سلاممم ممن اومدم بازم😅
با صدای خنده چند نفر از خواب پریدم دیدم یه چیزی روی سینم سنگینی میکنه سرمو بلند کردم و دیدم سر ارتامه چشمام گرد شد یکم که فکر کردم یادم اومد و سریع چرخیدم سمت صدا ها😥😥😥 واییییی دکتر و پرستار داشتن یه دل سیر میخندیدن دکتر بریده بریده گفت من مزاحم نمیشم و رفت و پرستارم پشت سرش اوف آبروم رفت 😭😅 برگشتم سمت آرتام که به شدت مظلوم بود توی خواب موهایی که توی صورتش ریخته بود رو زدم کنار که چشماشو باز کرد و دستمو گرفت آروم موهاشو نوازش کردم که چشماش خمار شد باز فهمیدم روی موهاش خیلی حساسه خواستم از تخت برم پایین که دستمو ول نکرد و با صدای خش دار گفت کجا آروم گفتم باید برم خونه دیرم شده
همونطور لب زد نرو با لبخند گفتم نمیتونم فردا میام پیشت باشه با چشمای قرمز نگام کرد و سرشو برگردوند اون طرف جانم قهر کرد؟، 😅😅 آروم رفتم سمتش که پسم زد بله قهر کرده دستمو توی موهاش کشیدم و گفتم بیا بغلم که خودشو توی آغوشم جا داد و سرشو توی گردنم فرو کرد که مور مورم شد و سریع ازش جدا شدم و رفتم بیرون. رفتم پیش اتریسا که ببینم میاد یا نه که گفت یکم دیگه کار داره و خودم برم منم قبول کردم و با خستگی برگشتم خونه، خونه خیلی ساکت بود اما آرامش بخشم بود نفهمیدم چطور کالباس هول هولی چند لقمه خوردم و خوابیدم
با صدای زنگ خونه بیدار شدم و از حرص جیغی کشیدم خیلی خوابم میومد 😢😢😢 رفتم ببینم این زلیل مرده که صبح مزاحم شده کیه دیدم بله کیه به جز اتریسا خرررر درو زدم و رفتم سمت اتاق که آماده شم یه کت و شلوار یاسی اداری به شال سفید و کیف ستش با کفش سفیدام که روشون گل داره با برق لب کارم تمام یکمم سایه جووووون چی ساختم اما هنوزم خوابم میاد، 😐😐😐 اون زلیل مرده هم هنی کارم یه سر ور زد که هیچیشم نفهمیدم رفتم بیرون که سوتی زد و گفت جون بخورم جیگر منم ایشی گفتم و نشستم توی ماشین که حرکت کرد سمت تيمارستان همین که پیاده شدم برم داخل گوشیم زنگ خورد
حواسم به گوشیم و جواب دادنش بود که صدای ترمز عجیبی اومد و تعادلم از دست دادم و افتادم زمین چند ثانیه گیج همونطور موندم و بعدش با کمک خانمه که راننده بود ایستادم گفت خوبید خانم بخدا خودتون حواستون نبود گفتم خوبم موردی نیست. همین که رسیدم به محوطه ارتام صدای عربده آشنایی رو شنیدم سریع دویدم سمت بخش دیدم آرتام به شدت. عربده میکشه و میخواد بیاد بیرون که گرفتنش با تحکم میگم ارتاممم که سرشو بالا میگیره و نگام میکنه با گریه َدستاشو باز میکنه تا بغلش کنم اما با اخم غلیظی اهمیت نمیدم و میگم همه بیرون لطفا دارو ها و غذاشو بیارید
برمیگردم سمتش که با صورت خیس نگام میکنه اما اهمیتی نمیدم میخواد بیاد سمتم که خودمو میکشم کنار که روی زمین زانو میزنه عصبی تر میشم و میگم چرا اینکارا رو میکنی داد زدم عصبیم میفهمی سه روزه اومدم و هر روز این وضعته اگر ادامه بدی دیگه نمیتونم بیام اینجا با این حرفم به شدت سرشو بلند کرد و به سمتم هجوم آورد و بغلم کرد سرشو توی گوی گردنم گذاشت و تند تند سرشو به نشونه نه تکون میداد و لرزون گفت ماشینه زد بهت من نمیخوام باز از دست بدمت دیگه داد نمیزنم نرو باشه لطفا 😭 تازه فهمیدم چرا بهم ریخته نفس عمیقی کشیدم و بغلش کردم و گفتم هیش آروم باش نشوندمش روی تخت اما هنوز بغلم کرده بود
پرستار دارو و غذا رو آورد آروم ازش جدا شدم رفتم غذا رو گرفتم و برگشتم که آروم گفت خوشکل شدی لبخندی بهش زدم و گفتم ممنونم بعد دادن غذا بهش با داروهاش گفتم دراز بکش خودمم کنارش نشستم شروع کردم موهاش نوازش کردن و بالایی محبوبم رو خوندن تمام مدت دستمو گرفته بود و بعد چند دقیقه خوابیدو.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییب خسته نباشی ❤
یلدا ی همتون مبارککککککک🍉🍉
یلدای شما هم مبارک😍😍😍😍
مرسی گلمممم
پارت بده لطفا
پارت بعدی رو تا شب براتون شاید گذاشتم 😘😘😘