
که یهو تهیونگ گفت تو چرا چشمات پف کرده و قرمز هس لبخند مصنوعی زدم بعد گفتم هیچی برا خوابیدن هس که گفت اخه تو اون روز بیشتر خوابیدی هیچی نشده بود ولی الان پف کرده بعد سانا گفت راس میگه تو هیچ وقت اینجور نمیشی وقتی گریه میکنی اینجور میشی پوزخند زدم برگشتم به طرف شوگا بعد به تهیونگ و سانا برگشتم گفتم هیچی دیروز فقط دلم گرفته بود که یکم گریه کردم همین سانا گفت چرا گریه کردی گفتم هیچی بعد سانا گفت پاشو برو صبحانه بخور گفتم نمیخورم بعد بلند شدم رفتم حیاط دوباره رفتم جای دیشبم به آسمون نگاه کردم لبخند زدم بعد چشام رو بستم و رو چمن ها دراز کشیدم. از زبان سانا ، امروز اخلاق یونا یه جور بود معلوم بود ناراحت هس گفتم من میرم به یونا سر بزنم رفتم حیاط همه جارو گشتم دیدم پشتش رو نگشتم رفتم پشت حیاط دیدم دراز کشیده لبخند زدم گفتم هیچ وقت عوض نشدی همیشه درد هاتو تو خودت میریزی به هیچ کس نمیگی همیشه مغرور و لجباز و ناراحت هستی از بیرونت انگار خوشحالی ولی درونت داره درد میکشه بعد رفتم تو دوباره نشستم رو مبل که یهو تهیونگ گفت چیکار میکرد گفتم هیچی پشت حیاط دراز کشیده تهیونگ گفت مگه دیروز چیشده اینجور شده گفتم نمیدونم اون دختر خیلی سختی داره کل درد هاشو به خودش میرزه به هیچ کس نمیگه به منم خیلی دیر میگه یا هم نمیگه به خودش میرزه اون مغرور هس لجباز هس از بیرون انگار خوشحال هس ولی توش درد هایی زیادی هس اون خیلی دختر شکسته هس اگه الان من و جیمین و جونگ کوک نبودین اون مرده بود بعد گفتم من میرم اتاقم رفتم اتاقم لباسارو ریختم بیرون که خودم از اول تمیز کنم تا حوصلم سر نره...
داشتم اونارو تمیز میکردم. از زبان تهیونگ، به شوگا نگاه کردم گفتم تو چرا اینجور میکنی یکم درست شده بودی چرا دوباره بی رحم شدی گفت به تو ربطی نداره بعد گفتم یعنی اون دوتا پسر چیکار کردن که یونا دوباره درس شده بعد یهو شوگا گفت خفه شو با خودم داشتم فک میکردم که دیروز چیشده که هم یونا اونجور شده هم شوگا دوباره بی رحم شده اون بی رحم بود ولی از اون زمانی که دخترا اومدن یکم درس شده بود ولی الان دوباره بی رحم شده پاشدم رفتم دم در گفتم من میرم که شوگا گفت وقتی رفتی درم ببند باناامیدی رفتم سوار ماشینم شدم چند تا کار داشتم رفتم به کارام برسم. از زبان شوگا، وقتی تهیونگ رفت نمیخواستم به اون دختره وابسته بشم به همین خاطر دیگه باهاش نمیخواستم مهربون باشم و مثل قبلا بی رحم باشم ولی خیلی میخواستم بفهمم چرا مگه اون دختره تو زندگیش چی شده اونقدر تو ذهنم سوال بود که بعد رفتم اتاقم بعد ۵ ساعت بعد ساعت ۱بود خدمتکار رو صدا کرد که بریم برای ناهار رفتم دیدم تهیونگ اومده سانا هم نشسته رفتم رو صندلیم نشستم ولی اون یونا نبود داشتم ناهارم رو میخوردم که تهیونگ گفت چرا پس یونا نمیاد سانا گفت بزار تنها باشه یکم تنهایی اونو آروم میکنه تنها موندن و رقصیدن و خیلی سخت تکواندو کار کردن ارومش میکنه اون خیلی بی رحم هس برا همین اصلا به خودش نمیرسه . (بعد