عاشقان افسانه ای (اژدها و دیو سیاه و نگهبان های افسانه ای) پارت 8

یه دفعه دستم رو کشید و منو انداخت تو ب ـ غ/ل@ش و با لبخند شیطانی داشت نگام می‌کرد س. ی : یا ولم کن ت. ی : چرا مگه خودت همینو نمیخوای س. ی : مگه تو خواب نبودی ت. ی : ن منتظر بودم نا ع +ش@ق&م بیاد بعدش با همدیگه بخوابیم س. ی : خیلی پرویی ولم کن دیگه اگه یه بار دیگه بهم بگی ع@ش/ق&م خودم حسابت رو میرسم فهمیدی ت. ی : ع@ش/ق+م نمیخوای لباست رو عوض کنی بخوابیم س. ی : یا مگه نگف...... نزاشت کامل حرف بزنم ک ل/ب&ش رو کوبید به ل+ب@م و محکم م/ی_م+ک&ی@د و گاز می‌گرفت بعد 5 دقیقه ازم جدا شد ت. ی : خیلی خوش مزه اس عین عسل میمونه

س. ی : از روش بلند شدم بدون اینکه چیزی بگم رفتم تا لباسام رو عوض کنم بعد رفتم رو تخت و بهش پشت کردم و خوابیدم ک دستی دور ک@م+ر&م حلقه شد و منو کشید تو ب ـ غ/ل@ش و خوابید منم حوصله تقلا نداشتم گرفتم خوابیدم

صبح از خواب پاشدم دیدم کوک محکم ب@غ/ل+م کرده و مثل بچه ها خوابیده از رو تخت بلند شدم دست و صورتم رو شستم و رفتم بیرون دیدم لیل ب دیوار تکیه داده و ب زمین خیره شده بود که متوجه حضور من شد و با قدم های محکم اومد جلو و می‌خواست بهم سیلی بزنه ک دستش رو گرفتم و با پوزخند گفتم چ غلطی خواستی بکنی ل. ا : تو ع/و&ض@ی عشق منو دزدیدی ت. باید بمیری ت. ن : کی گفته من عشق تورو دزدیدم ل. ا : کوک اصلا دیگه بهم توجه نمیکنه و همش دنبال تو از زبون تینا بعد یهو منو هل داد و

ناظر جونم جون هرکی دوس داری منتشر کن ب خدا چیز بدی نداره تا تونستم سانسورش کردم ب خدا آجی هم منتظرن آجی ها لایک و کامنت یادتون نره