10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Aylin انتشار: 4 سال پیش 115 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام کیوتاااااااااا💜💜💜💜 من اومدم با پارت سه امیدوارم که دوست داشته باشین و از تستچی عزیزم درخواست می کنم که داستانم رو منتشر بکنه❤️❤️❤️❤️❤️
خب دیگه بریم سر داستانمون بدون حاشیه😍😍😍😍😍
هنوز از زبان مرینت 👈👈👈❤️:صبح که از خواب پاشدم دیدم یک پیام از طرف آدرین اومده😍 دیدم نوشته ساعت شیش توی برج ایفل منتظرتم عزیزم💜💜💜 واااای منم خیلی خوشحال شدم و رفتم پایین تا صبحانه بخورم وقتی رفتم بشینم سر میز مامانم گفت مرین چقدر خوابیدی تو امروز (بچه ها امروز آخر هفته هست و دانشگاه ندارن) منم گفتم که خیلی خسته بودم که یهو مامانم گفت: مرینت تو که دیشب زود خوابیدی چرا خسته باشی؟؟؟؟؟🧐🧐🧐🧐 منم گفتم امممممممممم خب😞😞😞 دیشب با اینکه خیلی خسته بودم ولی خوابم نمی برد🙃🙃🙃مامانم یه جوری نگاهم کرد اما هیچی نگفت دیگه خدارو شکر😃😃😃بعد صبحانه رفتم دوش گرفتم و.... (بچه ها میریم به وقتی که مرینت و آدرین قرار دارن )
بقیه صفحه بعد👈👈👈👈❤️
ساعت تقریبا یک ربع مونده به شیش بود منم آرایشم تموم شد و بعد هم یک لباس شیک و خوشگل پوشیدم و رفتم سمت برج ایفل وقتی که رفتم آدرین منتظرم بود.منم رفتم پیشش فضا آروم و ر.م.ا.ن.ت.ی.ک بود آدرین سلام کرد و منم سلام کردم خلاصه بعد احوال پرسی آدرین دستم رو گرفت و نشوندم پشت میز و بعد گفت مرینت میدونی که چقدر ع.ا.ش.ق.ت.م درسته؟ منم حرفش رو تایید کردم و گفتم آره عزیزم منم بیشتر از جونم ع.ا.ش.ق.ت.م بعد آدرین از سر جاش پاشد و جلوی من زانو زد و یک انگشتر از جیبش در آورد😍😍😍😍 و گفت:مرینت،برای اینکه تا آخر عمرمون کنار هم باشیم و دستامون هیچ وقت از هم جدا نشه با من ازدواج می کنی منم که از خوشحالی بال در آورده بدم گفتم آره و پریدم بغلش اونم منو بغل کرد بعد انگشتر رو دستم کردم و هم رو ب.و.س.ی.د.ی.م وقتی بالاخره بعد از مدت طولانی از هم جدا شدیم من گفتم باید برم خونه بعد آدرین گفت می رسونم من گفتم باشه و رفتیم.وقتی رسیدیم خونه منو آدرین هم رو بغل کردیم و بعد از هم خداحافظی کردیم و رفتم در زدم. تا موقعی که در رو باز کردن من همش حواسم به انگشتر بود وقتی در رو باز کردن من رفتم تو و سلام کردم. مامانم گفت قرار با آدرین چطور بود؟ منم دستم رو که توش انگشتر بود نشونش دادم و همه ی ماجرا رو تعریف کردم و اون ها هم یک لبخند زدن،جوری که انگار از قبول کردن پیشنهاد ا.ز.د.و.ا.ج آدرین رضایت داشتن و منو بغل کردن😊😊😊
بقیه صفحه بعد👈👈👈