ناهار) از زبان سانا، پاشدم رفتم اتاقم که یهو در خورد گفتم بیا اومد دیدم تهیونگ هس گفت ببخشید این گردنبند مشکی مال تو هس رو مبل افتاده بود گفتم اره ممنون که اوردی این خیلی مهم بود که تهیونگ گفت اخه از این گرندنبندها تو اتاق یونا هم هس گفتم اره نه تنها برای یونا برای جیمین و جونگ کوک هم هس این گردنبند خیلی خاص و با ارزش هس چون به هم قول دادیم باهم باشیم تا اخر مرگمون و توی این گردنبند به نشان که به معنی دوستی همیشگی هست . از زبون سانا ، وقتی خواستم از رو تخت بلند بشم که یهو
یهو پام گیر کرد به لبه تخت میخواستم بیفتم که یهو تهیونگ هم با خودم کشیدم اونم افتاد ر.و.م / ل.ب.ا.م.و.ن هم رو هم من داشتم تعجب میکردم که ل.ب.ا.م.و.ن که رو هم بود تهیونگ شروع کرد ل.ب.ا.م رو م.ک.ی.د داشتم با تعجب به کاراش نگاه میکردم که تهیونگ ازم جدا شد گفت نمیتونم پیش تو خودم رو کنترل کنم از روم پاشد و رفت من هنوز تو شک بودم یکم بعد از زمین بلند شدم به لبم نگاه کردم چرا اون منو ب.و.س.ی.د البته این دفع هم ناراحت و عصبانی نبودم بعد اون کلمه نمیتونم خودم رو کنترل کنم هی تو ذهنم تکرار میشد باخودم گفتم سانا اینارو فراموش کن یه اتفاق بود فقط ، بعد یه دوش گرفتم ولی نمیدونم چرا تهیونگ اون کار رو باهام کرد از حموم در اومدم رفتم لباس پوشیدم موهام رو خشک کردم بعد دیدم ساعت ۹ هس رفتم پایین دیدم خدمتکارا دارن میز رو میچینن تهیونگ و شوگا هم سر میز بودن رفتم نشستم گفتم یونا هنوز نیومده تهیونگ گفت نه گفتم الان دیگه باید بریم بیاریمش روبه شوگا کردم دیدم داره غذاشو با بیخیالی میخوره گفتم تو میتونی ، لبخند زد و گفت مگه من نکرتون هستم ، دیگه این رفتار شوگا رو مخم بود چشمام رو رو هم گذاشتم چنگال رو دستم رو فشار دادم خیلی میخواستم خودم رو کنترل کنم ولی نمیتونستم با داد گفتم من خودم نیومدم اینجا شما مارو اوردین پس الانم هرکاری بگیم مجبور هستین انجام بدین وگرنه کل این عمارت رو روتون خراب میکنم پس مثل آدم باش فهمیدی که دیدم شوگا جا خورد گفت باشه الان میرم بیارم گفتم لازم نکرده پس خوبه که بهت یونا میگه عوضی خودم میرم آقای عوضی از رو میز رفتم حیاط رفتم پیش یونا دیدم یونا هنوز خوابیده رفتم کنارش موهاشو دادم کنار گفتم پیشی من نمیخوای دیگه بلند شی چشماشو باز کرد لبخند زد گفت بیدار شدم بعد گفت فک کنم خیلی خوابیدم لبخند زدم گفتم آره....
خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 😍💕
منتظر پارت بعدی باش💚
بای بای 👋🏻💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب پارت بعد رو گزاشتم فقط باید منتشر شه😍😍💕💕❣️❤️
چرا پارت 12رو نمیزاری5 روز شد😐😐
بخدا امتحانا شرع شدن وقت نمیکنم 😐💔
😐😐😐
اجی خوبی؟
سلام اجی اره خوبم😍💕❤️
پارت بعد پیلیز🙏🏻😎♥
عالییییییییییییییییییییییی
میسییییییی😍🍉
مرسی😘
😍🍉
سلام گلم خسته نباشی
عالیییییییی بود 😍😍
میسیییی ناناسم حتما❤️🧚🍉😍
خواهش می کنم گلم 💜❤
عالی پارت بعد رو زود بزار✨👌🏻😘
باش حتما 😍❤️
حمایت پلیزززز 🧚