نجاتم دادند:)♡ 1

ببخشید تو چند تا پارت اول خیلی چیزا مشخص نیست🥺💔حالا مگه چی میخواد بشه فوقش اینم مثل قبلی ها گند میزنم دیگه 😐

چند روز پیش از سر نفهمی کل زندگیمو به باد دادم . تو چرا انقدر احمقی لونا . از وقتی پدر و مادرم و از دست دادم و تو اون یتیم خونه لعنتی بودم عقلمو از دست دادم . فکر کنم الان پنج روزه اینجام . خدایا چه گناهی کردم که این بلا ها رو سرم میاری؟ {فلش بک به پنج روز پیش} خیل خوب تبریک میگم بازم گند زدم . خوب بگو بدبخت بیچاره چرا فرار کردی . حالا هم زیر برف یا منجمد میشی یا هیچی همون منجمد میشی (😐) واقعا داشتم از سرما یخ میزدم .

فقط یه لحظه چشمام بسته شد و دیگه ........ من کجام ؟ یکی در و باز کنهههه . من اینجا چیکار میکنمممم . در و باز کنیددد. تلققق....! هوییی دیگه منظورم این نبود سکته کردم .

(علامت فرد ناشناس *) *: چقدر تو پر رویی لونا : همینه که هست . رفت بیرون درم قفل کرد ! هوی بت میگم درو باز کن .

{پایان فلش بک/از زبان جیسو} جیسو : بازم یه دختر بدبخت دیگه رو آوردن اینجا . بابا بیخیال دیگه نمی‌تونید از یه حیوونی چیزی استفاده کنید . مگه آدما موش آزمایشگاهی شمان؟ *: شرمنده خانم آقای پارک گفتن ما اینجا هیچ کاره ایم . جیسو : درکتون نمیکنم ......... جیسو : هی رزی ... رزییی رزی : هی چته چرا داد میزنی جیسو : بیا اینجا کارت دارم ......

خوب میدونم گند زدم🥺💔