
سلام🙂 این یه فیک از ته ته جذاب مونه امیدوارم خوشتون بیاد😄

نام:ا/ت ملیت:کره ای مشخصات:چشم های عسلی،موهای مشکی تا وسط کمر،پوست سفید،کمی خجالتیه و مهربونه وضع مالیش خوبه،هیجان رو دوست داره،زیاد دوست نداره با مردم ارتباط برقرار کنه و دوستی نداره(این به خاطر یه اتفاق که تو گذشته براش افتادست).......ا/ت:صبح دوشنبست و باید برم دانشگاه😐به زور از تخت جدا شدم و یه دوش گرفتم و بعدش لباسام رو پوشیدم از اونجایی که از تیپ های دخترونه زیاد خوشم نمیاد پس یه تیپ اسپرت زدم یه لباس استین دار سفید کلفت با خط های مشکی و شلوار لی با کتونی های سفید پوشیدم و از اونجایی که زمستونه و هوا سرد کاپشن مشکیم رو هم پوشیدم(استایل ا/ت👆)یه لقمه مربای توت فرنگی خوردم و کوله ام رو رو دوشم انداختم........ رسیدم با موتور اومده بودم خیلی حال داد ولی یخ کردم😑وارد کلاس شدم و رفتم سرجام نشستم جای من او ته بود و من تنها میشستم هوفففف😕بازم مثل همیشه پسرا دارن نگام می کنن آخه مگه من چی دارم؟( فرزندم چی نداری؟😐)تقریبا کلاس پر شده بود داشتم خطوط روی میزم رو نگاه میکردم که صدای یه نفر توجهمو جلب کرد ؟:سلام میشه من اینجا بشینم؟بهش نگاه کردم ظاهرا جدید بود و خب تنها میز خالی کلاسم مال من بود😐ا/ت:البته بفرمایید رفتم اون ورتر که نشست؟:اسم من تهیونگ ا/ت:امممم منم ا/ت هستم. تهیونگ:خوشبختم.ا/ت:منم همینطور چون جدید بود یکم باهاش مهربون شدم ولی دیگه باهاش کاری ندارم.

کلاسا تموم شد و رفتم خونه البته مثل همیشه احساس کردم که یکی تعقیبم می کنه😦احساس خیلی بدیه😐🔪رفتم تو خونه و رو کاناپه ولو شدم که دینگ دینگ صدای پیام اومد بــــه دوباره کلاسا تموم شد این بچه ها شروع کردن به حرف زدن یکی نیست بگه چرا منی که حرف نمیزنم رو عضو گروه کردید(این گروه مال دخترای دانشگاه)رفتم ببینم چی میگن دیدم یه نفر یه عکس فرستاده بازش کردم عکس یه پسر بود ولی من نمیشناختمش زیرش نوشته بود تهیونگ تازه به دانشگاه ما اومده یه لحظه با خودم گفتم تهیونگ چقدر آشنا می زنه🤔یه ذره که به مخم فشار آوردم یادم افتاد که همون جدیده بود که کنار من نشست دوباره عکس رو نگاه کردم:عهههه پس این شکلی بود؟(مگه نگاش نکردی؟😐)بیشتر که نگاش کردم دیدم چقدر خوشگله😶بعدش بقیه پیاما رو نگاه کردم که دخترا داشتن قربون صدقش میرفتن خندم گرفت😂😂😂پسر بیچاره با شناختی که من از اینا دارم تا این بچه رو نبرن خونشون بیخیال نمیشن😂😂😂یاد جیهون افتادم😂😂😂اون بیچاره هم گرفتار این دخترا شد😂😂😂خدا به این پسر صبر بده🙂هعی با خنده بلند شدم و رفتم آشپز خونه برا خودم کیم چی درست کردم(ایناهاش👆)رفتم بخوابم چون فردا خیلی کار داشتم........وارد کلاس شدم خیلی خوابم میومد چون دیشب بد خواب شدم همممم فقط به خاطر اینکه یه عده مهمون گرفته بودن برا خودشون تو جنگل😑آخه تو
جنگل!؟دور میزم شلوغ بود ولی چرا؟آهان به خاطر همون پسرس یه لحظه صبر کن منم که اونجا میشینم هینننن شانس ندارم که رفتم پشتشون وایسادم و گفتم:میشه برین کنار؟میخوام بشینم دخترا با تعجب نگاهم می کردن وا مگه آدم ندیدن یکیشون گفت تو الان حرف زدی؟ا/ت:واااا مگه لالم که نتونم حرف بزنمಠಿ_ಠ دخترا کنار رفتن تهیونگ هم بلند شد و من نشستم سرجام سرمو گذاشتم رو کیفم که رو میز بود دخترا دوباره شروع کردن به قربون صدقه رفتن خیلی سر و صدا میکردن(-"-;)برا همین همونطور که سرم رو میز بود گفتم:یااااا چقدر شلوغ می کنین برین سرجاتون بشینین دیگه سرمو بردین دخترا با قیافه رفتن سرجاشون از زبون تهیونگ:امروز که اومدم دانشگاه دخترا هی دنبالم بودن و دور میزم جمع شده بودن که ا/ت اومد و گفت که برن ظاهرا خسته بود ولی به نظرم اونجور که سرش رو میز بود و حرف میزد خیلی بامزه بود بعدش استاد اومد سر کلاس.......کلاس تموم شد خواستم از ا/ت بابت صبح که منو از شر اونا راحت کرد تشکر کنم🙂وقتی برگشتم طرفش دیدم خوابه😴خیلی کیوت خوابیده بود ا/ت خب دختر خوشگل و کیوتیه حالام که موهاش تو صورتش ریخته کیوت ترم شده نخواستم بیدارش کنم پس آروم شروع کردم به جمع کردن وسایلام کلاس تقریبا خالی شده داشتم وسایلمو میذاشتم تو کیفم که چشمم خورد به چند تا پسر که داشتن با لبخند با هم در گوشی حرف میزدن و گه گاهی به ا/ت

