
به نام خدا 💝 سلام😶، خوبین؟ خسته نباشین دلاوران😅، خبر مهمی دارم! خب اول اینکه ممکنه تا چند پارت دیگه داستان تموم بشه😔، ممکنه فصل دو هم بزارم اما ممکنه هم نزارم، احتمالش پنجاه به پنجاهه😥، پایان داستان هم مخلوطی از غم و شادیه😅، دنیل یکمی ازش خبر داره اما قراره بیشتر بهش شاخ و برگ بدم😂😭، کلا گفتم خبر داشته باشین🥲، دومین خبر هم این که نمیدونم مدارس شما هم حضوری شده یا نه اما برای من شده و میخوام غررررر بزنم😫، با مشکل بزرگی برخوردم.... داخل مدرسه چند تا قلدر داریم😡، منم هیچ وقت خوشم نمیاد کسی واسم قلدری کنه پس... به یارو حمله ور شدم تا توپمو بگیرم😂😶. خب بعضی ها تشویقم کردن چون توپ ما بود اما یک لحظه با خودم فکر کردم نکنه دوست پیدا نکنم😟، الانم به مشکل برخوردم که دوست پیدا کنم😫، راه چاره ای دارین حتما بهم بگین🥺، خب پس برو سراغ داستان😮🤝🏻.... ما رو از زندان بیرون آوردند. هوفففف، اونا واقعا نمی فهمند😒، وقتی گروه ما به همه چی گند میزنه، گاهی اوقات واسش درس میشه... شاید اگر بیشتر حواسشون به ما بود می فهمیدند که مستقل تر شدیم! شاید می تونستند از نقشمون سر در بیارن💚.( برگردیم به صحبت گروه داخل سلول) پس اگر بخوایم از اینجا فرار کنیم دو تا راه داریم درسته؟🤔، استیون سر تکان داد. کاترین گفت: گزینه ی اول تقریبا غیر ممکنه😬، زک ادامه داد: همینطوره! ما که خبر نداریم چند نفر اون بیرونن!
حق با بچه ها بود پس روی گزینه ی دوم تمرکز کردیم! زک گفت: پس من درست فهمیدم، وقتی آزاد بشیم با توجه به پیشبینی آرتین ازمون در خواست دوستی میکنن؟😃، لونا با تردید گفت: شایدم نکنن، هر چیزی ممکنه! دنیل گفت: بیاین روی موقعیتشان تمرکز کنیم، برگ برنده دارن؟🤨، گفتم: الکس رو دارن🤷♀️، جک گفت: اون برادر سمه، احتمالا باهاش کاری نداره! شارلوت مخالفت کرد: اتفاقا برعکس، فکر میکنی قرار داد لوکی چه فاجعه هایی رو به بار اورده😟؟ هوف، خیلی احتمال هارو باید بررسی کنیم! یک دفعه یک چیزی به ذهنم اومد☹، گفتم: آیندمون رو یادتونه؟ گفتن الکس نباید آزاد بشه😬، استیون گفت: ما که تا اینجا پیش اومدیم، باید آش انتخابمون رو هم بخوریم😒. ای بابااااا. گفتم: خب پس وقتی از این در بیرون رفتیم باید با بهترین روش بهشون حمله کنیم! جاناتان گفت: با بیشترین قدرت😔، منظورشو نفهمیدم! گفت: من از آینده هستم درسته؟ خب پس، تو این لحظه من نباید آینده رو بهتون بگم اما اگر امروز نبرین... زک گفت: سر ما چی میاد؟😦، جاناتان آروم زمزمه کرد: بیشترین آسیب روانی و جسمی رو امروز می بینین😓، آینده ی همتون به کل تعویض میشه🤕!
پس یعنی ما تمام قدرتمون رو بزاریم پای شکست اونا؟😞، دنیل گفت: صبر کن ببینم، منظورت این که ممکنه الان یکی بمیره؟😒، جاناتان گفت: احتمالش هست😬، هممون غرق فکر شدیم، آرتین گفت: تا اینجا با دستای خالی اومدیم، بقیشم پیش میریم درسته؟😧، نفس عمیقی کشیدم، شارلوت گفت: شاید امروز باید قوی بشیم🙃. کاترین هم موافق بود: امروز حتما روز تغییره👻. گفتم: پس، بهتره الان از هم خداحافظی کنیم، میدونین؟ برای اطمینان بیشتر😅. از سر جاهامون پا شدیم، لونا و جک با هم خلوت کردن.... لونا: خب، از اشناییت خوشحالم😄. جک خنده ی عروسکی ای کرد و گفت: میدونی که من میبینمت بازم😉، قطعا اینجا پایان کار نیست😏، احتمالا پایان کار داخل ساحل زیباییه که همه جا با رنگ سفید تزئین شده😁...( بچه ها من منحرفم نه🙂🤲🏻) لونا خندید. گفت به امید اون روز❤. کاترین و دنیل هم با هم خوش و بش می کردند. دنیل گفت: اون روز موقع پیدا کردن آرتین...، کاترین وسط حرف دنیل پرید: آره دیگه خودمم همونجا بودم، لازم نیست تکرار کنی😅😬، خوش گذشت🙂👻. دنیل هم خندید. گفت: امیدوارم دوباره خجالتت رو ببینم😉🙂.... من از دور خندم گرفت🤭، خلاصه که همه یکی به یکی همو بغل کردیم، چیزی نگذشت که از یک جمع دوستانه تبدیل شد به مدافعان و.... انتقام جویان!
