درکنار دریا ۵🌊* *(آخر)*
شوهرش وقتی وارد خانه شد عالیس را ندید
از خدمتکار ها پرسید عالیس کجاست؟
خدمتکار ها همه ماجرا را برای او با ذوق تعریف کردند و فکر کردند که مرد از این ماجرا خوشحال می شود
اما مرد با عصبانیت گفت چرا اجازه دادین؟؟؟
خدمتکار ها گفتند:
دختر ۱۵ ساله را که نمیشود در خانه نگه داشت
مرد رفت.
یک ساعت دیگر مرد مچ عالیس را گرفته بود
و به خانه آورده بود
عالیس محکم مچش را از دست مرد کشید
و گفت چرا به من استقلال نمیدی؟
مگه من چه گناهی کردم؟
ها؟
چرا منو اذیت می کنی؟
دلم میخواد با دوستام برم مهمونی
پرندگان به زیر پای عالیس جمع شدند عالیس را با خود به بالا بردند مرد موهای عالیس را گرفت
و گفت تا ۳ میشمارم اگر اومدی که اومدی اگر نیامدی با خودت خدا حافظی کن
مرد شمرد....۱.....۲
اما تا مرد گفت سه عالیس هم گفت سه
و تا مرد خواست مو های عالیس را بکشد
پرندگان با قیچی کج و کوله موهای عالیس را بریدند
عالیس خندید و گفت:
فکر کردی میتونی دانا ترین انسان دنیا را شکست بدی
وردی خواند و از دستش نوری آمد
با آن نور تمام دارو ندار مرد را برداشت و به سمت دریا حرکت کرد
مرد هم با تمام سرعت به دنبال عللیس راه افتاد
به کنار دریا رسیدند
مرد به عالیس التماس می کرد
اما عالیس صحبت مرد را گوش نداد
و تمام دار و ندار مرد را در دریا انداخت و مرد هم آنجا سکته کرد
عالیس تمام زندگیش را به خاطر آن مرد افسرده شد
در کنار دریا جایی بود که دار و نداری به فنا رفت
علمی ریشه کن شد
جان انسانی گرفته شد
انسانی دیگر افسرده شد
دریا چه قدر ظلم کرد
دریا.....دریا.......دریا
*پایان*
خیلی قشنگ و جالب بود و اصلا دوست نداشتم تموم شه😢
بازم رمان مینویسم
کریسمس مبارک
آخ جون ممنون آجی😍
همچنسن کریسمس تو هم مبارک🎄🎄
ای کاش تموم نمیشد😔😔😔
هر چیزی پایانی داره اجی
کریسمست مبارک
ممنون اجی کریسمس توام مبارک😍😍❄❄