خب بچه ها این صفحه رو یک روز بعد از صفحه قبل نوشتم برای همین خوب یادم نیست کجا بودم پس میریم از جایی که پدر و مادر مرینت با لبخند رضایت شون رو نشون دادن و بعد: از زبون مرینت همچنان: من رفتم توی اتاقم و لباسم و در آوردم و یه لباس راحت تر برای توی خونه پوشیدم و آرایشم رو پاک کردم بعد از اون مادرم صدام کردو گفت:مرینت دخترم بیا پایین شام حاضره ننم رفتم پایین و شام خوردم بعد از شام یکم درباره قرار و ا.ز.د.و.ا.ج م با آدرین با پدر و مادرم صحبت کردییم و بعد من رفتم توی اتاقم بخوابم اما از شدت هیجان خوابم نمی برد همش توی فکر آینده ام با آدرین بودم تا ساعت دو نصفه شب بیدار بودم به انگشترم نگاه می کردم و فکر می کردم. بالاخره بعد از دو ساعت توی رختخواب بودن خوابم بردن وقتی ازخواب پاشدم ساعت ده بود😱😱😱😱
بقیه صفحه بعد👈👈👈❤️
(بچه ها امروز هم تعطیل هست دیگه مثل پنجشنبه و جمعه ی ما شنبه و یکشنبه اونها هم تعطیل هست) وقتی از توی تخت بلند شدم اولین چیزی که دیدم انگشترم بود و یاد آدرین افتادم و سریع بهش پیام دادم مرینت:💬 سلام صبحت بخر ع.ش.ق.م خوب خوابیدی؟
آدرین:💬 سلام عزیزم صبح تو هم بخیر مرسی تو چی خوب خوابیدی؟
مرینت:💬 مرسی ع.ش.ق.م منم تا حدودی اگه خیالات قبل خوابم که به تو فکر می کردم و آینده مون حساب نکنیم آره منم خوب خوابیدم😁😁😁
آدرین:💬😂😂😂
مرینت:💬 آدرین دلم برات یک ذره شده کی می تونیم هم رو ببینیم؟
آدرین:💬همین امشب خوبه؟
مرینت:💬 جدی میگی؟این که خیلی خوبه ولی امشب سرد بهتر بریم یک رستورانی یا کافیشاپ بهتره مگه نه؟
آدرین:💬 آره به نظر منم همین بهتره
مرینت:💬 باشه عزیزم پس توی اون کافی شاپ همیشگی مون می بینمت(بچه ها این کافی شاپه توی پارک بزرگ مرکز پاریس هست و خیلی جای قشنگی هستش)
آدرین:💬 باشه ع.ش.ق.م بای
مرینت:💬بای عزیزم میبینمت❤️❤️❤️❤️
بقیه صفحه بعد👈👈👈👈
(خب بچه ها راستی یک چیزی رو یادم رفت بگم آدرین مرینت ساعت پنج قرار دارن😊 ) مامانم صدام زد که برم صبحانه بخورم که یک دفعه چشمم افتاد به تقویمی که پشت درم چسبونده بود تا تول آدرین یادم بمون من دور 25 رو خط کشیده بودم و امرو هم 25ام بود ای وااااااااااای من😱😱😱😱😱 سریع رفتم صبحانه ام رو خوردم و شروع کردم به طراحی یک کت و شلوار برای آدرین وقتی تموم شد و آمادا اش کردم ساعت تقریبا چاهار بود زنگ زدم اون کافی شاپی که قرار داشتیم و گفتم اتاق VIP رو آماده کنن برای ساعت پنج
منم کادو ام رو توی یک جعبه خیلی خوشگل بسته بندی کردم و شروع کردم به حاضر شدن و نشستم پشت میز آرایشم و یه آرایش خیلی ملایم و شیک کردم و موهام رو بالا بستم ،قشنگترین لباسم رو برای تولد ع.ش.ق.م پوشیدم.وقتی حاضر شدنم تموم شد ساعت چاهار و نیم بود منم کیفم رو برداشتم و رفتم وقتی داشتم میرفتم مامانم گفت:دخترم چقدر خوشگل شدی کجا داری میری؟ منم گفتم که امروز تولد آدرین هست و قراره سوپرایزش کنم مامانم گفت: آها پس برو پیش ن.ام.ز.د.ت😁😁😁 وقتی رسیدم یک ربع مونده به پنج بود منم سریع کادو رو گذاشتم و لباس و موهام رو مرتب کردم و منتظر آدرین موندم بالا خره وقتی اومد...
