4 اسلاید صحیح/غلط توسط: TARA¯(°_o انتشار: 3 سال پیش 30 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
I can feel love p 5
I can feel love p5
.که یهو بی تی اسو دیدم و ترسیدم و یه جیغ کوچولو کشیدم و یکم رفتم عقب تازه فهمیدم که بی تی اسه و سریع معذرت خواهی کردم وای خدااااااا چرا من انقدر بدبختم
میا : سلام خوش اومدید
نامجون : خیلی ممنون ببخشید که ترسوندیمت تازه اومدیدم میخواستیم در بزنیم که خودت درو باز کردی
میا : نه نه خب بهتره اماده شید نیم ساعت دیگه جلسه عکس برداری شروع میشه لطفا با من بیاید
جین : باشه
و بعد باهم رفتیم اتاق تمرین و لباسا رو بهشون دادم و اونا رفتن عوض کردن واقعا خوب شده بودن و بعد به کارکنا کمک کردم تا میکاپشون رو زود تر تموم کنن اول رفتم سراغ جین بعد ده دقیقه تموم شد دیدم جی هوپ رو هنوز کسی میکاپ نکرده سریع رفتم سراغ جی هوپ داشتم کردم پودر میزدم که یهو عطسه کرد و نصف کرم پودر خورد به موهاش و یکمشم ریخت رو لباسم یکم خندم گرفت ولی سریع خودمو جمع کردم و یه دستمال برداشتم و موهای جی هوپ رو تمیز کردم
جی هوپ : واقعا معذرت میخوام نمیخواستم این شکلی شه الان از عکاسی عقب میمونیم بخاطر من
میا : نه هنوز یه ربع وقت داریم تازه زمان زیاد هم هست الان زود درستش میکنم نیازی به معذرت خواهی نیست عطسه هست دیگه همه عطسه میکنن
جی هوپ : ممنون
و بعد بعد چند دقیقه موهای جی هوپ رو تمیز کردم و برگشتم به میکاپ و بعد چند دقیقه تموم شد همه اعضا کارشون تموم شد و کنار هم ایستادن وای خدا عالی شده بودن
میا : عالییی شدید خب حالا بهتره بریم و شروع کنیم
اعضا : اوکیییییی
بعد یک ساعت عکاسی بلخره تموم شد منو اعضا خیلی خسته شده بودیم و یکم نشستیم و استراحت کردیم دیگه کم کم باید میرفتیم دیگه با اعضا خداحافظی کردم و رفتن منم وسایلم رو جمع کردم امروز نیم ساعت زود تر رفتم چون کارامو انجام داده بودم و کاری نداشتم
رفتم خونه و یکم استراحت کردم و یه حموم رفتم و یه لباس پوشیدم که با تارا برم بیرون ( لباس میا ☝) راه افتادم بعد یه ربع رسیدم دیدم تارا نشسته سریع رفتم پیشش و کلی همو بغل کردیم بعد نشستیم و یه چیزی سوارش دادیم با ساعتم نگاه مردم ساعت ۶:۳۰ بود که یهو یادم افتاد میخواستم به تارا بگم که بی تی اس همسایمه شاید کار اشتباهی بود ولی خب اینو میدونم که تارا درکم میکنه
میا : تارا میخوام بهت یه چیزی بگم ولی خواهش میکن درکم کن و به حرفم گوش کن
تارا : چیزی شده میا داری نگرانم میکنی
میا : نه نه چیزی نشده خب فقط
تارا : ای خدا بگو دیگه دارم از فضولی میمرم
میا : خب ....... بی تی اس همسایمه ولی لطفا داد نزن و به کسی نگو
تارا : چییییییی ( اروم میگه ) باشه باشه من ارومم من چیزیم نیست وای خدا واقعا ؟!!
میا : اره فقط لطفا به کسی نگو نامجون بهم گفت به کسی نگم ولی من بهت اعتماد کردم و بهت گفتم پس لطفا به کسی نگو .
تارا : میااا بنظرت من همچین ادمی ام ؟
میا : اره
تارا : 😑😑 باشه به کسی نمیگم فقط امشب میای خونم ؟
میا : نه من نمیتونم ولی تو بیا باشه اگه بگی نه میکشمت
تارا : باشه از خدامه
میا : خب دیگه بیا باهم بریم خونم دیگه داره دیر میشه
تارا : باشه بریم رفتم خونه و یکم استراحت کردم و یه حموم رفتم و یه لباس پوشیدم که با تارا برم بیرون ( لباس میا ☝) راه افتادم بعد یه ربع رسیدم دیدم تارا نشسته سریع رفتم پیشش و کلی همو بغل کردیم بعد نشستیم و یه چیزی سوارش دادیم با ساعتم نگاه مردم ساعت ۶:۳۰ بود که یهو یادم افتاد میخواستم به تارا بگم که بی تی اس همسایمه شاید کار اشتباهی بود ولی خب اینو میدونم که تارا درکم میکنه
میا : تارا میخوام بهت یه چیزی بگم ولی خواهش میکن درکم کن و به حرفم گوش کن
تارا : چیزی شده میا داری نگرانم میکنی
میا : نه نه چیزی نشده خب فقط
تارا : ای خدا بگو دیگه دارم از فضولی میمرم
میا : خب ....... بی تی اس همسایمه ولی لطفا داد نزن و به کسی نگو
تارا : چییییییی ( اروم میگه ) باشه باشه من ارومم من چیزیم نیست وای خدا واقعا ؟!!
