
اینم پارت آخر☺ شاید ژانر بعدی مافیا باشه
که دیدم همه اونجا جمع شدن.چه خبره امروز مناسبتیه؟.فکر نکنم.به دور و برم نگا کردم از یکی از بچه ها اونجا پرسیدم.ا/ت:خبریه؟.@:نه ام یکی صدام می کنه من باید برم.ا/ت:چقدر امروز عجیب غریبه.ا/ت:چقدر دلم حوای کوک کرد آخه تو کجا رفتی خب اه.کوک:فهمیدم چی گفتیا. ا/ت:یا خدا ک...کوک.کوک:تعجب کردی نه؟.ا/ت:اینجا چیکار می کنی صبح که نبودی.کوک:بودم تو ندیدی.ا/ت:چی.کوک:هیچی بریم سر اصل مطلب ام خب.ا/ت:هوم؟.کوک:ا/ت.ا/ت:بله چیه.کوک:خب من خیلی وقته بهت علاقه دارم میشه با من قرار بزاری؟.ا/ت:جان؟من یعنی چی چطور ممکنه کوک فکر نمی کردم پشت سرم رو نگا کردم شاید یکی دیگه اسمش ا/ت بوده باشه هیچکس نبود.ا/ت:با منی؟.کوک:مگه کسی دیگه ای جلوی من هست؟.ا/ت:خب.کوک:؟.ا/ت:راستش من هم بهت علاقه دارم ولی فکر می کردم تو من رو دوست نداری بروز نمی دادم باور نمیشه.کوک:خب یعنی...ا/ت:آره باهات قرار می زارم.کوک:سفت بقلش کردم،ممنونم خیلی ممنونم ا/ت قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم.ا/ت:منم قول میدم ا/ت:از اون به بعد چند سالی میشه که منو کوک باهمیم و تصمیم گرفتیم که باهم دیگه ازدواج کنیم

یک روز قبل از عروسی: ا/ت:میگم جونگ کوک.کوک:بله .ا/ت:میگم خیلی دلم برای مامان بابام تنگ شده میشه اونا رو واسه عروسی دعوت کنیم؟.کوک:اگه خودت دلت می خواد زنگ بزن.ا/ت:مرسی.بوق بوق بوق بوق.ا/ت:پس چرا جواب نمیدن.ا/ت:کوک میشه تلفنت رو بدی جواب نمیدن.کوک:باشه بیا. بوق بوق ا/ت:الو سلام مامان.مامان:ا/ت.ا/ت:لطفا مامان قبل از اینکه قطع کنی لطفا به حرفام گوش بده من فردا عروسیمه دلم می خواد شما هم باشید .مامان:ا/ت با خودت چی فکر کردی ما بیایم عروسی تو؟هه هیچ وقت.بوق بوق.کوک:گفتن نه .ا/ت:اره.کوک:اشکال نداره ا/تم ناراحت نباش.ا/ت:هوم. فردا و روز عروسی:ا/ت:فردا روز عروسی من و جونگ کوک بود خیلی دلم گرفته بود لباسی از قبل کوک و خودم انتخاب کرده بودیم رو تو سالن آرایش بعد از آرایش پوشیدم و آماده شدم فلش بک روز انتخاب لباس (ا/ت:رفته بودیم واسه ی انتخاب لباس رفتیم وارد سالن شدیم من چند تا لباس رو انتخاب کردم که برم و امتحان کنم.کوک:انتخاب کردی ا/ت؟.ا/ت:اره.کوک:خب زود باش بیا منم انتخاب کردم.ا/ت:باشه اومدم.ا/ت:رفتم لباسم رو عوض کردم و با لباس که پوشیده بودم رفتم جلوی کوک تا ببینم نظرش چیه.ا/ت:ی جوری نگام میکرد؛کوک چیه بد شدم؟.کوک:ام نه فقط خیلی باز نیست؟.ا/ت:الان میرم عوضش می کنم.کوک:نه این بازه.دوباره و دوباره.ا/ت:عه جونگ کوک.کوک:باشه همین خوبه.ا/ت:جونگ کوک خان صبر کن نوبت منم میرسه.کوک:چطوره؟.ا/ت:خوبه ها ولی ی ذره پاپیونت و.... خیلی چسبیده به بدنت.کوک:الان میرم عوض می کنم.:این چطوره.ا/ت:این که با اون فرقی نکرد همون رو پوشیدی؟.کوک:نه .ا/ت:اه.کوک:چیه می خواستی طلافی کنی؟.ا/ت:نه خوبه بریم)(لباس ا/ت بالا)ا/ت:کوک آماده شدی؟.کوک:ار.......؛ا/ت خودتی؟.ا/ت:اره خودمم برای چی.کوک:اوه خیلی تغییر کردی.ا/ت:باشه حالا بریم.ا/ت:وارد سالن شدیم و همه برامون دست زدن داشتم می گشتم که..
نه باورم نمیشه اون مامان بابام و برادرمه اونا آدرس رو از کجا پیدا کردن؟!.ا/ت:مامان بابا.مامان:ا/ت اومدی؟.ا/ت:شما که گفتین نمیاید. مامان و بابا:خواستیم باهات شوخی کنیم.مامان:راستش ا/ت:مارا با این رفتار هایی که باهات داشتیم ببخش.ا/ت:اشک تو چشما داشت جمع میشد که جلوشو گرفتم.ا/ت:بخشیدم بلاخره شما پدر و مادرم هستید. بابا:ممنونم ا/ت.ا/ت:راستی کوک رو بهتون معرفی نکردم.ا/ت:کوک کوک.کوک:اومدم.ا/ت:پدر و مادرم هستند.؛راستی کیم هان کجاس(برادرش).مامان :ا/ت الان میاد.؛آهان خب کوک:خوشبختم منم جئون جونگ کوک هستم. مامان و بابا:خوشبختم.هان:سلام..... ا/ت.ا/ت:هان.پریدم بقلش. هان:خواهری من رو ببخش .ا/ت:بخشیدم.کوک:اگه ع.ش.ق بازیتون تموم شد بریم برنامه داره شروع میشه.ا/ت:بریم
خدانگهدار 😇
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود عزیزم لطفا پارت بعد رو بزار😁💜🖤
ممنون
کیوت😉
اگر دوست داشتی به داستانم سر بزن درباره ی خون آشام ها وگرگینه هست😅
خیلی قشنگ بود عزیزم عالی منتظر داستان بعدیت هستم 😻😚✨💙
مرسی حتما😊
تموم شد؟
بله یادم رفت بنویسم پارت آخر ولی پایینش نوشتم🙂
ممنانم
خیلی قشنگ بود لایکیدم لطفا به داستانم سر بزن اسم داستانم در جستجوی عشق 💓 ممنونم عزیزم ❤️
ممنون چشم حتما
ممنونم عزیزم 😘