(برگردیم به حال🙂) کنار همدیگر قدم برمی داشتیم، کم کم از دور الکس رو هم دیدم. باید می رفتم کمکش، می تونستیم همراه با اون قدرتامون رو ترکیب کنیم! آرتین آروم گفت: سریع وارد عمل میشیم! کمی بعد ما رو روی صندلی نشاندند. فکر کنم میخواستن موقع ورود خود ما در بُعد الکس رو شاهد باشیم🙁. الکس درست پشت سرمون بسته شده بود. آروم زمزمه کردم: الکس باید همه چیز رو واسم توضیح بدی. اول چیزی نگفت، بعد به صورت خلاصه گفت: چیزی برای توضیح نمونده🤕. باید بگم با حرفش ترسیدم. سم از پشت پنجره ی شیشه ای با بلند گو گفت: خب، بزارین واسه ی دوستانمون گندی که الکس زده رو توصیف کنم🤐، اول از همه من آدم بده نیستم، مطمئن باشین و دوم، احتمالا لوکی، پادشاه بُعد دنیل و کاترین رو یادتونه🤭، خب چون روز تولدشه گفتم به اینجا یک سری بزنه😁. وات؟😳، تازه متوجه شدم! پست سر سم لوکیه💚! لوکی میکروفون رو گرفت؛ سلام😏، طبق معمول من باز برخیزیدم و ... امروز واسه ی هدف مهمی اینجام😄، قراردادم! الکس، تو به قولت پایبند نبودی.... قرار بود این بُعد برای من باشه اما بُعد دیگری رو بهم دادی😒، تقاص هم پس میدی😝. به بچه ها اشاره کردم: وقتشه شروع کنیممم، لوکی گفت: هنوز حرفم تموم نشده😏، امروز با شمام اما فردا نه⚔, حرفش رو یک معما در نظر گرفتم و تو خاطرم سپردم. همراه گروه بلند شدیم، گفتم: الکس، زود باش تو هم باید بیای😧. الکس با بی میلی گفت: هنوز تقاص پس ندادم😒. برو باباااا. زک گفت: میای یا بیارمت😠، داشت بلند میشد که!
وای نههههههههه. ما وارد شدیم😣، گروهمون تو بُعد الکس وارد ماجرا شدنننن😖. گفتم: فرار کنین🥴. هر کدوممون جدا جدا به سمتی رفتیم. داشتیم می رفتیم که یادمون اومد باید با هم باشیم😅. من و برادرم و الکس با هم بودیم، گفتم: تا آینده عوض نشده باید جیم بشیم🥺 ( ادامه از زبان کاترین، یک توضیحی بدم، دنیل اینجا دراین تیکه به من یک چیزی تو پینترست گفت😂😬، الان خودتون می فهمین چیه، لونا هم موافقت کرده فقط من به کاترین چیزی نگفتمم😭، کاترین آماده ی شکست عشقی باشششش😭😂) داشتم دنبال دنیل می گشتم. اوفففف، پسر کجا رفتی پس😖، امیدوارم چیزیت نشه! بدو بدو به این طرف و اونطرف می رفتممم( وای خدا من اینو چطور بنویسم اخه😥) همینطور دنبالش میگشتم، که! خشکم زد.... صحنه ی دلخراشی بود، نمی تونستم حرکت کنم. دنیل رو روی لونا دیدم، یعنی افتادن روی هم؟ تمام توانم رو جمع کردم و گفتم: دنیللللللللللل( اون چیزی که بهم گفتین رو ننوشتم😬، اون خیلی منحرف بودددد😕). دنیل برگشت به سمتم و لونا هم دنبال فرصت برای بلند شدن بود. دنیل آروم گفت: می تونم توضیح بدم😨. با اینکه در جنگ بودیم اما الان فقط این اتفاق واسم مهم بود. داشت چشمانم سیاهی می رفت، می خواستم جیغ بزنم که دستی رو شونم اومد! شارلوت محکم بغلم کرد! منم نیاز داشتم کسی بغلم کنه پس منم بغلش کردم. شارلوت گفت: الان باید مبارز باشی😠. و بعد رفت به سمت سابرینا.
