گریه عشق

فالویی =فالو💜💖

از خواب با صدای یه فرشته زیبا از خواب بیدار شدم فرشته ای که تمام زندگیم بود و خواهد ماند تنها همدم من توی این روزای سخت بود ولی اون فرشته آسمانی تنها مال من نبود با این که بخشی از وجود من بود و تکیه از جان من ولی باید با یک دیگه تقسیمش می کردم دختر کوچولوی من جسیکا الان یک سالشه و حدود دو ماه میشه که من از تهیونگ ط..ل..ا..ق گرفتم خیلی دوسش داشتم حتی الانم دوسش دارم ولی با اون صحنه ای که اون شب دیدم هیچ جوره نمیتونم کنار بیام اون شب من خونه دوستم بودم و ساعت ۱۲ شب بود که اومدم خونه تهیونگ رفته بود بار و خیلی م..س..ت کرده بود قشنگ معلوم بود که خوب از بد تشخیص نمی‌داد و

وقتی که من ساعت ۱۲ شب رفتم خونه و اون صحنه رو توی اتاق خوابم دیدم دیگه تحمل اینکه حتی نگاهش کنم و نداشتم روز بعدش وقتی که فهمید چیکار کرده خیلی پشیمون بود ولی دیگه کار از کار گذشته بود و من دیگه نمی تونستم با همچین شخصی توی یه خونه زندگی کنم با اینکه بچه داشتیم تصمیم به ط..ل..ا..ق گرفتم و دو ماه بعد با حکم دادگاه از هم جدا شدیم و حضانت بچه تا چند سال با منه و تهیونگ فقط میتونه روزهای پنج شنبه به دیدنش میاد جسیکا خیلی بهونه میگیره ولی کاری نمیشه کرد یعنی کاری از دستم بر نمیاد که بتونم انجام بدم خیلی احساس درماندگی میکردم ولی باید بخاطر دخترم تحمل کنم

تهیونگ :بعد اون شب زندگیم نابود شد همشم بخاطر اون بار ل..ع..ن..ت..ی مجبور شدم از ع.ش.ق زندگیم و دختر نازنینم دست بکشم کاش فقط کاش اون شب پاهام خورد میشد و اونجا نمیرفتم😔باید دل ا.ت را بدست بیارم درسته ط..ل..ا..ق گرفتیم ولی شاید شانسی وجود داشته باشه صبح به سمت کمپانی حرکت کردم دیگه همه پسر از موضوع خبر داشتند اونا هم به شدت ناراحت بودن چون من حتی نمی تونستم دختر خودمو ببینم چه برسه زن زندگیم ولی تقریباً با این موضوع کنار آمده بودند و همچنین تلاش می کردم تا دوباره بتونم دل ا.ت بدست بیارم بعد از تمرین با

اعضا رفتیم بیرون که ی فکری بکنیم پسرا نزاشتند توی این دوماه من برم پیش ا.ت و دخترم و گفتند که بزارم یکم فکر کنند الان دیگه بعد دوماه میخوام ی تصمیمی برای آشتی کردن بگیرم ....خوب رفتیم ی رستوران و غذا سفارش دادیم همه در سکوت بودند که نامجون گفت: فکر کنم یادتون رفته برای چی اومدیم (علامت تهیونگ:_) _اوهوم خوب ی نظری بدید چطور با ا.ت آشتی کنم اینم یادتون نره که ما طلاق گرفتیم بعدشم ی فکری برای ازدواج بکنید😕کوک:ببین من ی نظری دارم اول از اینکه خونه را بفروش و ی خونه دیگه بخر چون اون خونه باعث میشه که ا.ت یاد اون موقع بیوفته بعد که خونه را خریدی دیگه تودت سلیقه ا.ت را میدونی به سلیقه اون بچین و ی میز شام آماده کن پر از گل های قرمز که نشانه عشق بینتون باشه و ی حلقه خیلی خیلی ضریف براش بخر و بعد اینکه باهاش حرف زدی و آروم شد ببین اگه موقعیتش بود از خواستگاری کن یا اگه خواستی یکمم طولش بدی یعنی اگه دیدی خیلی از دستت ناراحته و آروم نمیشه دیگه خودت میدونی چیکار کنی... 😈🔞

(علامت همه اعضا:@)@عالیه🤣🤣🤣🤣_یعنی شما دو ثانیه نمیتونید جدی باشید 😑😐😅خوب حالا بگید اصلا ا.ت را چطور بیارم اونجا ؟ جیمین: کاری نداره که زنگ میزنی بهش میگی میخوای بری و جسیکا را بیاری پیش خودت برای شام بعد که جسیکا را اوردی دو ساعت بعدش البته موقعی برو که شب باشه داشتم میگفتم بعدش زنگ میزنی میگی جسیکا میخواد بیاد پیش تو و من ماشین ندارم چون راننده رفته بیرون اونم وقتی میاد جسیکارا ببره میاد توی خونه و با اون صحنه مواجه میشه قبلش ما میایم و جسیکا را میبریم شهر بازی و سرگرمش میکنیم

_باشه باشه این عالیه الان زنگ میزنم و میگم شب میام جسیکارا میبرم ..جین:باشه زنگ بزن (زنگ زد و با ا.ت هماهنگ کرد) ا.ت:تهیونگ زنگ زد و گفت میاد دنبال جسیکا و اینکه منم الان باهاش روبه رو میشم نمیدونم چرا استرس دارم ولی این حس عادی نیست دی روز تا حالا حالم بدهه و احساس دل درد شدیدی دارم بزار جسیکا بیاد حتما میرم دکتر.....خوب الان ساعت ۶ دیگه حالا پیداش میشه رفتم و دخترمو آماده کردم زنگ در به صدا در آمد درو باز کردم تهیونگ بود سلام کردم و به جسیکا که توی اتاق بود گفتن +دخترم بدو بیا بابایی اومده بدو جسیکا :بابایی...داشت با شوق میومد طرف تهیونگ که ی دفعه بخاطر اینکه تازه راه افتاده بود خورد زمین من خیلی ترسیدم و کاری نتونستم بکنم ولی تهیونگ سریع اومد توی خونه و بلندش کرد بعد چند لحظه بچه را برد (برای ادامه برو نتیجه❤️)