داستان شب یلدای ممد و کاربرا 😐🐡🍉

ممد که گفته بود برا شب یلدا میاد پیش کاربرا شب یلدا بگیریم 😐گفت ساعت ۸ تا ۹ شب میام 😐🍉

اماااااا ممد خونه یکی از فامیلاشون دعوت شد 😐🍉 گفت یکم دیرتر میرم 😐 اما دید ک مادر و پدر گرامی / همسر گرامی آماده شده 😐

پس آماده شدو رفت😐🐡 اونجا که رسید اومد بیاد پیش کاربرا ک گفتن عه شب یلداس گوشی کنار 😐😑

کاربرا از جمله لیمو 😐 جومونگ 😐پشمک 😐سم هستم 😐 ایملی😐 کوئین 😐( کاربر معروفا رو گفتم ) کسی جا افتاد صاری 😐😔 و بنده و کروئلا و سلن و مادر ممد منتظر بودیم 😐 🍉 ولی ممد داشت انار میخورد 😐💔

مامان ممد ( تو تستچیا میگماااا😐) دمپایی آتشین خود را پرتاب کرد 😐🐡 ولی گوشی ممد خاموش بود و ب ممد نخورد 😐🐡😔 صدا زد ممددددد😐🐡 ممد شنید گف بله 😐🐡😔 ولی صداش نیومد 😑( برگرفته از رمان چرا مامانمون صدامون میکنه صداش میاد ولی ما میگیم بله نمیرع 😐😑)

و بنده دیدم ممد نیومده رفتم 😐🐡😔 وقتی آمدم دیدم داره ممد خدافظی میکنه 😐✌ شانس ماس دیه 😐🐡 بسی چرت و من درآوردی 😐😑