
cute
1 سال بعد(راستی معجزه گر کانگورو و گوزن رو پیداکردن)
ادرین:خیلی مشتاق روز تولد مرینت بودم چون میخواشتم همون روز ازش خ.و.ا.س.ت.گ.ا.ر.یو 7 روز مونده بود و برای من 7 روز خیلیه تو این چند روز مرینت رفت به خانوادش گفت که من دیگه قرار نیست اینجا زندگی کنم و ... باشم ... و اونموقع تو همون خونه ای که گرفته بودیم وسایل جدیدتر و... من اونموقع برای مرینت یه... ح.ل.ق.ه گرفته بودم
خیلی مشتاق بودمچون همرنگ گرفته بودم حلقه طلایی دسته گل مثنوعی صورتی و... یک عالمه ماکارون برای جشن یه کیک 3 طبقه نوشابه و... برای تولدش هرروز به زور میخوابیدم چون اونقدر به اینا فکر میکردم... حالا بگذریم بریم سر اصل مطلب: ادرین.مرینت من وسایلو برای تولدت خریدم مرینت.مرسی😍 و بلند شدم ب.و.س.ی.د.م.ش😘 و ادرینم که اونقدر خسته و حلاک بود افتاد رو مبل خوابش برد خیلی باحال شده بود
(الان 1 روز به تولد مریمون مونده)(مرینت:مری ادرین:ادری) مری. پاشو خوابالو😎 ادری.ولم کن میخوام بخوابم مری.ده میگم پاشو ساعت 11 صبحه😐 ادری.وات!؟دیرم شد باید برم بیرون 🙄 خدایا کمککککککککککککککککککککککککککککک مری.میخواستی به حرفم گوش بدی🙂😄😅😁😆😂 از زبان ادرین:مرینتو ب.غ.ل کردم و رفتم بیرون پیش نینو تا باهاش درمورد مرینت اطلاعات بگیرم تا جایی که اون بیشتر بیرون بود و من تو خونه حبس بودم
ادری:هی نینو سلام نینو:سلام چرا انقدر دیر کردی؟ ادری:خواب موندم نینو: (صدا جیرجیرک تصور کنید) ادری:خوب شاید نتونم ازت بپرسم ول تو چیزی درمورد خ.و.ا.س.ت.گ.ا.ر.ی میدونی؟ نینو:او لا لا میخوای از میری جونت... حالا ولش اره میدونم (و رفتن تو گوش هم پچ پچ کردن) نینو:فهمیدی؟ ادری: اره مرسی و رفتم خونه به مرینت سلام دادم و کمکش کردم غذارو درست کنه و بعد یکم رفتیم قهرمان بازی وقتی بیرون بودیم مری گفت:میشه بریم روی برج ایفل؟ ادری:چرا که نه و... 😃ادامه در پارت بعد😃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راستی ی سر به داستان من هم بزن
باشه حتما سر میزنم قول قول قول
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عـــــــــــــالـــــــــــی
وایییی تو یه روز 22 نفر خوندن باورم نمیشه مرسی مرسی مرسیییییی😭😭 اشک شوق دارم میریزم
♥♥