یک دفعه وقتی چشمش به تزینات افتاد سوپرایز شد منم رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم تولدت مبارک ع.ش.ق.م اون هم تشکر کرد و بعد هم هم رو ب.و.س.ی.د.ی.م بالاخره وقتی بعد مدتی طولانی از هم جدا شدیم(بچه ها اتاق VIP هست و کسی نمی بینتشون😁)نشستیم منم کادوش رو بهش دادم و اون هم تشکر کرد و کادو رو باز کرد وقتی کت شلوارش رو دید مثل اینکه خیلی خوشش اومده بود منم پرسیدم آدرین خوشت اومد؟بقیه از زبون آدرین:وقتی کادو ام رو باز کردم یک کت و شلوار خیلی خوشگل که مرینت برام طراحی کرده بود بودش😍😍😍😍بعد مرینت پرسید که از کادو ش خوشم اومده یا نه منم گفتم که خیلی خوشم اومد و بعد مرینت گفت که شام مون رو بیارن میزی که تزیین کرده بودن خیلی .ر.م.ا.ن.ت.ی.ک. بودش روش شمع روشن کرده بودن و رز های قرمز گذاشته بودن روی میز بعد هم شاممون رو گذاشتن وما تشکر کردیم و اون ها هم رفتن بعد مرینت گفت: آدرین باورم نمیشه که بالاخره بعد چاهار سال مال همدیگه شدیم(بچه ها آدرین و مرینت از پبیرستان هم رو د.و.س.ت. داشتن و الان دانشگاهیی هستن پس میشه چاهار سال )
بقیه صفحه بعد👈👈👈
منم پست های مرینت رو گرفتم و ب.و.س.ی.د.م و گفتم قرار نیست دیگه هیچ وقت از هم جدا بشیم اون هم یکم اشک تو چشماش جمع شده بود که احتمالا اشک شوق بود حرف رو با تکون دادن سر تایید کرد من هم براش یک هدیه خریده بودم و بلند شدم که اون رو بهش بدم بقیه از زبون مرینت: آدرین بلند شد با یک جعبه که فکر می کنم توش گردن بند بود آورد سمتم و گفت: مرینت منم یک هدیه برات خریدم امیدوارم خوشت بیاد بعد اون یک گردنبند خیلی خوشگل که طلا سفید بودش و روش الماس ها کوچیک داشت بست دور گردنم منم ازش تشکر کردم
موقع رفتن من و آدرین خواستیم بریم که دیدیم ساعت یازده و نیم شبهههههه😱😱😱😱من خواستم برم که دیدم آدرین گفت: مرینت الان دیگه دیر وقت امشب رو پیش من بمون هرچی نباشه ما الان ن.ا.م.ز.د.ی.م و ایرادی نداره که شب رو پیش هم بمونیم درسته و منم هم گفتم درست میگی و بعد رفتیم خونه ی آدرین و ناتالی در رو باز کرد من آدرین که دست هم رو گرفته بودیم ناتالی یک جوری نگاهمون کرد اما آدرین توجه نکرد و من رو برد سمت اتاق پدرش و گفت میخوام بگم به پدرم که تو همسر آینده من هستی بعد در زدیم و رفتیم تو پدر آدرین وقتی من رو دید یکم تعجب کر اما زود ازمون پرسید که توی اتاق اون چیکای داریم آدرین هم گفت پدر!چه شما این رو بپذیرید چه نپذیرید مرینت همسر آینده من هست و کسی نمی تونه جلوی ازدواج من با اون رو بگیره و شما هم باید با این کنار بیاید پدر آدرین چیزی نگفت و گفت که آدرین بره بیرون من هم داشتم میرفتم که.....
خب خوشگلا این پارت هم تموم شد امید وارم که خوشتون اومده باشه و یادتون نره که حتما حتما نظر بدید و اگه ایرادی داره بگید تا درست بکنمش مرسی که تا اینجا با من همراه بود پارت های بعد رو سعی زود بذارم
خدانگهدار همگیتون جیگرا💜💜💜💜😍😍😍😍
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
سلام همه ی تست هات عالییی بودن
مرسی از همگی که نظر دادید و من رو خوشحال مردید پارت چهار هم حدود یکی دو هفته هست توی بررسی هست به زودی منتشر میشه
ودوست گلم سنا جون حتما به داستانت سر می زنم
عالی بود ادامه بده
خیلی خوب بود پارت ۴ رو زود بزار 🙃🙃 و به داستانم هم سر بزن 😃😃😃😃
گلم ایرادت اونجا بود که گفتی اونا که قرار بود مرینت نگران اعظم باشه هویت هم فهمیدن جلو استاد فو بعد چطور گفتی جلوی هام ماث وقتی عمو دیدن نعجب کردن هویت همو نمیدونستن
عزیز دلم خب هر نویسنده یک جور متفاوت داستانش رو مینویسه و من خواستم اینجوری هویت هم رو بفهمند بازم اگه دوست نداشتی من عذرخواهم🙏🙏🙏🙏🙏😔😔😔😔
خیلی عالی بود
بعدی پلیز 😊