
سلام ، سلام💕💕💜💚💙💙💙💜💕💕💛من امروز توی یه مسابقه داستان نویسی شرکت کردم و امید وارم از داستانم خوشتون بیاد واقعا براش زحمت کشیدم عزیزان 💕💕💜💕💕💜💗💚💙🧡🧡💛💛❤❤💕💕💙🧡 بس بکوب لابکو❤✊
قبل از شروع داستان بهتون بگم که این داستان میراکلسیه و آخرش خیلی خوب تموم میشه❤💛💛💕💜💚🧡💗 و اینم بگم که اینجا مرینت و آدرین دانشجو هستن و یه بچه دبیرستانی نیستن و سناشون هم به تربیت ۲۰(مرینت) ، ۲۲(آدرین) هستش. باز هم میگم بکوب لایکو❤✊ واقعا برای این داستان زحمت کشیدم🥺
مرینت : سلام ، من مرینت دوپنچنگ هستم و یه دختر دانشجو هستم و امروز قراره برم تا توی دانشگاه شبانه روزی درس بخونم . از زبان راوی : مرینت داشت وسایلاش رو جمع میکردم یه یعدفه مادرش سابین اومد داخل . سابین : عزیزم ، برای رفتن به مدرسه شبانه روزی هیجان زدهای😊؟. مرینت : بله مامان😄 . ولی درواقع مرینت دوست نداشت بره دانشگاه شبانه روزی ولی متاسفانه مجبور بود جون ، از موقعی پدرش اون و مادرش رو ترک کرده بود مادرش بهه سختی خرج خونه و رندگی رو درمیآورد به خاطر همین مرینت رو فرستاد به یه مدرسه شبانه روزی که از خرجشون کم تر بشه ، و مرینت هم درک میکرد به خاطر همین گله و شکایتی نمیکرد . بعد اینکه مرینت وسایلاش رو جمع کرد ، رفت سوار اتوبوس دانشگاه شد و آماده شد تا یه زندگی جدید رو توی دانشگاه برای خودش درست کنه .
وقتی که اتوبوس دانشگاه رسید ، همهی دانشجو ها پیاده شدن و رفتن سمت خوابگاهاشون . وقتی مرینت از اتوبوس پیاده شد و داشت میرفت سمت خوابگاهش یعدفه به یه نفر برخورد کرد.
وقتی مرینت بلند شد دید که به یه پسر با موهای طلایی برخورد کرد و ووقتی میخواست عذر خواهی کنه وقتی که چشم های اون پسره رو دید کلا همه چیز از یادش رفت ، چشم های پسره یه رنگ سبز خواصی داشت که آدم توش گم میشد ، یعدفه مرینت حواسش جمع شد و گفت : اوه واقعا متاسفم😅. آدرین : عیب نداره😉 درواقع من باید معذرت خواهی کنم😅 بزارین کمکتون کنم که وسایلاتون رو جمع کنید 😊. مرینت : نه خودم جمع میکنم😄 . بعد هردو خم شدن تا وسال ها رو جمع کنن . بعداینکه هردوسون وسایل ها رو داخل چمدون مرینت گذاشتن ، هم دیگه رو نگاه کردن . مرینت : ممنونم ، راستی اسم من مرینته☺ از آشناییتون خوشبختم. آدرین : خواهش میکنم😄 اسم منم آدرینه منم از آشناییتون خوشبختم😊 . بعد از هم دیگه خداحافظی کردن ولی توی راه همش به هم دیگه فکر میکردن .
چند ماه بعد ........ دینگ دینگ ( زنگ ساعت مرینت ) مرینت سریع از خواب بیدار شد و آلیا هم بیدار کرد (راستی تو این چند ماه مرینت با آلیا دوست شد و رابطه اش با آدرین بیشتر شده بود و رشته مرینت هم هنر بود (هنر خیاطی ) ) مرینت : آلیا بیدار شو ، از کلاسمون جا میمونیما . آلیا : ما که کلاس ها مون یکی نبست (چون رشته شون یکی نیست ، آلیا هم رشته کامپیوتری میخونه و آدرین هم رشته اش مثل مرینته (ولی در اصل دوست داره مدل باشه نه طراح ) ) مرینت : آره میدونم ، ولی ساعت هامون که یکیه ، بلند شو ، دیرمون میشه ها .
آلیا : از دست تو دختر🥱. بعد پاشد و سریع لباسش رو عوض کردن و موهاش رو شونه زد و هردو از هم خداحافظی کردن . تو راه مرینت آدرین رو دید که داره میره سمت کلاس ، رفت پیشش . مرینت : سلام آدرین😄. آدرین : اوه ، سلام مرینت😊مرینت : آدرین باید یه چیزی بهت بگم ، من . یعدفه یه نفر به مرینت رو هول داد سمت پله ها
اما قبل از اینکه مرینت بره سمت پله ها آدرین گرفتش. وقتی همه چی درست شد آدرین و مرینت دیدن که اون لایلا بوده که مرینت رو هول داده بوده . لایلا: ای دختره احق😡😡 با عشق من ، با کسی که قراره باهاش ازدواج کنم😡😡😡 نزدیک میشی ، ای دختره احمق گدا 😡😡😡. آدرین : لایلا😠من مگه قبلا بهت نگفته بودم که نمیخوام ببینمت😠 من هیچ وقت دوست نداشتم و نخواهم داشت 😠. لایلا : به خاطر اون دختره گدا داری منو رد میکنی 😡😡😡آدرین خودت میدونی که ما خانواده هامون قرار گذاشتن که با هم ازدواج کنیم 😏 و دیگه هیچ راهی نیست 😏 پس تو نمیتونی با اون دختره گدا ازدواج کنی😡😡 آدرین : برو لایلا ، من تو رو نمیخوام 😠😠از اولشم ازت خوشم نمیومد😠 . وقتی لایلا این کلمات رو شنید ناراحت شد و گریه کرد و از این مدرسه تا ابد رفت . چند سال بعد مرینت و آدرین فارغ التحصیل شدن و موقع فارغالتحصیل شدن آدرین به مرینت گفت که بهش علاقه داره😍😍 مرینت هم اعتراف کرد اون هم از اولش بهش علاقه داشته -(عکس پارت) و همون موقع تصمیم گرفتن با هم ازدواج کنن😍😍 . چند ماه بعد مرینت و آدرین با هم ازدواج کردن و یه شکرت زده بودن که توش مرینت کار طراحی رو انجام میداد و آدرین هم مدل شرکتشون شده بود . و چند سال بعد هم اون ها صاحب سه تا بچه به نام های آن (بچه اول )، لوئیس (بچه دوم ) و مایک (بچه سوم ) شدن ، یه روز مرینت عکس خودش و آدرین رو دید که دانشجو بود ن و تو عکس به آدرین گفت : وقتی اولین بار دیدمت رو یادتوچ نیاد عشقم❤😊 . بعد عکس رو گذاشت پیش میز آرایشش و رفت پیش بچه هاش . پایان
لطفا اون لایک رو بکوبون تا من خوشحال بشم ❤❤💚💚🧡🧡💗💜💙💙💕💚💛🧡💗💗💜💙💕💞💞🌸🌸
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود
خوب بود ولی همه چی سریع اتفاق افتاد