

با غر غر های مامانم بیدار شدم و رو تقویم نگاه کردم ، علامت زده بودم : کنسرت ! جیغ کشیدم ... مامان : چی شد ؟؟؟؟؟ من : امروز بهترین روزه زندگیمه با سوالات خرابش نکن ! ساعت 7 کنسرت بود الان ساعت 4:30 بود ! کم وقت داشتم ... سریع رفتم و لباس پوشیدم ، آرایش کردم و کلی به خودم رسیدم . تا کارم تموم شد ساعت 5:59 بود ! واااای دیرم میشه الان ! سریع رفتم و منتظر تاکسی بودم . یک ربع گذشت ولی کسی نیومد . نگران شدم و بدون هیچ معطلی خودم پیاده دوییدم به سمتع محل کنسرت . خوردم به یکی ، دیگه نتونستم چیزی رو بفهمم ، فقط احساس کردم سرم خورد به یه دیواری جایی ... از زبون اعضا : داشتیم از کنسرت بر می گشتیم که جیمین یهو گفت یکی اونجاست . ما رفتیم دیدیم یه دختره خیلی خوشگل اونجا افتاده بود . تهیونگ بلندش کرد و گذاشتش تو ماشین . جیمین چهرش خیلی نگران بود ... چشمم خوب نمی دید . ولی بوی خوبی میومد . بوش شبیه قهوه بود . بلند شدم و 6 تا پسر دیدم که هر کدوم کاری میکردن ... جیغ زدم و سریع رفتم سمته در با صدایی لرزون گفتم : من چرا اینجام ؟ من میخواستم بیام کنسرت شما ... تهیونگ : دختر جون تو داشتی میمردی حالا هم بیا بشین برا قهوه درست کنم . جین : نه دیگه بیاید شام ... دختره تو هم بیا و بگو کی هستی ... جیمین : تو کی هستی ؟ ( جیمین خیلی رویایی حرف میزد و به ا/ت خیره شده بود ) نامجون سرش رو از کتاب دراورد و گفت : درسته بیا بگو کی هستی ... ا/ت : اسم من ا/ت هستش ... هوسوک : چه اسمه باحالی ! حالا بریم شام ... ا/ت : نه ممنون من مزاحم نمیشم ... همه پسرا : باید بمونی !!! جیمین رفت بالا و شوگا رو بیدار کرد .

ا/ت رفت و کمک کرد که میز رو بچینند و شام رو اورد کمکه جین . جیمین بغله ا/ت نشسته بود و همش حواسش به ا/ت بود . نامجون : سرت اسیب دیده . باید چند روز همینجا بمونی . پانسمان دستت هم باید عوض شه . کوکی : میتونی خواهر ما باشی ( با خنده گف ) تهیونگ : ابجیه من که خوشحال میشه از این موضوع ( با خنده ) تو با نگاهشون کردی ینی : چی میگید ؟ 😐

این پارت یک داستان 😬🤍 میدونم خیلی خوب نمینویسم ولی ادامه میدم :/ حالا نظرت رو بگو 😂 افرین به تو که انقد گلی 😂🌹

بای کیوتم 🥺🤍 چالش داریم برو ببین 😐🌹 اورین 😐🌹 اگه لایک کنی میگم بایست بیاد ماچ.ت کنه 😐🤍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من میگم باشه و بعد غششش
پ باید با هم برید بیمارستان ...😂
😂
عاای
مرسی عاجی 🥺🤍🤍