
سلاااااام من اومد بای داستان جدید ، امید وارم لذت ببرید ، الان ساعت ی ربع به دوازده شبه ، نظر و کامنت فراموش نشه 🙃
معرفی رومینا : ، پری ، پژمان ، اَشکان همه ی اونا دبیرستانی هستند
از زبان پژمان : داشتم با خواهرم یعنی رومینا میرفتیم مدرسه ، ........ بعد ۲۵ دقیقه رسیدیم ، رفتم سر کلاس ، کلاس من و خواهرم از هم جداست ،اون Hs و من Hu هستم ، رفتم سر کلاس ، روی تخته نوشته بود. امروز به علت جلسه کلاس تعطیله ، گفتم حتما کلاس خواهرم هم تعطیله ، قیافه ی من 😁 ، استادمون خیلی سخت گیره ، اصلا حوسلشو ندارم ، فیزیک : نمبدونم به علاوه ad و نمیدونم چی چی ، ادم گیج میشه 😵
رومینا : اخ جون کلاس تعطیله ، دیدم پری نفس نفس میزنه ، الان رسید سر کلاس ، گفتم سلام پری ، امروز کلاس تعطیله ، میای بریم جنگل ، جنگل شکوفه ، پری : سلام ، اخ جون ، جونمی جون ، اره بیا ، با داداشای خنگولمون بریم
اشکان : حوصله ی هیچ کسی رو نداشتم، دیدم ابجیم پیام داد و گفت بریم جنگل شکوفه ، گفتم به علت اب و هوا اونجا رو برای دو روز بستند ، بع گفت پس میریم خونه ی رومینا اینا ، گفتم باش باشه
پژمان : داشتیم میرفتیم خونمون که ی دفعه باد شدیدی اومد ، خیلی شدید بود ، دخترا چشماشون رو بستند و بعد ناپدید شدند ، وقتی باد تموم شد اونا نبودند ، رفتیم دنبالشون بگردیم اما هیچ جا نبودند ، من و اشکان داشتیم نگران می شدیم😖 ادامه صفحه ی بعد 👈
رومینا: وقتی چشمامون رو باز کردیم دیدیم توی ایون هستیم و پشت سرمون هم ی خونه که خراب شده بود ، من و پری خیلی ترسیده بودیم
پری : رومینا پایین ایون رو نگاه کن ، پر از شاخه های شکسته و ی درخت بدون شاخه هست ، بعد یهو ی صدای فلوت اومد ، بعد دوباره باد شروع شد ، رومینا :پری دستت رو بده به من ، من دست پری رو گرفتم ، ناخوداگاه صدای فلوت ما رو کشوند سمت شاخه ها ، من خودم رو به دیوار چسبوندم ، ی دست توی دست پری و ی دستم به دیوار بود
رومینا: اما صدا ی فلوت بلندتر و باد شدید تر شد ، یهو از پله ها افتادیم پایین ، بعد دیدیم کنار شاخه ها هستیم ، شاخه ها خود به خود بالا و پایین میشدند بعد ی صدایی اومد ،گفت بیایید سمت من ، بیایید سمت من ،یهو دیدم پری داره میری داخل شاخه دستشو گرفتم و بعد یکی زدم تو صورتش ، پری به خودش اومد ازش معذرت خواهی کردم ، صدا همین طور بلند تر میشد
پری : یهو دیدم پالتوم نیست ، دیدم داخل شاخه هاست ، با اینکه نرفتم داخل شاخه ها اما نمی دونم...... وااااااااااااآااای دارم دیونه میشم ، رومینا : نگران نباش ، یهو صدای فلوت دوباره اومد ، ما رو کشوند بالا روی ایون ، بعد من و پری دیدیم ..........
مرسی که خوندید ، اگه غلط املایی داشتم ببخشید ، امید وارم لذت برده باشید ، نظر و کامنت فراموش نشه ، راستی همین دیشب خونه ی زن عموم همین تجربه رو داشتم یه عالمه شاخه توی حیاط دختر عموم آهنگ ارامش بخش گذاشته بود و همه تجربه هارو داشتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت فوقالاده عالی بود خیلیییی قشنگ بود واقن حرف نداشت❤❤💖💖💕💕👭
لطفا خواهش میکنم داستان من رو بخون اگه خوشت اومد نظر بزار💗👯
خیلییییییی عالییی بود خیلبییییی فوق العاده بود داستان قشنگی هست😍😍😍😍
سلام افرین ادامه بده 😁👏👏💞
راستی اسم منم رومینا هستش 😅 خیلی باحاله که اسمم یکی از شخصیت های داستانه 😁💗💫
پارت بعدی رو زود بزار 💗💖
چه جالب
اسم خیلی قشنگیه
ممنون 💞💫
خوب بود ولی اگه ژانرش ترسناک بود باید بهت بگم اصلا ترسناک نبود
سلام عزیزم ، نه قسط ندارم ترسناکش کنم
مرسی از همه شما که نظر دادین ، ی هفته هست اون پارت رو گذاشتم و دیشب پارت سوم رو نوشتم ، از این به بعد اسم داستان اتفاقات عجیب زندگی هستش