میا : اره فقط لطفا به کسی نگو نامجون بهم گفت به کسی نگم ولی من بهت اعتماد کردم و بهت گفتم پس لطفا به کسی نگو .
تارا : میااا بنظرت من همچین ادمی ام ؟
میا : اره
تارا : 😑😑 باشه به کسی نمیگم فقط امشب میای خونم ؟
میا : نه من نمیتونم ولی تو بیا باشه اگه بگی نه میکشمت
تارا : باشه از خدامه
میا : خب دیگه بیا باهم بریم خونم دیگه داره دیر میشه
تارا : باشه بریم
تو راه خونه بودیم و کلی داشتیم میخندیدیم و حرف میزدیم احساس کردم راه یک ربعه رو ده ساعته داریم میریم به ساعت نگاه کردم بله ساعت ۸:۰۰ بود انقدر اروم داشتیم راه میرفتیم که یک ساعت گذشته بودبعد چند دقیقه رسیدیم داشتم در خونه رو باز میکردم که باصدای چند تا پسر به در نگاه کردم بله اعضا بودن به تارا نگاه کرده بودم که داشت با تعجب به اعضا نگاه میکرد دستشو محکم گرفتم که یه موقع جو گیر نشه وحشی بازی در بیاره
تارا : بی تی اسه نه ؟ ( اروم )
میا : اره لطفا خودتو کنترل کن باشه ؟ ( بازم اروم )
میا : سلاممم
اعضا : سلام میا چطوری ؟
جیمین : اممم فکر کنم مهمون داری ما مزاحمت نمیشیم خداحافظ
تارا : نه نه نه من دوست میا هستم خیلی خوشحالم که میبینمتون
داشتم به تارا نگاه میکردم که داشت خودشو عادی جلوه میداد که یهو محکم تر دستمو گرفت احساس کردم دستم داره میشکنه اروم جوری که کسی نفهمه رو پای تارا لگد کردم که خودش منظورمو فهمید و دستشو شل تر کرد
میا : خب این تارا عه بهترین دوستم
تارا : خوش بختم نگران نباشید من به کسی نمیگم که شما همسایه میا هستید
اعضا : خوشبختیم تارا ممنون که درک میکنی و به کسی نمیگی
تارا : خواهش میکنم
نامجون : خب دیگه ما باید بریم میخوایم یک ساعت دیگه لایو بگیریم باید اماده شیم تو راه خونه بودیم و کلی داشتیم میخندیدیم و حرف میزدیم احساس کردم راه یک ربعه رو ده ساعته داریم میریم به ساعت نگاه کردم بله ساعت ۸:۰۰ بود انقدر اروم داشتیم راه میرفتیم که یک ساعت گذشته بودبعد چند دقیقه رسیدیم داشتم در خونه رو باز میکردم که باصدای چند تا پسر به در نگاه کردم بله اعضا بودن به تارا نگاه کرده بودم که داشت با تعجب به اعضا نگاه میکرد دستشو محکم گرفتم که یه موقع جو گیر نشه وحشی بازی در بیاره
تارا : بی تی اسه نه ؟ ( اروم )
میا : اره لطفا خودتو کنترل کن باشه ؟ ( بازم اروم )
میا : سلاممم
اعضا : سلام میا چطوری ؟
جیمین : اممم فکر کنم مهمون داری ما مزاحمت نمیشیم خداحافظ
تارا : نه نه نه من دوست میا هستم خیلی خوشحالم که میبینمتون
داشتم به تارا نگاه میکردم که داشت خودشو عادی جلوه میداد که یهو محکم تر دستمو گرفت احساس کردم دستم داره میشکنه اروم جوری که کسی نفهمه رو پای تارا لگد کردم که خودش منظورمو فهمید و دستشو شل تر کرد
میا : خب این تارا عه بهترین دوستم
تارا : خوش بختم نگران نباشید من به کسی نمیگم که شما همسایه میا هستید
اعضا : خوشبختیم تارا ممنون که درک میکنی و به کسی نمیگی
تارا : خواهش میکنم
نامجون : خب دیگه ما باید بریم میخوایم یک ساعت دیگه لایو بگیریم باید اماده شیم
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)