چشمم شارلوت رو دنبال کرد، نا خواسته منم به دنبالش رفتم و دنیل و لونا هم دنبالم اومدن.( ادامه از زبان لونا) باورم نمیشه😰، یعنی این لحظه رو جک هم دید😭، امیدوارم سوء تفاهم نشه من روی دنیل نیفتادم اون افتاد🥺، جک رو پیدا کردم و محکم بغلش کردم، نمی خواستم ازش بپرسم پس ما هم به سمت بقیه ی بچه ها رفتیم. ( از زبان دنیل😅) وای نههههههههه😭، گند زدمممم. چرا نسبت به رابطه ی لونا و جک حسودیم شد اخهههه😰. من واقعا متاسفم. تا به خودم اومدم همه جمع بودیم جز الکس! ( ادامه از زبان خودم) آرتین و استیون به دنبال الکس بودن و زک هم آمار جنگ رو می گرفت. معلو نبود که ما تو بُعد الکس شورشی هستیم😂😬. گفتم: بیاین آماده بشین حرکت آخر رو بزنیم. دستان هم رو گرفتیم، استیون و آرتین هم با الکس اومدن. الکس پایه ی این کار بود. بغلم ایستاد و منتظر شدیم همه آماده بشن، درست لوکی و سم به دنبالمون اومده بودن که دیگه تصمیم خودمون رو گفتیم! جادو هامون رو ترکیب کردیم🔮
چشمانم رو باز کردم😖، اینجا دیگه کجاست؟ هممون تو سفیدی مطلق گیر کرده بودیم! گفتم: ما کجاییم؟🤕. جاناتان گفت: نترسین، نمردین😅، الان داره آسیب های روانی و اجتماعی بهتون وارد میشه😔. زک گفت: مگه تغییرش ندادیم؟؟؟. جاناتان گفت: آینده هیچ وقت تغییر نمی کنه🙁. بعد از امروز فقط و فقط یک نفر زنده میمونه! ( تو). نفهمیدم منظور جاناتان با کی بود: منظورت چیه؟؟ یعنی الان فقط یک نفر زنده می مونه😳؟ جاناتان سر تکون داد: نه! وقتی جادوتون رو ترکیب کردیم یعنی بخشی از شما ها با هم ترکیب شده، در نتیجه یا باید با عواقبش بسازین یا....😟. برادرم داشت ناپدید می شد😳. رفتم پیشش :داره چه اتفاقی می افته؟😟 جاناتان گفت: چیزی نیست😅، الان شما ها تو آینده هستین پس... من دیگه باید برگردم به زمان خودم🙁، این اتفاقیه که باید رخ بده... همه چیز رو متوجه میشین. گفتم: ولی، ولی با عواقب بسازیم یاااا...😭. برادرم داشت می رفت به زمان خودششش، گفت: دوست دارم خواهر🙂، با گریه گفتم: منم همینطور❤. دیگه غیب شد! از روی زمین بلند شدم، بغضم رو قورت دادم و گفتم: این آینده ی ماست. لحظات سخت زندگیمون از همین حالا شروع شده. فکر کنم دیگه نمی خوام ادامه بدم 😞، تک تک بخش های (ما) تو خطره! تموم🙂... این پارت خیلی مهمه و فکر کنم سه پارت بعد از این پارت داستان تموم بشه😅، دیگه آنچه خواهید دید نمیزارم تا چیزی لو نره😁، خداحافظ😅❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عالی بود
سلام ممنون خبری ازت نیست؟، راستی لطفا تو نظر سنجی هم شرکت کن🙏🏻
اوکی
هق زیبااااا😂✨
هق خیانت کار😂🤑
من به این گلی😐😂✨
عرررر پینترست داری مگه؟؟
اسمم
/=خستـــع
مارول فن بود تغییر دادم چون زیاده احتمالا اون اسم😐🤝🏻
عررررررر کی کجا من؟؟؟؟
مبارکم باشهههههه💃🏻لانغفیفقشصربطز زیییلثصثلا4قسککککککخع
دوستان به نظر سنجی سر بزنین😅😇
عه چه عالی من اونجا بودم خودمم میومدم توپتو میگرفتم ولی نه متمدنانه بلکه با پا میزدم آنجایی که... 🤣 بعله 🤣🤣🤣 نه بابا تو دوست پیدا نکنی ؟ فکر نکنم شدنی باشه 😃 دختر خوبی هستی حتما دوست پیدا میکنی امید داشته باش 😊
اره با جون و دل بزن😂😐
🤣🤣🤣🤣
عهههه 😂😂😂😂 اسمم :« فردی که روز به روز سمی تر میشه 😐😊 » عه 😂💔😐
خخخخخخخ😂😔😑
کتی پینترست داری؟؟؟؟؟
ساری راست میگه 😂
اااا چه خوب خب عکس پروفایل من یک ویولن هستش اسمم هم Sarina
کتی چرا قلب شکسته گذاشتی؟
چه سوپرایزیییییییییی؟؟؟؟ یا خدا بابات🤣🤣🤣
راست می گویددددد چه سورپرایزییییی 😂😂😂😂😂 من اسممو که گفتم : فردی که روز به روز سمی تر میشه 😐😊
پروفمم تامه ( عکس سمی ش 😂 )
خوبههههه عالیههههه 😂😂😂😂😂
نگفتی سوپرایز چییییییی😂