نگاه میکردن به نظرم فکرای خوبی ندارن پس گوشیمو درآوردم و سر جام موندم اون پسرام که دیدن من قصد رفتن ندارم از کلاس رفتن بیرون حالا فقط من و ا/ت تو کلاس بودیم از گوشی خسته شدم خاموشش کردم و به ا/ت نگاه کردم هنوز خواب بود😴ولی انگار موهاش اذیتش میکردن موهاشو از رو صورتش کنار زدم و پشت گوشش بردم چقدر موهاش نرمه😍انقدر نرم بود که آدم همش دلش میخواست نازش کنه خب منم آدمم مثل خودش سرمو گذاشتم رو میز و همینجوری موهاشو ناز میکردم همینوجور که نازش میکرد صورتشو آنالیز میکردم واقعا خوشگل بود دست از ناز کردن موهاش برداشتم و همینجوری نگاش کردم نمیدونم چند وقت محو تماشای ا/ت بودم که چشماش رو باز کرد هول شدم و سریع بلند شدم....از زبان ا/ت:از خواب بلند شدم و یکم چشمام رو مالیدم به دور و برم نگاه کردم😦بلند گفتم:واییییی کلاس که خالیه😨مگه من چقدر خوابیدم از پنجره بیرونو نگاه کردم:وای امشب ماه کامل میشه دیره شد واییییی و بدو از کلاس رفتم بیرون(بعد از خروج ا/ت تهیونگ سرش رو از زیر میز پشتی میاره بالا😶)با سرعت رفتم خونه امشب ماه کامل میشه ینی امشب باید برم به اون مهمونی(با ماه زمان مهمونی رو میفهمه😐😂)سریع یه دوش گرفتم و آماده شدم چون مهمونی کله گنده هاس پس باید با ماشینم برم(عکس ماشین ا/ت😆👆)با سرعت به سمت محل مهمونی رفتم

