبول داشتم که این بار احساسم اشتباه کرده بود ولی حالا باید چکار میکردم؟
یادتونه توی پارت قبل گفتم که اتفاق بدی میوفته؟قراره توی پارت بعدی بیوفته امیدوارم لذت برده باشید نظر در مورد آنا فراموش نشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای عالی بود.
من هنوز به آنا مشکوکم
ممنون
نه دیگه مشکوک نباش😭
عاااالییی بود
ممنون عزیزم
اره نفهمیدم آنا خوبه یا نه؟
عالی
ممنون
قبلا بد بود ولی الان خوبه
اخر
اشتباه اومده اره
آنا نسبت به قبل خیلی مهربون شده و به نظر من خیلی مادر تلاشگر و خوبیه
و در مورد رمان هم من خیلی نگران شدم امیدوارم پارت بعد زود تر منتشر شه😟
حق داری نگران باشی چون پارت بعد یکم غمناکه
عالی لطفا تست های منم بخون😍😍
ممنون
باشه هروقت وقت کردم حتما میخوانم
عالی مثل همیشه و در مورد نظر سنجی خب من آنا رو دوست دارم شاید هر کس دیگه ای هم جای اون بود همین کارو میکرد به خاطر انتقام گرفتن به نظر ام اون مرده(اسمش یادم نیست😑)کار بدی کرده بود که یه بچه رو کشته بود😐💔
ممنون
خب اول از همه در مورد آنا پرسیدم چون یک اتفاق قراره براش بیوفته که پارت بعدی میفهمید