......رسیدم به محل مهمونی(اینم محل مهمونی😁👆)ساختمون خیلی خوشگلی بود ولی خارج از شهر و تو دل جنگل بود هرچند من جنگل رو دوست دارم(◍•ᴗ•◍)داخل ساختمون شدم خیلی شلوغ بود و صدای موزیک هم بلند بود و البته کمی هم بوی الکل میومد همینطوری داشتم دورو بر رو نگاه میکردم که جیهون اومد پیشم بهم سلام کرد و دعوتم کرد سمت یه میز دنبالش رفتم اوه اونا دوستای پدرم و همینطور تاجرای بزرگ بودن خیلی رسمی بهشون سلام کردم و اوناهم جواب سلامم رو دادن جناب لی بهم با لبخند نگاه کرد و گفت:ا/ت برای خودت خانم زیبایی شدی ا/ت:ممنونم شما لطف دارین آقا لی:ای کاش پدرت اینجا بود و تو رو میدید ا/ت:بله واقعا جای پرد و مادرم خالیه🙁 آقای مینگ:خب حالا ناراحت نباشید مثلا اومدیم مهمونی مگه نه؟ و بعد همه با هم خندیدن منم یه لبخند زدم و بعد شروع کردن به حرف زدن جیهون:میگم تازگیا دیر میری خونه! ا/ت:چی؟تو از کجا میدونی؟ جیهون یه لبخند مرموز زد ا/ت:نکنه یکی رو گذاشتی تعقیبم کنه؟ جیهون:پس فهمیدی ا/ت:پس چی که فهمیدم من حس شیشمم خیلی قویه😏ولی هیچ میدونی چه حس بدی داشت😐جیهون:خب من باید بدونم عشقم حالش خوبه یا نه؟ تو دانشگاهت که اون دختراتون پدرمو درآوردن ا/ت:اونو میگی😂یادم میاد😂😂😂ولی دباره اون چند دفعه گفتم دوست ندارم بهم بگی عشقم؟من عشق تو نیستم😑🔪جیهون:ولی من دوست دارم و چه بخوای چه نخوای عشق منی

از اونجایی که جیهون اعصابمو خرد کرد از جمع معذرت خواستم و از اونجا دور شدم جیهون خواست دنبالم بیاد که یکی از اون مردا صداش کرد و نتونست منم بین جمعیت زیاد خودمو قایم کردم.......از زبان تهیونگ:با ماشین داشتم به سمت مهمونی میرفتم(اینم ماشین تهیونگ😍)هوفففف امشب ماه کامله واس همین کمی بابت مهمونی نگرانم ولی تا زمانی که نور ماه بهم نخوره اتفاقی نمیوفته خوبه قبل از اینکه ماه در بیاد به محل مهمونی رسیدم واوو چه ساختمون قشنگی سریع وارد شدم صدای موسیقی خیلی بلند بود و اونجام خیلی شلوغ بود فکر نمیکردم از الان انقدر آدم بیاد ینی تا شب چقدر میشن؟ داشتم دنبال آقای جونگ میگشتم و خب خداروشکر پیداش کردم و رفتم پیشش و بهش سلام دادم و قتی من رو دید لبخند زد و گفت:اوه تهیونگ سلام چقدر خوشحالم که میبینمت برای خودت مردی شدی تهیونگ:خیلی ممنون آقای جونگ:راستی پدرت کجاست اون رو نمیبینم؟ تهیونگ:راستش پدر و مادرم خارج از کشور هستن پدرم خیلی میخواست توی این مهمونی شرکت کنه ولی خب دیگه نشد برای همین من از طرف پدرم اومدم☺ آقای، جونگ:پس که اینطور.....آه من رو ببخش باید برم برو و از مهمونی لذت ببر تهیونگ:حتما خیلی ممنون یه میز خالی پیدا کردم و روش نشستم(صندلی رو ول کرده رو میز نشسته😐)زیاد نگذشت که دخترا دورم جمع شدن وای خدا دوباره شروع شد😣
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانو رد کردن😐چرا؟هیچیم نداشت که😑خدایا بزارین یه دونه منتشر کنم بعد شروع کنید💔
جیغغغغغغغغغ
چند پارتی این داستان؟؟؟؟؟؟؟
عالی بوددددددددددددد💜🖤
پارت هاش والا خودمم نمیدونم😅
از اینکه خوشت اومده خوشحالم ولی سیس خانواده خوابن😶😂
واقعا خوابن😐
عالی بود
ممنون🙂💜
قشنگه پارت بعد روهم بزار لطفا😊💜
چشم میزارم🙂✌💜
عالی بوددددد🥺👏🏻💜💕👌🏻
منتظر پارت بعدی اممم🥺🧡💜💕💛
فالویی لطفا بفالو🥺💕
خوشحالم خوشت اومده˙˚ʚ(´◡`)ɞ˚˙
چشم عزیزم🙂میزارممم